گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ صدای تیز و کش دار زنگ مدرسه که میپیچد توی راهرو، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود، دخترها و پسرها با جیغ و فریاد از کلاس ها بیرون میآیند و خودشان را به تنها زمین بازی پارک کنار مدرسه میرسانند. خانه کودک شوش انجمن حمایت از حقوق کودکان، همسایه دیوار به دیوار پارک محله دروازه غار است. سالها از این همسایگی اجباری میگذرد. حالا دیگر بچههای خانه کودک میدانند خانه کوچکشان حیاطی برای زنگ تفریحشان ندارد و زمین فوتبال کنارش تنها جای بازیهای کودکانهشان است.
جنب و جوش درهم و برهم میدان محمدیه را که پشت بگذاری خودت را که از محاصره ماشینها و عابرها و بوق خودروهای مانده در ترافیک رها کنی، چند صدمتری بعد از چایخانه حاجیبابا درست در همسایگی پارک محله، خانهای میبینی به نام خانه کودک شوش. اتاق مدیر خانه کودک، درست کنار در ورودی مدرسه است، پریسا پویان، مدیر خانه کودک و همکارانش از همین جا 240 دانش آموز دختر و پسر این مدرسه کوچک را اداره میکنند.
تنها راهرو باریک مدرسه 3 کلاس دارد که قرار است 240 کودک بازمانده از تحصیل را با سواد کند. پویان میگوید: با توجه به تعداد زیاد کودکان ثبت نام شده و کمبود فضای آموزشی ما به جز پیش دبستانی، 7 کلاس درسی و در هر کلاس 30 دانش آموز داریم و مجبوریم این 7 کلاس را تنها در 3 کلاس و در سه شیفت برگزار کنیم، تمام سعیمان این است که بچههای کار در شیفت اول یعنی 7:45 تا 10:15 به کلاس بیایند و بتوانند از ساعت 10:30 به بعد به سر کارهایشان بروند.
او میگوید: ما در اینجا هیچ محدودیتی جهت ثبت نام کودکان نداریم که کودکان اهل کدام کشور هستند، ایرانی هستند؟ یا افغانی؟ یا هر جای دیگر. هر کودکی که بیاید و نیاز به آموزشهای ابتدایی داشته باشد یا اینکه خودمان در کوچه و خیابان شناساییاش کنیم، میتواند در کلاسهای ما شرکت کند، اینجا فقط کودک بودن برای ما مهم است.
کودکان کار و مشکلات اقتصادی
زنگ تفریح است، زمین بازی کنار مدرسه و راهروی باریک مدرسه پر است از دختر و پسرهای شاد و پر سر و صدا. افسانه دختر 10 سالهای است که تازه کلاس اول را میخواند. او گوشهای از راهرو ایستاده و بیحرف، شیطنت بچهها را فقط نگاه میکند. از بابایش که میپرسی، میگوید: خانم اجازه بابامون نان خشکی دارد، خواهرمان هم نامزد کرده، یک داداش کوچولو هم دارم. دختر دیگری که اسمش را نمیگوید، میایستد کنار افسانه و میگوید: خانم اجازه ما دو سال است که از افغانستان به ایران آمدیم قبلاً توی افغانستان مدرسه میرفتم اینجا هم دارم شهرک الفبا را از معلممان یاد میگیرم.
عبدالرحیم رحیمی، معلم افغان کلاس چهارم با ملایمت و مهربانی بچهها را به بیرون از کلاس راهنمایی میکند. رحیمی برایمان از 13 سال کار و تلاش برای سر و سامان دادن به اوضاع کودکان کار و خیابان میگوید و میگوید: در طول 13 سال کار فرهنگیام، بسیاری از بچههای آسیب دیده افغان و ایرانی را جذب کردهام. متأسفانه این منطقه، بچههای آسیب دیده و خیابانی زیادی دارد که از تحصیل محروم هستند.
عبدالرحیم رحیمی، خودش اهل افغانستان است و در طول سالهای معلمیاش برای سر و سامان دادن به وضعیت درسی این بچهها تلاش کرده است. او میگوید: مشکلات اقتصادی یکی از اصلیترین مشکلات این بچههاست ما سعی میکنیم بچهها را به تحصیل علاقهمند کنیم تا در کنار کار، درس هم بخوانند، سال گذشته 25 نفر و امسال 35 نفر از بچههای اینجا را که دیگر مشکل قانونی مربوط به مهاجرت نداشتند به مدارس عادی فرستادیم.
این معلم افغان میگوید: قوانین اینجا درست همانند قوانین مدرسه است و کتابهای آموزشی ما هم همان کتابهای مدارس دولتی است. خوشبختانه بیشتر بچههای افغان این مدرسه پاسپورت و کارت شناسایی دارند اما به خاطر تفاوت سنیشان و به خاطر اینکه نمی توانند هزینه های مدارس دولتی را بپردازند به اینجا آمده اند.
رحیمی برایمان از کودک ایرانی 9 سالهای میگوید که در هنگام ورود به این مدرسه حتی شناسنامه هم نداشت. او میگوید: ابوالفضل بچه مستعدی است وقتی به اینجا آمد، بیسواد بود و هیچ شناسنامهای هم نداشت با کمک مددکاران انجمن حمایت از حقوق کودکان برایش شناسنامه گرفتیم و او الان که 12 ساله است، در کلاس چهارم درس میخواند و امسال شاگرد سوم کلاس شده است.
رحیمی تلاش 13 سالهاش را مثل نهالی میداند که امروز به بار نشسته و او را شاهد موفقیتهای کودکان محروم از تحصیل کرده است. او از موفقیت شاگردانش در داخل و خارج از کشور میگوید و میگوید: یکی از شاگردانم، الان منشی وزیر امور خارجه افغانستان شده و 20 تا 25 نفر از شاگردهایم هم امسال وارد دوره پیش دانشگاهی میشوند. چند نفر از شاگردانم بعد از گرفتن دیپلمشان در ایران برای ادامه تحصیل به سوئیس رفتند و در آنجا درس میخوانند.
کودکان کار و خشم فرو خورده کودکی
زکی، پسر کوچولوی 7 ساله ای است که کاپشن بزرگ زمستانی توی تنش لق می زند. آرام و بی صدا کنار میله های زمین فوتبال ایستاده و بازی بچه ها را تماشا می کند. از پدرش می گوید که فقط می دانست توی کار گاز است و برادرهایش که فقط می دانست که با شیشه سروکار دارند. گوشه دیگری از زمین پسرها مشغول بازی فوتبال هستند. بازی هایشان گاه با داد و فریاد و گاهی هم کتک کاری همراه می شود. دعواهای کودکانه شان گرهی است که جز با دستان گرم مربیان و معلمان این خانه کوچک باز نمی شود.
سمیه محمد خانی، مددکار اجتماعی برایت از دردها و خشم های فرو خورده کودکان کار می گوید: «بچه های اینجا بر سر چیزهای جزئی با هم درگیر می شوند چون هنوز یاد نگرفته اند به هم فحش ندهند و با هم کتک کاری نکنند تمام سعی ما این است که به بچه ها یاد بدهیم برای نشان دادن اعتراض یا ناراحتی خود راه هایی غیر از دعوا و فحش هم وجود دارد.»
پویان، مدیر خانه کودک رفتارهای خشن بچه ها را بازتاب خشونت های محیط کار می داند و می گوید: بسیاری از این بچه ها هم در خانه و هم در محیط کار درگیر خشونت هستند. گاهی پدر و مادر یا حتی برادرهای بزرگتر بچه ها را می زنند و آنها هم این خشم را روی بچه های دیگر خالی می کنند.
او ادامه می دهد: «ما سعی می کنیم به بچه ها نشان دهیم که می توان کسی را به خاطر عمل اشتباهش تنبیه کرد بدون اینکه به خشونت متوسل شد. می خواهیم به بچه ها یاد بدهیم می توان بدون فحاشی و بدون اینکه کسی را بزنیم اعتراض مان را نسبت به او نشان دهیم.
خانه کودک شوش تابحال کلاس های زیادی برای پدر و مادرها برگزار کرده تا نگرش آنها را نسبت به کودکان تغییر دهد. کلاس های فرزند پروری و کنترل خشم توانسته بسیاری از مادران افغان و ایرانی را برای تربیت بهتر فرزندانشان آماده کند، اما پویان معتقد است: «انجمن حمایت از حقوق کودکان تلاش می کند در حد توان با در نظر گرفتن پیمان نامه حقوق کودک فرصت کودکی کردن را برای کودکان فراهم کند و اندکی از مشکلات فراوان کودکان را بکاهد.»
کودکان محروم از تحصیل و آرزوهای بزرگ
سارا دختر 10 ساله ای است که از همان سال اول تحصیل به خاطر افغانی بودن نتوانست در مدرسه دولتی بماند و به اینجا فرستاده شد تا حداقل از آموزش های ابتدایی استفاده کند. خودش اما توجیه کودکانه و زیبایی دارد: «خانم، ما یکسال مدرسه دولتی بودیم آنجا اصلا خوب نبود معلم ها خوب درس نمی دادند به من گفتند بیا انجمن حمایت از حقوق کودکان ثبت نام کن. به خاطر همین من به اینجا آمدم تا درسم را بهتر یاد بگیرم.»
زهرا، سارا و نازنین گوش شنوای دخترانه ای پیدا کرده بودند که از آرزوهایشان بگویند. زهرا دوست دارد دکتر شود اما زهار خنده دوستانش را که می بیند دیگر هیچ نمی گوید. زهرا دختر افغانی مهاجری است که در سیستم آموزش رسمی کشور جایی ندارد مگر اینکه پدر از کار افتاده اش جیب پر پولی برای دادن شهریه مدارس داشته باشد.
هنوز نازنین و سارا حرف می زنند که اسماعیل از راه می رسد و با شتاب می گوید: «خانم این چیه توی دستت؟mp3 هست؟!» در مورد دستگاه ضبط صدا که برایش توضیح می دهی آرام می شود و می گوید: «خانم با من هم مصاحبه کن.» از آرزوهایش که می پرسی دستی به موهای ژل زده و چسبیده به کف سرش می کشد و می گوید: بابامون توی خیابان کفش کتانی می فروشد ولی من دوست دارم نظامی بشوم. قبلا من هم واکس می زدم اما الان دیگر کار نمی کن،م درس خواندن واجب تر است.
مراد، پسر بچه 12 ساله افغانی روزی 10 ساعت توی یک کارگاه موتور سازی کار می کند و فقط ماهیانه 150 هزار تومان می گیرد. خودش می گوید از ساعت یک بعدازظهر تا 11 شب سر کار هستم اما پولم را الکی خرج نمی کنم پولم را می دهم به مادرم تا خرج خانه کند. خودم هم مقداری را جمع می کنم تا سر ماه توی باشگاه ثبت نام کنم.
خوشحال می شوی که با یک جوان ورزشکار صحبت می کنی که ناگهان می گوید: یعنی می خواستم بروم باشگاه بدن سازی که نشد اما حالا می خواهم بروم باشگاه ژیمناستیک. اما پولم را الکی خرج نمی کنم.
آرزوهای کوچک و بزرگ کودکان کار گاهی گم می شود در هزار توی نیازهای اولیه زندگی. شانه های گرسنه مراد، سامان، ثریا و هزاران کودک دیگر دستان یاریگری را می خواهد که آنها را فقط کودکی بدانند که می خواهد زندگی کند، بی دغدغه مشکلات کوچک و بزرگ زندگی بزرگسالان.
کودکان کار و مشکل سوئ تغذیه
پویان، سوء تغذیه را یکی از مشکلات اصلی کودکان مدرسه کوچکش می داند و می گوید: یکی از مشکلات ما رفع سوء تغذیه در این کودکان است، کودکان وقتی به مدرسه می آیند من از رنگ چهره ها و رفتارشان کاملا متوجه می شوم که غذا نخورده اند.
یکی از خدمات خانه کودک تهیه صبحانه برای کودکان است. معلم های مهربان خانه کودک هر روز توی آبدارخانه کوچکی دور هم جمع می شوند و برای بچه ها نان و پنیر، نان و کره و یا عدسی درست می کنند تا اندکی از گرسنگی آنها بکاهند.
تنها زمین چمن خانه کودک پر است از پسرهای شاد و پر انرژی که دور تا دور زمین می دوند تا خودشان را برای بازی گرم کنند. ناصر آنقدر بازی کرده که عرق از سر و رویش می ریزد. توی مغازه پرده فروشی کار می کند. اما دوست دارد یک کارگر باسواد باشد. او می گوید: 14 سالم است. اما چون شناسنامه نداشتم تا بحال نتوانستم درس بخوانم الان کلاس اول هستم و دارم کم کم خواندن و نوشتن را یاد می گیرم.
صادق از ساعت 2 بعدازظهر تا 10 شب کار می کند. زیرپوش های مردانه می دوزد تا مادر و خواهرهایش زندگی راحتی داشته باشند پسرک 14 ساله محکم و مردانه زیر بال و پر زندگی را گرفته است تا مبادا فقر بیش از این به پای زندگی غریبشان بپیچد.
ورزش راهی برای تخلیه انرژی کودکان
مهدی کمالی، کارشناسی ارشد تربیت بدنی دارد او هر روز صبح خودش را به خانه کودک شوش می رساند تا با ورزش و فوتبال انرژی های منفی بچه های کار و خیابان را تخلیه کند. خودش می گوید: روزهای اول که به اینجا آمدم خیلی به من سخت گذشت چون این بچه ها از لحاظ اجتماعی و اقتصادی در شرایط خاصی قرار دارند بعضی رفتارها و حرکات اصلا برایم قابل هضم نبود اما کم کم با بچه ها انس گرفتم. علاقه آنها به ورزش من را هم جذب کرد.
او می گوید: برنامه ورزشی ام را طوری تنظیم کرده ام که بتوانم در درجه اول انرژی های منفی و خشم بچه ها را در موقع ورزش تخلیه کنم و سپس بر روی رشته هایی مثل فوتبال، والیبال و بدمینتون تمرکز کنم.
مهدی کمالی دوست دارد استعدادهای ورزشی کودکان کار را شناسایی کند و تیم فوتبال و والیبال خانه کودک شوش را راه اندازی کند.
او می گوید: بچه های اینجا استعدادهای ورزشی خوبی دارند که می توان آنها را شکوفا کرد اما متاسفانه محدودیت امکانات ورزشی دستمان را بسته است. ما فقط توانستم تعدادی توپ والیبال و بسکتبال برای بچه ها تهیه کنیم که نمی تواند نیازهای ورزشی بچه ها را رفع کند.
حمید رحیمی یکی از دانش آموزان کلاس ورزش می گوید: ما دوست داریم مثل بقیه تیم ها موقع بازی فوتبال لباس های ورزشی یکدست بپوشیم تا تیم مان نظم بیشتری داشته باشد.
بازی فوتبال بچه ها که شروع می شود دیگر هیچ خبری از آن همه خشم و شیطنت بچگانه نیست بچه هایی که تا چند دقیقه پیش با هم دعوا و کتک کاری می کردند حالا با لپ های گل انداخته به دنبال توپ می دوند و می خواهند اولین گل مدرسه را به نام خودشان ثبت کنند.