به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، اظهارات زنی را که به جرم خرده فروشی مواد مخدر دستگیر شده است را در ادامه میخوانید:
دوست ندارم کارشناس بیاید و در مورد زندگی ام لفظ قلم صحبت کند. اگر اجازه بدهید می خواهم خودم کارشناس زندگی ام بشوم ، می خواهم به همه کسانی که داستان زندگی ام را می خوانند بگویم که من و همسرم از کدام چاله به چنین چاه بزرگی افتاده ایم.
شوهرم از روز اول آینده نگر نبود . هر چه به او می گفتم خودت را بیمه کن به حرفم گوش نمی داد. اوایل بیشتر وقت خودش را با کفترهایش سپری می کرد و اصلا مرا نمی دید. یعنی اندازه یك كفتر هم برایش ارزش و احترام نداشتم. اومغرور و خودخواه است و هیچ وقت حاضر نشده به حرف های دلسوزانه و نصایح پدرانه ، برادر بزرگش گوش کند .
او با گرفتن وام بانکی یك ماشین قراضه خرید تا با آن مسافركشی كند. دست فرمانی نداشت و یك روز خبر آوردند كه در جاده مشهد به تربت حیدریه چپ كرده است. بیچاره برادرش می گفت دل به كاری بده كه در آن تخصص و اطلاعات لازم داشته باشی، او حتی می خواست برای احمد مغازه ای جفت و جور كند.
ولی همسرم زیر بار نرفت و با آن تصادف لعنتی زندگی مان را نابودكرد. ماشین را به یك سوم قیمت فروختیم و ما ماندیم با اقساط وام بانكی که سال ها ادامه داشت . شوهرم را با پول فروش ماشین مرخص کردیم و او خانه نشین شد.
همان موقع بود كه سومین بچه ام را به دنیا آوردم. چون رسیدگی درست و حسابی بعد از وضع حمل نداشتم دچار بیماری شدم . خیلی درد داشتم شب ها از درد جیغ می کشیدم و فریاد میزدم. تنها کسی به فریادرسمان بود برادر شوهرم بود.
از طرفی وضعیت مالی مان در حدی نبود كه برای دوا و درمان بتوانم پولی خرج كنم. درد ها همینطور ادامه داشت و نمی دانستم چه خاكی بر سرم بریزم كه زن همسایه سر راه زندگی ام قرار گرفت.
او كه معتاد و شكست خورده است پیشنهاد داد برای تسكین درد مواد مخدر مصرف كنم. مدتی تریاك می كشیدم درد هایم کمتر شده ولی هر بار مقدارم مصرفم بیشتر می شد تا از شدت درد جلوگیری کنم. بعد هم نفهمیدم چطور و چگونه به مصرف كراك روی آوردم. بدون آن که بدانم چه حماقتی می كنم یک زن کراكی شدم .
برای شوهرم فرقی نمی کرد که به چه دردی مبتلا شده ام حتی مجبور شدم شب ها بیرون از خانه باشم تا پول مواد را به هر طریقی تهیه کنم، از پس هزینه های كمر شكن خرید مواد بر نمی آمدم . دوباره به پیشنهاد زن همسایه تن به خرده فروشی مواد مخدر دادم و خودم را بدبخت و بیچاره كردم. روز ها برای شوهرش مواد پخش می کردم و آنان نیز پایان کار مواد مصرفی من را در اختیارم می گذاشتند، حالا هم دستگیر شده ام و نمی دانم چه عاقبتی در انتظار من است و بیش از همه نگران فرزندانم هستند که قرار است تنها در این روزگار غریب بزرگ شوند و سایه پدر و مادر بالای سرشان نیست.