گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»- زهرا مهاجری؛ اولش یک همهمه ی کوچک بود. رفته رفته تبدیل شد به قیل و قال و بعد هم یک هیاهوی درست و حسابی همراه با داد و فریاد! از رای دهنده ها گرفته تا ناظر و رییس پایگاه و حراست و خلاصه همه جمع شده بودند دور پیرمرد شصت هفتاد ساله ای که با صدای بلند اعتراض می کرد و به حرف هیچ کس هم گوش نمی داد!
یکی از مسئولین پایگاه، مردم را متفرق کرد و یک مرد دیگر، پیرمرد را برداشت و برد آن طرف تر تا ببیند قضیه چیست. پیرمرد مرتب داد می زد: «من حالیم نیست! باید پلمپ صندوق را باز کنید!»
هر چه دعوتش می کردند به آرامش، باز هم فایده ای نداشت که نداشت. حرف خودش را می زد و حاضر نبود از حقش کوتاه بیاید!
ماجرا از این قرار بود که پیرمرد، رای ریاست جمهوری را، با این که تقریبا احتمال اشتباه صفر بود، نمی دانم چطور اشتباهی انداخته بود توی صندوق شورای شهر!
بلافاصله هم بعد از انداختن رای متوجه اشتباه شده بود و از مرد جوان پشت صندوق خواسته بود یک برگه ی دیگر بهش بدهد تا رای دوباره بنویسد و وقتی فهمیده بود غیرممکن است، شروع کرده بود به فریاد زدن که: «پلمپ را باز کنید تا من رایم را دربیاورم و بیندازم توی آن یکی صندوق!»
خیلی طول کشید تا آرام شد و با شرط این که حتما رایش به رییس جمهور حتما از توی صندوق شورای شهر دربیاید و محاسبه شود(!)، رضایت داد برود.
دم شما گرم