به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین بهروزرسانی وبلاگ تو فقط لیلی باش آمده است:
امام رئوفم، امام مهربانم!
سلام، و عید میلادتان مبارک ...
آن نیمه شب تابستانی که خواهرم بعد از سالها تلاش بالاخره به آرزویش رسیده بود و داشت برای اقامت دائم به کانادا میرفت را هیچوقت فراموش نمیکنم ... وسط سالن فرودگاه 5 دقیقه تمام همدیگر را در آغوش فشردیم، اما او در میان هق هق گریه خداحافظی هم دست بردار نبود:
_ خیال نکن دارم میرم، راحت میشی ... خودم کارهات رو درست میکنم و میام میبرمت ... نمیذارم اینجا هدر بشی، هم خودت و هم بچه هات ... اگه نیاین توی گونی میکنم و میبرمتون!
و من هول برم داشت، و از حرص پاهایم را محکمتر روی زمین فشردم ... چقدر دلم میخواست میتوانستم آنچه در دلم بود را رک و راست به او بگویم :
_ هدر بشم ؟ ... اینجا؟ ... از روی خاکی که اونقدر سعادتمند بوده که امام رئوف در آغوش گرفته کجا برم؟ ... من همین فاصله 900 کیلومتری مشهد تا تهران را هم دارم به زور طاقت میارم، حالا دورتر هم برم؟ ...
اما نمیدانستم باید چطور به او که برای رفتن از این خاک چندین سال دوندگی کرده بود، توضیح بدهم که این خاک خییییلی ارزشمندتر از این حرفهاست ... و من ناسیونالیست که نه، " امام رضا ئیست" تر از آنم که این مرز پرگهر را رها کنم ... مرزی که گوهری مثل امام رئوف بر تارکش میدرخشد ...
اما از آن روز من گاه و بیگاه با خودم فکر میکنم چرا من اینقدر بی همتم؟ چرا او توانست تمام دلبستگیهایش بگذرد و از کشورش برود و در کشور رویاهایش زندگی کند ... اما من اینقدر همت ندارم که از شهرم دل بکنم و بروم در شهر رویاهایم زندگی کنم؟ ... درست زیر سایه
شما، در همان کوچه پسکوچه های اطراف حرم ... طوری که بتوانم هر لحظه ای که دلم هوایتان را کرد، چادرم را سرم کنم و 5 دقیقه بعد در حال بوسیدن درگاهتان باشم ... و عطر نهفته در بطن آن چوبهای خوشبخت، وجودم را سرمست کند؟
دلم را خوش کرده ام به " در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست" ... اما خوب میدانم که " جز آستان توام در جهان پناهی نیست" ...
میدانید آقا؟ ... این روزها تمام خوشبختی من این است که سینک ظرفشویی و همینطور گاز آشپزخانه مان به سمت مشرق است و من همینطور که کار میکنم رویم به سمت شماست ... دیگر قلبم کارش را خوب یاد گرفته : 900 کیلومتر فاصله ی زمینی بین من و شما را در
چشم برهم زدنی طی میکند و مرا میرساند به باب الجواد ...
و من با قلبی که در حرم شماست، آشپزی میکنم ... دستهایم کار میکنند، و وجودم در کنار شماست: در صحن جمهوری ... صحن انقلاب ... صحن جامع رضوی، در ایوان طلا، کنار پنجره نقره، کنار سقاخانه ...
چند روز قبل کل کیسه نمک را در یک ظرف خالی کردم، و نمک متبرکی که از آستانتان سوغات آورده بودم را با آن مخلوط کردم تا باز هم بیشتر نمک گیرتان شویم ... نمک پروده که هستیم ...
خداوند به حضرت موسی – علی نبینا و آله و علیه السلام - فرمود: حتی نمک سفره ات را هم از من بخواه ... و من نمک سفره مان را هم با محبت شما مخلوط میکنم، تا غذاهایمان طعم بهشت بدهد ، طعم بودن در کنار شما و نشستن بر سر سفره ی شما ...
راستی امام رئوفم، عیدی که روز میلاد آقا زاده تان خواسته بودم هم رسید. یک دنیا ممنون ... یادتان هست که نذر کردم 40 سوره یس را هدیه وجود مبارکشان کنم؟ یادتان هست که آن روز رو به حرمتان کردم و گفتم : " آقا ما با معادلات دنیایی هییییچ جوری ممکن نیست بتونیم مبلهامون رو عوض کنیم ... اما هنوز یادم نرفته که اگر قرار بود با معادلات دنیایی پیش برویم، الان این خونه رو هم نداشتیم ... پس با همون دست پرکرمی که این خونه رو بهمون هدیه داد، یک فرجی حاصل کنید تا وضعیت داخل این خانه هم سرو سامون بگیره ... "
و حالا ما امشب شیرینی عید میلاد شما را روی مبلهای جدیدمان خوردیم ... مبلهایی که هدیه دستهای پر برکت پسر پر از جود و کرمتان، اقا امام جواد – علیه السلام – است ... و چون کرمشان حد و اندازه ندارد، لطف کردند و کمکمان کردند تا یک تغییراتی هم در آشپزخانه بدهیم و کلاً حال و هوای خانه مان عوض شد ...
البته همسرجان یک چیزهایی میگوید درباره اضافه کاری و پس انداز و این دست آویزهای زمینی ... اما من که خودم میدانم این مبلها هم مثل خود خانه مان هدیه آن دستهای پر برکت است ... و گرنه چرا همسرجان که در تمام این سالها مخالف درجه یک خرید مبل بود، یکهو نظرش عوض شد و خودش از چند ماه قبل بدون اینکه حتی به من بگوید برنامه ریزی و پس انداز برای خرید مبل را شروع کرد؟ ... چه کسی بی مقدمه آن موقعیت خوب اضافه کاری را برای همسرجان فراهم کرد تا یک پول پیش بینی نشده به دستمان برسد؟
نه! هر طوری حسابش را میکنم خلاص شدن من از دست آن مبلهای ماقبل تاریخی ( که دیگر حتی سمساریها هم آنها را نمیخریدند) ، چیزی نبود که به این سادگیها و با معادلات زمینی محقق شود.
شما که بهتر از هر کس میدانید که من برای خلاص شدن از آن مبلها چه کارها که نکردم: شما که شاهد بودید من در آن سالهای جهالتم به خاطر مبل با همسرجان بداخلاقی کردم ... قهر کردم ... وقتی دیدم آبی از او گرم نمیشود، سر کار رفتم و پولهایم را پس انداز کردم ... اصلاً یکبار برای تیتراژ یک سی دی آموزشی ترانه سرودم تا پولش را صرف خریدن مبل کنیم! ... حتی یکبار به همسرجان گفتم: "فکر کن من الان توی بیمارستان در حال مرگم، و برای عمل جراحیم لازمه چند میلیون پول بدی. مگه هر طوری شده اون پول رو فراهم نمیکنی؟
خوب الان روح من همونطور در حال مرگه! دارم افسردگی میگیرم، نمیخوای برای نجاتش یه حرکتی بکنی و این مبلها رو عوض کنی؟ " ... و همسرجان طبق معمول حرفم را جدی نمیگرفت و با خنده و شوخی از موضوع رد میشد ...
و من دیگر این اواخر کارم به جایی رسیده بود که گاهی فکر میکردم: "کاش لااقل قبل از مرگم این مبلها عوض بشن، تا وقتی فامیل و آشنا برای تسلیت گویی میان خونمون توی دلشون نگن : آخه اینم زن بود، با این خونه و زندگی؟! " ...
وقتی این در و آن در زدنهای من باز هم بی نتیجه ماند، و این مبلهای کذایی به این خانه جدید هم آمدند و همه جا را از قیافه انداختند، دیگر پتک آخر هم به احساسات من نواخته شد و بیخیال بیخیال شدم ... آنقدر بی خیال که دیگر خودم هم از خودم بدم آمده بود ... اما
حسنش به این بود که دیگر اذیت نمیشدم. دیگر انگار اصلا مبلها را نمیدیدم. و به خاطر ندیدن مبلها هیچ کجای دیگر خانه را هم نمیدیدم ... مبلها برای من تبدیل شده بودند با یک بهانه ی حاضر و اماده برای اینکه از خانه و زندگیم راضی نباشم و دل به کار ندهم! ...
در همین حال و احوال خراب و ظلمات محض زندگی ام بود که شما دستم را گرفتید ... و من فهمیدم که اگر میخوام چیزی در زندگیم تغییر کند، باید اول خودم تغییر کنم ... ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ...
و من شروع کردم به اینکه ریشه ی تعلقات را از وجودم پاک کنم، و سعی کنم بدون توجه به اطرافم، فقط خودم خوب باشم ... روزها و هفته ها گذشت ، حتی آن 40 سوره یس هم تمام شد، ولی از مبل خبری نبود ... اما خوبیش این بود که من دیگر از این چیزها دل کنده بودم، و واقعا دیگر با آن مبلها راحت بودم ... اما انگار رسم دنیا این است که کلید رسیدن به خواسته ها، دل نبستن به آنهاست ...
و آنوقت بود که دستی از غیب به تکاپو افتاد، تا پاداش تلاشهایم را بدهد ... من باور دارم که این مبلها پاداش صبر ماست، که زیر بار هر شرایط کاری نرفتیم ... زیر بار وام شبهه ناک نرفتیم ... قسمت بود که این مبلها با لطف شما و با پولی که خیالمان صد درصد از حلال بودن آن راحت است وارد خانه مان شوند ... قسمت بود این مبلها مهر تاییدی باشند بر اینکه : و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا، لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ... اگر مردم ایمان آورده و تقوا پیشه میکردند، بدون شک درهای برکات آسمانی و زمینی را به رویشان می گشودیم ...
و حالا من حس میکنم مرحله ی اول جهاد من به پایان رسیده است ... تا حالا داشتم سعی میکردم تا حد توانم خوب باشم، اما از این به بعد باید سعی کنم که لایق اینهمه خوبیهای همسرجان باشم ... باید کاری کنم که شبها وقتی خسته از سرکار برمیگردد، آنقدر خودم و خانه و زندگیمان دلخواهش باشد که تمام خستگیش از تنش بدر بشود ... چون حالا دیگر ورق برگشته و من به او بدهکارم ... و چه بدهکاری شیرینی ...
و من این بدهکاری شیرین را مدیون شما هستم ... ای صاحب " مقام رضوان " ... ای کسی که در قلبم تصرف کردید و من را از زندگیم راضی کردید ... ای کسی که در قلب همسرجان تصرف کردید و او را از تلاشهای من راضی کردید، و به دلش انداختید که او هم برای راضی شدن من تلاش کند ... تمام این راضی بودنها و راضی شدنها زیر سایه مقام رضا بودن شما اتفاق افتاده است، هرچند ما در تمام این مدت اصلا نمیدانستیم که این، مقام شماست ...
اما خوبی تمام اینها به این است که شما همچنان همراه من هستید، و من لذت داشتن این نعمتهای زمینی را در کنار چشیدن لذت آسمانی بودن در کنار شما تجربه میکنم ... پس امام خوبم، امام رئوفم :
خودتان میدانید که چقدر دوستتان دارم. خودتان میدانید که قلبم را در حرمتان جا گذاشته ام ... خودتان میدانید که برای تک تک داشته هایم تا ابد مدیونتان هستم ... پس خواهش میکنم، هیچوقت خودتان را از من نگیرید ...
همه عمر برندارم، سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
کدوم يک از ماها اينقد جيگر داره هزينه ميليونيه سفرش رو به مشهد يا حج يا کربلا و... رو بدون چشم داشت کمک کنه به يه کسي که واقعا نياز داره-واقعا الانم که الانه هنوزم تو جامعه خيليا هستن که حسرت داشتن يه قرص نون به دلشون مونده-
کعبه بخدا جز به دل پاک نيست
کعبه به ديدار خدا ميروي
او که همينجاست کجا ميروي
حاجي امام رضايي زندگي کني همچي حله-اگه نميتوني لاقل تضاهر نکن
شستن غم از دل غمناک نيست
کانادا که کاناداست
تمام دنيا وتمام لذتها وزيبائي هايش هم با لحظه احساس نسيم حضور در حرم بهشتي آقا امام رضا قابل مقايسه نيست .
خوشا بحال آنهايي که اين زيبايي لذت را درک مي کنند