به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، وبلاگ کویرنشین نوشت؛ تمام ما آدمها در طول زندگی خودمان بارها مجبور به انتخاب و تصمیمگیری هستیم و گاهی این تصمیمها مسیر زندگی ما را به کلی تغییر میدهند؛ قرار نیست این تصمیم اتفاق خارقالعادهای هم باشد؛ گاهی حتی یک کلیک و ارسال ایمیلی ممکن است زندگی یک نفر را نابود کند. فرض کنید در کنار این لحظات حساسِ تصمیمگیری، خشم نیز بر انسان غلبه کند؛ چند نفر از ما میتوانیم در زمان عصبانی بودن تصمیم درستی بگیریم؟ در طول تاریخ چند انسان از عصبانیت انسان دیگری کشته شدهاند؟ یک معلم معمولی بر سر جای پارک ماشینش با یک نفر گلاویز میشود و در یک لحظه حساس او را به قتل میرساند و این ماجرا داستان «دهلیز» اولین ساخته بهروز شعیبی را رقم میزند.
جایی که ما آدمها باید از خودگذشتی نشان دهیم، سعه صدر داشته باشیم و با لبخند با دیگران برخورد کنیم ممکن است به اشتباه، زندگی خود و دیگران را به نابودی بکشانیم؛ رضا عطاران در صحنهای که برای مرخصی به خانه آمده است میگوید: «بعضی وقتها یه سری چیزها حسرت میشه حتی چایی!»
علی اصغری (فیلمنامهنویس) هر چند مسئله قصاص را تم اصلی داستان خودش قرار میدهد اما «دهلیز» فیلمی در موضوع قصاص نیست؛ مسئله اصلی فیلم روابط پدر و پسر، مادر و پسر و پدر و مادر است؛ درام فوقالعاده فیلم بیان کشمکشهای یک زن برای حفظ زندگی است که برای برخی تمام شده تلقی میشود.
قصاص بهترین قالب برای بیان سنگینترین حکم قضایی و بزرگترین بخشش است؛ اما یکی از نشانههای اینکه قصاص محور اصلی فیلم نیست، سفیدنمایی بیش از اندازه «دهلیز» است.
این سفیدنمایی هم در نشان دادن زندان و مسئولان زندان که شرایط ویژهای برای دیدار پدر و پسر و بازی کردن آنها فراهم میکنند و هم در همه آدمهایی که به غیر از خواهر مقتول برای بخشیده شدن قاتل تلاش میکنند جلوه کرده است؛ از این منظر شاید «دهلیز» کمی اغراق کرده باشد اما در این یادداشت سعی میکنیم از نگاه ویژه کارگردان به زندگی صحبت کنیم.
خوب است اشاره کنیم که سفیدنماییهای این فیلم و فیلم «هیس، دخترها فریاد نمیزنند» که هر دو در مورد قصاص و همزمان در حال اکران هستند، به هم شباهت دارد؛ در هر دو فیلم مسئولان زندان که شاید نمادی از حکومت هم باشند، خوب هستند.
اما پایان «هیس...» باز است و پایان «دهلیز» به شیرینی و خوبی تمام میشود؛ تفاوت دیگر جایی است که سوژه خوب فیلم «هیس...» میتوانست تا انتها محور اصلی داستان قرار بگیرد اما به انحراف کشیده شده و بر روی قصاص قاتل متمرکز میشود و دقیقاً ضربه اصلی را نیز از همینجا میخورد اما «دهلیز» تا آخر داستان به خط اصلی قصه وفادار میماند.
ریسک یک مادر
بهزاد اسماعیلی (رضا عطاران) در یک دعوا مرتکب قتل شده است و همسرش شیما (هانیه توسلی) با تنها فرزندش امیرعلی (محمدرضا شیرخانلو) زندگی میکند و امیرعلی 8 ساله بعد از 5 سال فهمیده که پدر دارد؛ فیلم در بیان روایتش و ایجاد تعلیق چیزی را مخفی نمیکند بلکه به فراخور زمان و مکان، اطلاعات لازم را به مخاطب میدهد.
برای همین هست که شاید 25 دقیقه میگذرد تا بیننده به طور کامل به موضوع اصلی داستان پیببرد و این بسیار خوب است و تو را با خودش همراه میکند اما مثلاً در فیلمی مثل «روز روشن» که آن هم در جشنواره سال گذشته و با تم قصاص اکران شد، ناگهان در 3 دقیقه اول همه اطلاعاتی که مخاطب باید از فیلم داشته باشد محکم توی صورت او کوبیده میشود.
یکی دیگر از نکات مثبت «دهلیز» این است که شخصیتها به طور ناگهانی و بیمنطق متحول نمیشوند؛ حتی جایی که بهزاد از زندان بیرون میآید و بیننده تصور میکند که رضایت گرفتهاند، غافلگیر میشود و میفهمد که فقط چند روز به مرخصی آمده است.
فیلم غافلگیریهای دیگری هم دارد مثل جایی که بهزاد از کسی میخواهد برای او چاقو بیاورد و چون ناامیدی را در چشمان او میبینیم تصور میکنیم که قرار است خودش یا کسی را بکشد اما فقط میخواهد برای پسرش یک مجسمه چوبی درست کند یا جایی که میفهمیم زنی به ملاقات بهزاد میرود؛ اصغری و شعیبی به خوبی قوانین قصهگویی در سینما را شناختهاند.
به شخصیت شیوا نیز به خوبی پرداخته شده است؛ زنی صبور، سالم و با پشتکار که برای زندگیاش تلاش میکند؛ نه اینکه مثل بعضی از فیلمها فقط نقش یک معشوق را داشته باشد یا یک مظلوم که در جامعه مردسالارانه له شده است.
رهبر معظم انقلاب میفرمایند که زن محور اصلی خانواده است؛ «شغل اصلی زن، شغل همسری و مادری است؛ ولی بعضی خیال میکنند این اهانت به زن است؛ مهمترین کاری که زن میتواند بکند، کار مادری است؛ البته در مواردی شاید کارهای اجتماعی زنان واجب عینی یا کفایی نیز باشد؛ اما در همه حال خانمها باید فعالیت اجتماعیشان را با حفظ جنبه مادریشان بکنند و الگویشان حضرت فاطمه زهرا (س) باشد». (بیانات رهبر معظم انقلاب؛ 21/12/1363)
مادر شیوا در ملاقات پنهانی با بهزاد تلاش میکند طلاق دخترش را بگیرد؛ اما شیوا فقط و فقط به زنده کردن دوباره زندگیاش فکر میکند؛ یادم هست چند سال پیش وقتی با برادرم بازی رایانهای میکردیم و در بعضی از مراحل چیزی به کشته شدن یا اسیر شدن باقی نمانده بود، ناامیدانه ضامن نارنجک را میکشیدیم؛ اما شیوا با چنگ و دندان و با نیروی عشق، امیدوارانه به زندگیاش نگاه میکند؛ البته در صحنههایی خستگی و ناامیدی او را نیز میبینیم که از این منظر «دهلیز» در تعادل خوبی قرار دارد.
یکی از دلایل شیوا برای نشان دادن کودک به پدر، دیدن ناامیدی در چشمان بهزاد است؛ او میخواهد با این کار بهزاد را هم در کنار خودش امیدوار به زندگی کند؛ یعنی دقیقاً جایی که همه تصور میکنند کار خطرناکی هم برای پدر و هم برای پسر باشد اما مادر این ریسک را میکند.
اولین ملاقات پدر و پسر نیز فوقالعاده ساخته شده است؛ وقتی پسر از پدر میترسد و صحنهای که هیچ دیالوگی بین آنها رد و بدل نمیشود از تأثیرگذارترین صحنههای فیلم است؛ اینجا جادوی تصویر خودش را نشان میدهد.
شاید عدهای اعتراض کنند و مثلاً عاشق حجم بسیار بالای دیالوگهای فیلمی مثل «روز روشن» باشند اما سینما نمایش رادیویی نیست، سینما باید با زبان تصویر حرف خودش را بزند و «دهلیز» اطلاعات خودش را گزینش شده و به اندازه کافی به مخاطب میدهد؛ امیرعلی قبل از دیدن پدرش هیچ حرفی در مورد او بین دوستانش نمیزند اما پس از کشف این پدر، دنیای جدیدی را پیش روی خود میبیند.
لذتی که در عفو وجود دارد در انتقام نیست
در موارد بسیاری فاصله زیادی در اجرای حکم قصاص برای قاتل پیش میآید اما در فیلمهای ضد قصاص، بلافاصله پس از قتل، قاتل اعدام میشود؛ حتی وقتی که هنوز پرونده به طور کامل بررسی نشده و وکلا در حال تحقیق هستند! این مسئله آنقدر دستمایه ساخت فیلم و جذب مخاطب قرار گرفته است که به طور مثال در «هیس...» وکیل پرونده در حال کشف معماست و برای نشان دادن بیگناهی قاتل دلایلی به دست آورده است اما گویا هیچ زمانی برای ارائه آن دلایل ندارد!
در دهلیز 5 سال از زمان قتل گذشته است و در شرایط عادی نیز مثالهای بسیاری از این مورد وجود دارد که در طول این مدت گاهی خانواده مقتول رضایت میدهند.
در «دهلیز» فیلمنامهنویس سعی میکند بیطرفانه به موضوع نگاه کند؛ اما اگر به خانواده مقتول و مشکلاتی که پس از قتل برای آنها به وجود آمده است بیشتر میپرداخت بهتر بود اما همین اندازه هم خوب از کار درآمده است؛ فیلم میگوید اگر در مقابل قتل بخشش صورت بگیرد خیلی بهتر است و به تبعات نبخشیدن و از آن طرف به تبعات قصاص نکردن هم اشاره دارد.
نکته دیگر آنکه آموزههای دینی به خوبی به کار گرفته شدهاند؛ مثل بیتفاوت نبودن نسبت به دیگران؛ راستگویی، بخشش، توکل به خدا و ائمه، تلاش و کوشش، پاکی و نجابت و... بهزاد در جایی از فیلم برای امیرعلی تعریف میکند که در کودکی از «دهلیز» تاریکی که در خانه پدربزرگش بوده میترسیده است و این دهلیز ترسناک شاید دلهای تاریک و سنگدل برخی از ما انسانها باشد.
از نکات مثبت «دهلیز» این است که پیرنگهای فرعی بسیار خوبی در کنار پیرنگ اصلی قرار گرفتهاند؛ به طور مثال شکستن شیشه خانه همسایه توسط امیرعلی و نبخشیدن صاحب خانه که هم از خطا بودن کار امیرعلی صحبت میکند و هم از حق همسایه برای نبخشیدن به درستی در فیلم جای گرفته است.
به یاد دارم که در زمان برگزاری جشنواره عدهای اعتراض میکردند که چرا کودک دهلیز عاشق اسباببازیهای خارجی است اما یادمان نرود که خانواده بهزاد یک خانواده معمولی هستند؛ پسر خانواده همان اسباببازیهایی را دارد که در جامعه ما رشد کردهاند؛ دوست دارد مثل مسی بشود و اسم اسبش را هم اسم اسب زورو میگذارد؛ این تلنگری است از سبک زندگی غربی که در بین ما گسترش پیدا کرده است؛ نکته نهایی آنکه خیلی سخت است منتقد بتواند خوشحالی خودش را از دیدن یک فیلم خوب مخفی کند.