گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- فاطمه حسین؛ در شماره های قبل گفته شد که در قرون وسطی همه معرفت به آنچه از پیشینیان، صحیح یا غلط، به دست آمده بود محصور می شد و در همین دایره هم راکد مانده بودو غرور و تعصب و ... مزید بر جهل آنان بود. این رویه تا قرن 17 ادامه داشت تا اینکه کم کم کسانی مانند کپرنیک، کپلر و گالیله پیدا شدند که بالنسبه فکر مستقل داشتند و از جاده کوبیده اسکولاستیک منحرف شدند و به راه های دیگر افتادند و معلومات تازه به دست آوردند، ولی با وجود اینکه خود سالک مسلک تازه بودند اما انقلابی در افکار نینداختند به خصوص در فلسفه که اساس علم و کلید در گنج معرفت است روزنهای باز نکردند.
در کار فرانسیس بیکن هم که ضربه ای مهلک به پیکره اسکولاستیک زد نقص هایی بود، اول اینکه او عنایت خویش را بیشتر معطوف به علوم طبیعی کرده بود و توجه شدید او به تجربه و استقرا او را از اعتنا به قوه تفکر باز داشته بود و دیگر اینکه او هر چند همت خود را صرف تخریب بنای پیشینیان و انحراف از شیوه قدما کرد، اما به کشف جدید و فلسفه بدیعی موفق نشد.
با این ملاحظه مقام دکارت از بیکن بالاتر است و بلندی مرتبه او در بین اروپاییان محل اتفاق است و تقریبا هیچ کس شبهه نمی کند که برای او می توان مقامی به بلندای حکمای سلف قائل شد.
دکارت در لاهه، فرانسه در سال 1596 متولد شد. پدرش قاضی بود و از همان کودکی به دلیل طبع کنجکاو دکارت او را «فیلسوفک» می خواند، 8 سال در لافلش (مدرسه ای که به وسیله خدمتگزاران دیانت مسیح پایه گذاری شده بود که پس از ظهور مذهب پروتستان که برای حفظ کاتولیک جمعیتی را تشکیل داده بودند و وسیله پیشرفت کار خود را تربیت جوانان و تاسیس مدارس می دانستند) تحصیل کرد و مدتی هم به حقوق و طب مشغول شد و در بیست سالگی چون احساس می کرد در علم خود نقص دارد بنا را بر جهانگردی گذاشت و به این منظور به لشگریان هلند پیوست.
در آنجا واقعه کوچکی دوباره او را به تفکرات علمی مشغول کرد از این قرار که در آن زمان فضلا مسائل خود را در تابلو اعلانات می گذاشتند تا اهل ذوق به حل آنها بپردازند روزی دکارت از مردی که مشغول خواندن مسئله ای بود خواست تا آنرا برایش ترجمه کند، آن فرد که اهل علم بود گفت آنرا به این شرط برایت ترجمه می کنم که حل آنرا به من هم بگویی و دکارت بر خلاف تصور او موفق به حل مسئله شد و لذا بسیار او را تشویق کرد که از علم جدا نشود و دکارت هم پند او را پذیرفت.
اما باز هم سیاحت را رها نکرد و در آلمان و مجارستان و ایتالیا و ... با دانشمندان ملاقات داشت و به سیر در آفاق و انفس مشغول بود، در این مدت به تحقیق در ریاضیات پرداخت و براهین تازه ای را کشف کرد که به گفته خودش همه آنها مهم و تازه اند. سپس به فکر یکی کردن علوم افتاد و در شبی، رویای امیدبخشی دید که آن را چنین تعبیر کرد که روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته است که همه علوم را به صورت علم واحدی درآورد، این رویا او را آنقدر مشغول کرد که در روزهای بعد نمازی برای خداوند و نمازی برای حضرت مریم به جا آورد و نذر کرد که حرم آن حضرت را زیارت کند و بعدها نیز به این نذر وفا کرد.
چون علاقه به عزلت داشت هلند را که بیگانه با مردمش بود و می توانست در آنجا مجرد از علایق و روابط باشد را برگزید، در این مدت فقط با معدود افرادی از اهل علم معاشرت و مکاتبه داشت. در شبانه روز 10 ساعت می خوابید و هر روز مدتی به آزادی در بین مردم گردش می کرد گوشت و شراب کمتر می خوردتحقیقات علمی او بیشتر به تفکر و تجربه شخصی بود نه به خواندن کتاب، چنانچه یکی از دوستانش می گوید: روزی به دیدن او رفته بودم خواهش کردم کتابخانه خود را به من نشان دهد مرا به پشت عمارت برد گوساله ای دیدم پوست کنده و تشریح کرده بود. گفت بهترین کتابها که غالبا می خوانم از این نوع است.
دکارت کم کم رسالات متعددی را چاپ کرد، که آوازه او را بلند کرد. کم کم فضلا متوجه شدند و گروهی به او ارادت ورزیدند و در تحقیقات علمی با او مشارکت کردند، اما آنچه دکارت از آن می ترسید اتفاق افتاد، یکی از معتقدان او که مدرس هم بود، رای های او را با ذوق و شوق بسیار در کلاس درس مطرح می کرد، معلم الهیات همان مدرسه که کشیش بود به نام دفاع از دین و حکمت ارسطو به مخالفت عقاید او و در حقیقت دکارت برخاست و علم تکفیر سرداد.
او از تدریس باز ماند و نام دکارت هم بر سر زبان ها افتاد و متهم شد که می خواهد مذهب پروتستان را خراب کند و برخی دیگر می گفتند برای اثبات صانع دلایل ضعیف می آورد تا بنیان خداپرستی را نزد عامه خراب کند. هیئت مدرسان دانشگاه هم حکم بطلان تعلیمات دکارت را صادر کردند، دکارت به دفاع از خود برخواست، اما دیوان عدالت، حکم غیابی صادر کرد و کم مانده بود که دکارت را تبعید کنند و کتاب هایش را بسوزانند، که مطلب را به سفیر فرانسه در میان گذاشت و حکم متوقف شد.
چندی بعد یکی دیگر از متعصبان دامن به کمر زد که او را به مذهب پروتستان درآورد ولی دکارت از مباحثه و مناقشه دوری کرد و گفت مذهبی که دایه ام به من آموخته از دست نمی دهم و در جای دیگر گفت از مذهب پادشاهم نمی خواهم سرپیچی کنم ، این عدم پیروی دکات از مدعیان هم باز نزدیک بود غوغا برپا کند که دوباره دست به دامن رئیس جمهور شدند و از ماجرا جویی جلو گیری کردند.
هرچند تحقیقات دکارت در مسائل علمی و فلسفی بسیار قامض است اما چون دکارت مطالب خود را به روشنی ادا کرده است، بیشتر مردم می فهمیدند و به درک آن مشتاق بودند و بسیاری خواهان علم گردیدند و کتابخانه و آلات و ادوات علمی فراهم کردند و مشغول مباحثه شدند و با دکارت به مکاتبه پرداختند و دکارت با کمال مهربانی به پاسخ به آنها می پرداخت از جمله این افراد پرنسس الیزابت بود که از شاهزادگان انگلیس بود، او از دکارت بسیار بهره می برد و حتی در کارهای شخصی از او پند می گرفت و دکارت نیز کتاب اصول فلسفه را به نام او نگاشت و همچنین بعدها عقاید خود را در احوال نفس برای او به صورت کتابی در آورد موسوم به رساله در انفعالات نفسانی و آن به زبان فرانسه به چاپ رسید.
دکارت 20 سال در هلند اقامت داشت و در این مدت سه مرتبه به پاریس رفت، اما هیچ وقت اوضاع آن کشور را از جهت آرامی و امنیت با احوال خود سازگار ندید تا اینکه ملکه سوئد او را به دربار خود دعوت کرد و دکارت هم، به دلیل آگاهی از کمالات ملکه و همچنین تکمیل سیر در آفاق و انفس و از همه مهمتر بهره مندی از حمایت یک نفر تاجدار برای رهایی از شر مزاحمت های علمای تنگ نظر دعوت او را پذیرفت و در پاییز سال 1649 به سوئد رفت و به مباحثه و گفتگوی علمی و فلسفی مشغول شد اما سرمای آن دیار به مزاج دکارت سازگار نبود و پس از 9 روز بیماری ذات الریه 1650 در سن 54 سالگی درگذشت.
منابع:
1- سیر حکمت در اروپا- محمد علی فروغی
2- مقاله دکارت، پدر فلسفه جدید- نشریه علامه – پاییز و زمستان 83 شماره 3و4
خوب بود به نظر من دفعه بعد هم به يکي ديگه از فيلسوفاي زناکار غربي بپردازيد وازش تعريف کنيد که چطور تونست کم کم با نظرياتش بنيان تمدن باشکوه! غربي رو پيريزي کنه!
به نظر بنده شما بهتره بيشتر مطالعه کنيد