به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، هميشه تصورم از شب هاي از نيمه گذشته و روي بامداد ديده، عرصه يكه تازي پليس هاي بيدار و دزداني دندان تيز كرده بر مال و جان مردم بود. اما گذشت زمان نيمه شبان مرا نيز دچار دگرگوني هاي خاص خودش از روياي هاي كودكي به حقايقي از جنس زير پوست شهر ميكرد.
دختركاني كه بزور سنشان از 25 تجاوز ميكند شدند پايه ثابت نيمه شبان شهرمن و اتومبيل هاي از پرايد گرفته تا ماشين هاي چند صد ميليوني مشتري هاي متغير و گهگاه ثابتي هستند كه خوب ميدانند آمال و خواسته هاي زودگذر خود را از كجا جستجو كنند و در اين بازار عرضه و تقاضا همه چيز مهياست جز كسي كه صدايش بر اين بازار بلند باشد و مدعي العموم مردم شب خواب محسوب شود.
صحنه را كه از پنجره بالايي مشرف به محل مورد نظر ميبيني، همه چيز انقدر مرتب اتفاق ميآفتد كه لحظه اي فكر ميكني كه اينجا، خاك ديگريست و مردمان ما نژادي از جنس مردان بور هستند.
همه چيز آنقدر قشنگ و واضح اتفاق ميآفتد كه شخص ثالثي بدون اطلاع از فضيه، فقط چند دقيقه وقت لازم دارد تا بداند كه در اين شهر شام چه اتفاقاتي در حال رخ دادن است. تعجب و باز هم تعجب از اين كه در اين بازار پر زرق و برق كه علني و هر شب در يك مكان خاص و البته پرتردد از شهر در حال رخ دادن است، چطور ممكن است كه نهادهاي ذيربط از آن بي اطلاع باشند.
اما با خودم كه فكر ميكنم به اين نتيجه ميرسم كه خوب، بر فرض كه يك شب بريزند و همه را جمع كنند. بعدش چه ميشود؟ افراد دستگير شده همانند معتادان شهرمان فقط چند روزي مهمان ماليات دررفته بيت المال با تعهدي عادي شده برايشان است و افراد دستگير نشده هم بساط خود را در گوشه اي ديگر از شهر پهن ميكنند. چيزي كه زياد است وسعت شهري از جنس دود و بي تفاوتي.
اصلا شايد نيروي انتظامي هم تقصيري در اين داستان نداشته باشد و عملكردش فقط حيف و ميل بيت المال تلقي شود.
ابتدا فكر ميكردم كه اين قضيه اتفاقي است و هركسي براي خودش بازار مكاره راه انداخته است اما بعد از چند شب و به لطف از بالا ديدن محوطه، متوجه شدم كه تمام اين دختركان علاوه بر اين كه هم رو ميشناسند، شخصي هم از دور بقول معروف به پاي آن هاست و اين كه دقيقا وظيفه اش چيست، نميدانم... شايد چيزي در حد "شكيب داستان آواي باران".
اين دختركان در انتخاب خود وسواس نسبي بخرج ميدهند و بقول معروف با اولين بوق تن به خواسته مشتري خود نميدهند و نوع ماشين درخواست دهنده تاثير زيادي در دير يا زود سوار شدن ان ها دارد. مرتب خيابان را به بالا و پايين ميروند كه جلب توجه نكنند اما با اين وجود مشتري هاي آنان خوب ميدانند كه كجا دنبالشان بگردند... ابتدا متوجه قضيه نبودم و تجمع و ترافيك غير عادي ماشين ها در نقطه اي پرت از خيابان آنهم در ساعت نزديك به بامداد، توجه مرا به موضوعي غير عادي جلب كرد.
ساعت حوالي 2 صبح است. كم كم از تجمع غيرعادي ماشين ها در خيايان روبروي پنجره داستان ما، متوجه حضور دختركان ميشوي. گهگاهي در غالب تيم هاي دو نفره در گوشه اي نه چندان دنج ميايستند و از بوقها و تجمع خودروهاست كه متوجه ميشوي دقيقا كدام نقطه ايستاده اند.
نياز به توضيح اضافه اي نيست چرا كه توضيح اضافه اي وجود ندارد ولي همواره سنگيني يك سوال روي ذهنت سنگيني ميكند و ان اين است كه با استناد به چه چيزي، اين دختركان اينقدر بي پروا در نقطه اي شلوغ از شهر و در فاصله چند صد متري كلانتري محل، بساط خود را پهن ميكنند و مردان داستان ما چقدر آزادانه براي انتخاب هوس خود خيابان را بند مياورند و در اين ميان فقط سري به نشانه تاسف است كه تنها عكس العمل حضار را در بر ميگيرد.