گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- فاطمه حسین؛ دکارت در چند سال آخر حضورش در لافلش وقتش را صرف مطالعه و پژو هش در باب منطق، فلسفه و ریاضیات کرد ولی فقط ریاضیات به جهت یقینی بودن و وضوحش مورد توجه او قرار گرفت. علاقه او به ریاضیات به حدی بود که بعدها آن را بر خلاف گذشته که برایش تفننی بیش نبود، اساس علم قرار داد.
سرّ مطلب اینکه به نظر دکارت علم حاصل و زاییده عقل است و عقل آدمی یکی است. بنابراین همه علوم یک واحد را تشکیل می دهند و جلوه های متعدد عقل بشری هستند. یعنی علوم مختلف همه به هم مرتبط اند و شخص عالم باید جامع همه باشد و می تواند باشد. از آنجا که علم یکی است روش آن هم یکی است و آن همان روش ریاضی است و لذا می خواست علم واحد را تاسیس کند که آنرا همان ریاضیات عمومی می خواند. از نظر او فقط دانش ریاضی سزاوار معرفت است، اما نه به این معنا که علم منحصر در ریاضیات است بلکه منظور این است که علوم باید از طریق اصول ریاضی دنبال شود، چرا که بدیهی ترین علوم است.
دکارت توانست هندسه تحلیلی را که دارای همان اهمیت اکتشافات ارشمیدس و فیثاغورس است، ابداع کند. هندسه تحلیلی مسائل هندسی را از طریق جبر و مقابله حل میکند، او اشکال را که از مقوله کیف اند به مقادیر که کم اند تبدیل کرد و همین ابداعات او در هندسه تحلیلی باعث راحتی کار و کلید اختراع دیگر از علوم شده است مانند حساب فاضله و جامعه که لایب نیس و نیوتن اختراع کردند.
غیر از هندسه دکارت در جبر و مقابله هم تصرفات و تکمیلاتی نموده از جمله حل معادلات درجه 3 و 4 اینکه معلومات و مجهولات معادلات با حروف کوچک و بزرگ نمایش داده می شد و ...
دکارت و اکتشافات او در طبیعیات
در طبیعیات آرا و افکار او بیشتر جنبه فلسفی دارد، ولی اکتشافات او در مبحث نور و مناظر و مرایا دارای برجستگی مخصوص است و تحقیقات او در انعکاس و انکسار نور و چگونگی ابصار و قواعد تراش و ترکیب عدسی برای ساختن دوربین در ترقی علوم طبیعی دخالت تام داشت و آنچه از آن تحقیقات درست تر است و هنوز اعتبار خود را از دست نداده راجع به انکسار نور است در عبور از اجسام، این تحقیقات را هم او بر اساس همان قوه ریاضی و بر طبق روش مخصوص خود به عمل آورده است.
دکارت هر چند استعداد فوق العاده ای در حل مسائل ریاضی و اعتقاد عمیقی بر استواری آن داشته است، اما این فن را مقصد قرار نداده و فقط راه وصول به علم دانسته است و لذا بعد از این تحقیقات و ثبت آنها در رساله گفتار ریاضیات را رها نموده و به تحقیقات دیگر پرداخته است زیرا او نیز مانند بیکن از علم فایده دنیایی طلب داشته و معتقد بوده که باید برای بهبود زندگی بشر مفید باشد و مخصوصا به علم طب بسیار امید داشته است.
دکارت و عقل گرایی
بی تردید افکار و اندیشه های دکارت نقطه عطفی در سیر فلسفه غرب محسوب می شود. او تفکر غرب را وارد مرحله جدیدی کرد و در نگرش و جهان بینی انسان ها تحول شگرفی پدید آورد. از جمله مهم ترین ویژگی های فلسفه دکارت که در آیندگان اثر بسزایی دارد اولویت و حاکمیت عقل در فکر و نظام فلسفی اوست.
پیروان و اصحاب جریان عقل گرایی مفهوم تصورات فطری و گرایش معنوی و ایدهآلیستی فلسفه او را بسط دادند و تفکر و تعقل را یگانه منشا معرفت به حساب آوردند و از جمله این افراد می توان به اسپینوزا و لایب نیتس اشاره کرد.
تجربه گرایان و آمپریتها بر خلاف عقل گرایان متوجه جنبه مادی فلسفه دکارت شدند و این جنبه را بسط داده و منشا همه شناخت ها را حس و تجربه دانستند.
به هر تقدیر واژه عقل یا عقل گرایی در نزد دکارت عبارت است از دفاع از مبانی فطری شناخت در مقابل اصالت تجربه دفاع از عقل در مقابل وحی و از همه مهمتر دفاع از اینکه عقل به تنهایی و بدون توسل به عامل دیگری می تواند ترقی، آزادی، برابری و رفاه انسان را فراهم کند؛ زیرا از نظر دکارت مهمترین وسیله شناخت تعقل است و عقل گرایی که اصولا بنیان مدرنیته به شمار می رود، به معنای عقلانی و ریاضی دیدن هستی و محاسبه پذیر کردن طبیعت است.
دکارت و مدرنیته
با به پایان رسیدن دوره قرون وسطی و همزمان با ظهور فلسفه دکارت شاهد شروع دوره ای در غرب هستیم که آنرا عصر جدید یا دوره مدرن یاد می کنند و تفکر حاکم بر آن را modernity می نامند به بیان دیگر می توان گفت مدرنیسم شاخص و ویژگی یک دوران تاریخی است که کمابیش از قرن 16 آغاز شد و تا عصر حاضر همچنان ادامه داشت تا اینکه نیچه پایان آنرا اعلام کرد.
در این عصر تحولات شگرفی اتفاق افتاد که از آن جمله می توان به پیشرفت سریع و حیرت آور علم و تکنولوزی اشاره کرد ولی آنچه بیش از همه اندیشه بشر این دوره را از دوره های دیگر متمایز می کند چیزی جز اندیشه روشنگری که عبارت از حاکمیت عقل بر زندگی فردی و اجتماعی بشر نیست، به سخن دیگر اساس و عنصر مدرنیسم خردباوری است. انسان مدرن نگاه جدیدی به انسان طبیعت و خدا پیدا کرده است و همین نگرش مدرن به هستی سبب ظهور عالم مدرن شده است و ما باید مبانی مدرنیته را در تفکر دکارت به هستی بیابیم.
دکارت برای یافتن اصل یقینی همه باورهای پیشین خود را مورد تردید قرار داد و سرانجام به یک موضوع یقینی دست یافت که با عبارت «می اندیشم پس هستم» بیان داشت، دکارت با این کار توجه شناخت را از متعلق شناخت به فاعل شناخت دگرگون کرد به عبارت دیگر موضوع یقینی برای انسان خود اوست و این یقین عصر تجدد و مبتنی بر معنای جدید عقل است.
توضیح بیشتر مطلب اینکه دکارت در واقع به انسان مقام و جایگاه خاصی در هستی اعطاکرد ، بر اساس این دیدگاه انسان یقینی ترین موجود و معیار همه یقینی ها و حقایق معرفی شد و به عبارت دیگر مفسر هستی شناخته می شود. در این دیدگاه همه موجودات قائم به انسان اند و وجودشان در حکم بازنموده ها این موجود متفکر است، به عبارت دیگر موجودات از حیث موجودیت خارجیشان معتبر نیستند بلکه اعتبارشان به حکایت و نمایش ذهنی و متعلق شناخت انسان بودن است.
به هر حال علی رغم اینکه دکارت همانند اندیشمندان قرون وسطی دغدغه خاطر دینی داشته است و علی رغم اینکه او سر سلسله یکی از دو جریان اصلی عصر جدید یعنی عقل گرایی است اما وقتی نگاهی جامع و بنیادین به کل دوره جدید و تفاوت ماهوی آن با دوره های پیشین بیندازیم به عیان می بینیم که او پدر فلسفه جدید در کلیت است.
منابع:
سیر حکمت در اروپا – محمد علی فروغی
تاملات در فلسفه اولی- رنه دکارت-ترجمه دکتر احمد احمدی