گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»؛ در مطلب گذشته به طرح پیشنهادهایی برای تحقق تحول در علوم انسانی پرداختیم و گفتیم که در عرصه علوم انسانی نیاز مبرم به سوق دادن نخبگان در تحصیل در علوم انسانی داریم. تا این افراد همسو با سیل عظیم نخبگان و متخصصانی که در عرصه های فنی و مهندسی مشغول فعالیت هستند، وظیفه تحول در علوم انسانی و تولید علم و دانش افزایی در این عرصه را به عهده بگیرند. در بحث پیش رو که قسمت هفتم از تأملاتمان بر تحول علوم انسانی است، به بررسی رابطه تحول در علوم انسانی با انقلاب فرهنگی می نشینیم.
آیا مسئله تحول در علوم انسانی با انقلاب فرهنگی رابطه ای دارد؟
بحث تحول در علوم انسانی که امروزه بنا به شرایط و ضرورت های اجتماعی جدید در میان نخبگان و متخصصین، به یک بحث عمومی تبدیل شده است، در حقیقت ثمره همان انقلاب فرهنگی است که در سال 1359 مطرح شد. بدیهی است که برای متحقق شدن رشد فرهنگ در جریان انقلاب اسلامی، حقیقتا می بایست انقلابی در عرصه فرهنگ صورت بگیرد. این انقلاب لزوما باید متناسب با آرمان های موجود در انقلاب اسلامی شکل بگیرد تا ارزش های اصلی و زیربنایی انقلاب متزلزل نشوند. به دنبال این انقلاب فرهنگی متناسب با آرمان های انقلاب، تحول های اقتصادی، تکنولوژی و فناوری های اجتماعی نیز تحقق می یابند.
اما یکی از بخش های مهم که در انقلاب فرهنگی می بایست مورد توجه زیادی قرار بگیرد، تحول در د انش های اختصاصی به ویژه در عرصه علوم انسانی است. تحول در عرصه علوم انسانی، تحول در آن دسته از مفاهیم تخصصی اجتماعی است که در علوم انسانی تولید شده است و جزئی از حرکت عمومی انقلاب فرهنگی به حساب می آید.
بدین ترتیب می توان گفت که بحث تحول در علوم انسانی، بحث سابقه داری است که حتی قبل از انقلاب اسلامی نیز به معنای دیگری وجود داشته و نه فقط در ایران، بلکه در کل دنیای اسلام کسانی بوده اند که این بحث را مطرح می کردند؛ بنابراین، تحول در علوم انسانی مختص به جریانات اخیر در جامعه ما نیست, بلکه تاریخچه طولانی دارد.
دفعی نبودن تحول در علوم انسانی
با توجه به رابطه ای که انقلاب فرهنگی با تحول در علوم انسانی دارد و بحث تحول در علوم انسانی در امتداد مسئله انقلاب فرهنگی تعریف می شود، می توان گفت همانطور که انقلاب فرهنگی پدیده ای نیست که یکباره و ناگهانی اتفاق بیفتد، مبحث تحول در علوم انسانی نیز امری دفعی نخواهد بود.
انقلاب فرهنگی و تحول در علوم انسانی هر دو به زمینه هایی نیازمندند که با تکیه بر آن ها آرام آرام، بستر این تحول فراهم شود؛ همانطور که ورود فرهنگ مدرن به دنیای اسلام نیز دفعتا صورت نپذیرفت و تغییری که در زندگی مردم ایجاد کرد، تغییری ناگهانی نبود. بنابراین می توان اینگونه نتیجه گرفت که در کل امور فرهنگی و تحولاتی که در این امور به وجود می آید، روندی تدریجی و آرام آرام داشته تا پروسه تغییر فرهنگ یک جامعه صورت بگیرد.
آیا از پروسه تحول در علوم انسانی می توان بهره برداری سیاسی نمود؟
امری که به طور طبیعی از جریان انقلاب فرهنگی و در ادامه آن تحول در علوم انسانی انتظار می رود، چیزی جز یک حرکت عمیق و عظیم فرهنگی نیست؛ اما بهره برداری های سیاسی در این عرصه ها و حتی سوء برداشت هایی که در این زمینه ممکن است به وجود بیاید، امری اجتناب ناپذیر است، بنابراین رویداد انقلاب های سیاسی گوناگون در این عرصه ها امری طبیعی است.
بدین ترتیب در توجه به تحول علوم انسانی و انقلاب فرهنگی، ایجاد سازوکارهای دستیابی به آرمان های اصلی و بنیادین و تبیین نقشه راه برای رسیدن به غایات اجتماعی در میدان فرهنگ، بسیار ضروری به نظر می رسد. انفعال در میدان فرهنگ و عملکردهای فرهنگی و تحولی، ممکن است جامعه را به سمت و سوی مقاصد و آرمان های دیگری پیش ببرد که کاملا مقارن با آرمان های انقلاب است و اگر این اتفاق بیفتد، ضررهای غیر قابل جبرانی متوجه جامعه اسلامی خواهد شد.
از طرفی دیگر وظیفه اصلی انقلاب فرهنگی را می توان ایجاد فرهنگی دانست که بتواند سازوکار و مسیر حرکت به سمت آرمان های اسلام و انقلاب اسلامی را در مقیاس جهانی و تاریخی آماده کند؛ بدین ترتیب از چنین امری نمی توان تنها بهره برداری ها و سوء برداشت های سیاسی را تحلیل نمود.
بنابراین، ضرورت تحول در عرصه فرهنگ عمومی و تخصصی به ضرورت اسلام فراگیر و همه جانبه برمی گردد که انقلاب اسلامی ایران، ظهور ایت قرائت از حرکت اسلام در تاریخ است.
ظرفیت عقلانیت اجتماعی، عامل اصلی در تولید و توسعه علوم انسانی
مقام معظم رهبری در دیداری با دانشگاهیان فرمودند:
«بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه هایی است که مبانی آن ها مادیگری و بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاهها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد.»
در امتداد سخنان رهبری می توان گفت، در واقع، ظرفیت عقلانیت اجتماعی ، عامل اصلی در تولید و توسعه علوم انسانی شمرده می شود. این عقلانیت به جهت گیری ها، جهان بینی و نظام ارزشی حاکم بر جامعه رجوع می کند. از آنجایی که علوم انسانی موجود، از عقلانیت خودبنیاد و دنیازده و منقطع از وحی نشأت می گیرد، بر همین اساس و به جهت تقابل فرهنگ انقلاب اسلامی با فرهنگ مادی غرب، چنانچه علوم انسانی غربی در ذهن جوانان نقش بندد و همچون وحی منزل تقدیس و ستایش شود و مبدأ و منشأ برنامه ریزی برای کشور قرار گیرد، بحران های عمیق اجتماعی پدید آمده و راهبردهای توسعه انقلاب اسلامی را با تهدید مواجه خواهد کرد.
بر این اساس، همانطور که در بحث ضرورت تحول در علوم انسانی در بخش های پیشین نیز گفته شد، تحول و تولید علوم انسانی اسلامی که به جای علوم انسانی غربی بنشیند از اهمیتی والا در فرآیند انقلاب فرهنگی و توسعه و تعالی حکومت دینی برخوردار است.
چگونگی ایجاد تحول در علوم انسانی
چگونگی ایجاد تحول در علوم انسانی را می توان در سه مورد زیر خلاصه نمود:
1. ایجاد نهضت نقد و ارزیابی علوم انسانی:
برای ایجاد تحول در عرصه علوم انسانی نخستین گامی که باید برداشته شود، ایجاد نهضت و روحیه نقد و ارزیابی در میان دانشگاهیان و حوزیان است، با این هدف که روحیه اعتماد مطلق به درس ها و برنامه های موجود در علوم انسانی را در میان دانشجویان و محققان و اهل علم از میان برده و فضای نقد و نقادی را جایگزین آن کنند.
در این راستا می توان از موسسات و پژوهشگاههایی یاری طلبید که ابتدا علوم انسانی را گردآوری کرده و پس از ارزیابی اندیشه های تولید شده، به صورت علمی و عملی، از این دیدگاه ها بهره برداری کنند.
2. تولید نرم افزار و روش نقد علوم انسانی:
تولید روش و نرم افزاری برای علوم انسانی دومین گامی است که در جهت چگونگی ایجاد تحول در علوم انسانی برداشته می شود. بدین ترتیب که روش نقد روبنایی و زیر بنایی برای علوم انسانی تولید شده و نرم افزاری که حکم ماشین تولید علوم انسانی را دارد با هدف ترمیم و تکمیل علوم انسانی مادی موجود، تولید شود.
3. تعیین شاخص های اسلامیت علوم انسانی:
در نهایت و در سومین گام در جهت تحول علوم انسانی، باید شاخص ها و معیارهای اسلامیت این علوم مشخص گردد.
در ادامه چگونگی ایجاد تحول در علوم انسانی، می توان از مواردی چون: ترویج روحیه خودباوری علمی، کشف و آموزش مبانی بنیادی علوم انسانی با هدف زمینه سازی برای نقد آن ها، اصل قرار دادن فهم گرایی به جای حافظه گرایی در نظام آموزش، تعریف جایگاه علوم انسانی در نقشه جامعه علمی و الگوی مهندسی فرهنگی کشور و مواردی از این دست نام برد.
اما در شرایط موجود و برای ایجاد تحول در عرصه علوم انسانی، تصحیح نگاه نخبگان و رسیدن به یک وفاق نخبگانی امری ضروری به نظر می رسد که گویی در صورت عدم تصحیح نگاه این قشر تأثیرگذار، ایجاد تحول در علوم انسانی امری ناممکن جلوه می کند. بنابراین ایجاد یک وفاق و اجماع نخبگانی اصل است. و پس از آن ایجاد انگیزه و اجتماعی کردن این انگیزه و سپس تداوم و تعمیق و گسترش آن، امر دومی است که در نگاه کلان تر باید اتفاق بیفتد. ناگفته نماند که این بحث باید به عرصه میدان اصلی خودش که همان میدان تحقیقات فرهنگی است برگردد، تا رنگ سیاسی اش کمتر شده و به تدریج از بین برود. پس از آن ایجاد هماهنگی اجتماعی با شیوه نقد، نقض و طرح به وجود می آید که موجب جوشش نظریات اسلامی در مجرای انقلاب فرهنگی شده و ظرفیت های اجتماعی داخلی مومن و پرتلاش و معتقد به اسلام را به وجود خواهد آورد.
منابع:
1. تحول در علوم انسانی، چیستی، چرایی و چگونگی، سید محمدمهدی میرباقری، کیهان فرهنگی، 1389، شماره 290 و 291
2. دفتر ویژه تحول در علوم انسانی: مبانی و غایات علوم انسانی اسلامی، سید محمدمهدی میرباقری، فلسفه و کلام، سمات، 1389، شماره 1