کد خبر:۳۳۶۹۲۰
زیر پوست شهر - 1

اظهارات تکان‌دهنده «دختر خیابانی»/ ماجرای 6 ماه زندگی با پسران با ‌آزادی بی‌حد و مرز

دختر خیابانی که هر شب برای تهیه مواد در خیابان‌ها و پارک‌های شوش و مولوی تهران پرسه میزد، داستان تلخ زندگی‌اش را بازگو کرد.

به گزارش خبرنگار اجتماعي «خبرگزاري دانشجو»، آب دهانش را به سختي فرو مي‌داد. انگار كه مامور ديده باشد به خود مي‌لرزيد. سن و سالي هم نداشت؛ حدودا 20 نهايتا 25 ساله مي‌خورد. فكر مي‌كرد قرار است بازداشتش كنند دائما التماس مي‌كرد و خود را بي‌گناه مي‌خواند. بسيار تلاش كردم تا ثابت كنم خبرنگار هستم و براي تهيه گزارش كوتاهي پيشش آمده‌ام و او شايد بتواند جوانان را كه قرار است راه او را بروند از خواب بيدار كند. او نيز به همين دليل پذيرفت كمي كه آرام‌تر شد روي نيمكتي نشستيم و صحبت‌هايمان را آغاز كرديم.

 

او ابتدا از خودش گفت كه نامش نيوشا است و سن دقيقش را نمي‌داند او مي‌گفت سال‌هاست كه در پارك‌ها و كوچه هاي تنگ و تاريك مولوي و شوش تهران زندگي مي‌كند از نحوه زندگي‌اش پرسيدم و اينكه چه طور شد كه به اين حال و روز درآمد جواب داد سن و سالي نداشتم تقريبا دوم دبيرستان بودم كه عاشق پسري شدم كه حدود ده سال بزرگتر از من بود اين آشنايي از راه برگشت از مدرسه به خانه آغاز شد اين دوستي خياباني ابتدا بسيار زيبا و جذاب بود ولي پس از مدتي كه خانواده‌ام از رابطه من و دوست پسرم كه آرمان نام داشت باخبر شدند زندگي برايم جهنم شد نيوشا گفت اين جريان ادامه داشت تا اينكه مجبور شدم بين خانواده‌ام و مرد روياهايم يكي را انتخاب كنم تصميم را گرفتم و آرمان را بر پدر و مادرم مقدم دانسته و به خاطر او جلوي آنان ايستادم.

 

دختر جوان ادامه داد: پس از خارج شدن از خانه پدر و مادر تقريبا همه چيز رنگ و شكل ديگري به خود گرفت به طوري كه مرد روياهايم در كمتر از شش ماه تغيير رفتار داد و چهره واقعي‌اش را نمايان كرد.

 

وي گفت: كارم چند وقتي شده بود رفتن به اين خانه و آن خانه و خوابيدن بالاي پشت بام‌هاي دوستان آرمان كه برايش از همه عزيزتر بودند به قول آرمان بايد از زندگي لذت مي‌برد آنجا همه چيز مهيا بود؛ مشروب، مواد، سيگار، ماهواره و ... و مي‌شد در آزادي بي‌حد و مرز از آنها استفاده كرد.

 

نيوشا يادآور شد: اولش فكر مي‌كردم كه آرمان درست مي‌گويد و پا به پاي او به لذت و خوش‌گذراني مي‌پرداختم به قول خودش آزادي از نوع بي‌حد و مرز ولي اين خوشگذراني‌ هم دائمي نبود و يك روز در محله پيروزي تهران در يكي از خانه‌هاي دوستان آرمان صبح كه از خواب بيدار شدم متوجه شدم كه همه چيز تغيير كرده رفتارها با من طوري بود كه انگار در آنجا اضافي هستم و بايد چمدانم را ببندم و بروم.

 

اين دختر بخت برگشته در حالي كه اشك چشمانش را با گوشه‌اي از لباسش پاك مي‌كرد، گفت: هر چه ضجه زدم و التماس كردم كه مرا نگه داريد، بي‌فايده بود آنان تصميم خود را گرفته بودند و اكنون من براي آنان بي‌مصرف شده بودم.

 

وي گفت: وقتي از خانه بيرون آمدم نگاهي به دور و اطرافم انداختم، دختر 18 ساله‌اي كه چند وقت پيش حرف زشت را بزرگترين گناه دنيا مي‌دانست اكنون لب به سيگار و مشروب و ترياك زده بود با دوستانش در مهماني‌ها رقصيده بود، سر سفره مواد كنار بافور و پايپ نشسته بود و هم خرج پول‌هاي دزدي شده بود و خيلي مسائل ديگر خلاصه در يك جمله شده بود دختر خياباني كه در حال حاضر خيلي‌ها اين موضوع را براي خودشان انكار مي‌كنند.

 

نيوشا از ساعت‌ها پرسه زدن در خيابان و كوچه‌هاي شهر مي‌گفت و اينكه با خود فكر مي‌كرد به خانه بازگردد يا نه؛ بعد از كلي فكر كردن فهميد كه توان نگاه به چشمان اشك‌آلود مادرش و دستان لرزان پدرش را ندارد به همين خاطر براي اولين بار درست‌ترين تصميم زندگي‌اش را گرفت و به جاي نابود كردن بخش ديگري از زندگي‌اش به ميدان هفتم تير رفت و در بازار خياطي مشغول به كار شد به قول خودش مرد باخدايي نصيبش شد و او را همان طور كه بود پذيرفت به او جا و مكان براي استراحت و شغلي براي كار كردن و به دست آوردن مهارت بخشيد تا در آينده بر روي پاي خود بايستد.

 

نيوشا با صدايي پر از اندوه گفت: با اين كه الان در مسافرخانه‌اي شب‌ها را تا صبح مي‌گذرانم ولي اكثر اوقات در پارك‌هاي شوش و مولوي براي تهيه مواد سرگردانم، اين تنها يادگاري است كه از يك سال جهل و ناداني‌ام برايم باقي مانده است و مرا رها نمي‌كند.

 

دختر جوان گفت: اعتيادم به مواد افيوني است و بيشتر از نيمي درآمدم را كه از راه خياطي به دست مي‌آورم، هزينه خريد مواد مي‌كنم تا به حال صدها بار قصد كردم تا اعتياد را كنار بگذارم ولي نتوانستم و دوباره به سويش بازگشتم.

 

از چهره دختر جوان معلوم بود که مسائل دردناکتری در زندگی‌اش رخ داده است که توان بازگو کردن آنان ندارد و همین مسائل او را از ادامه صحبت عاجر می‌کند.

 

نیوشا با عذرخواهی صحبت‌هایش را با جمله‌ای به پایان رساند: «اصلا فکر نمی‌کردم تنها در مدت 6 ماه برچسب خیابانی بودن بر پیشانی‌ام زده شود و مابقی عمرم را در حسرت و ترس زندگی کنم، خیلی سخت است دختری به سن من با صد‌ها مرد که بویی از انسانیت نبرده‌اند، هم‌کلام شود تا بقای خود را حفظ کند.»

 

گفتنی است، همچنین نیوشا از کسانی که داستان زندگی‌اش را می‌خوانند،‌ درخواست کرد با دعاهای پر مهرتان او برای رهایی از اعتیاد، بازگشتن به آغوش گرم خانواده و خوابیدن دوباره بر روی دستان مادر، یاری کنید.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۶
خبرنگار محترم به اول خانوادشو پیدا میکردی بعد میومدی خبر رو نشر میدادی
تعهدت کجا رفته
9
34
محمد
۱۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۱:۲۴
دوست عزیز این برخورد بصورت تصادفی و ناگهانی بوده و البته از این دست افراد چه دختر و چه پسر در کشور ما کم نیستند که انشاالله کم شوند(منظورم اگر اشتباه کردند سربراه و یا هرگز تجربه نکنند.)
313
United States of America
۱۳ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۵
خدا برای هیچ خانواده ای چنین روزی رو نیاره به حق امام زمان(عج) صلوات بفرستید...
ان شاالله هرچی سریعتر حالشون خوب بشه.
62
0
پربازدیدترین آخرین اخبار