کد خبر:۴۰۱۰۲۶
زیر پوست شهر؛

سرگذشت نوزاد یک روزه که مبتلا به ایدز بود/ مادر جوان: اشتباهی عاشق شده بودم

روز تولد فرزندم، برق شادی را در چشمان همسرم می‌دیدم، اما بعد از تولد، فرزندم بسیار ضعیف بود به همین دلیل چندین روز در بیمارستان بستری شد و پس از انجام آزمایشات، متاسفانه در کمال ناباوری متوجه شدیم که فرزندمان دچار بیماری ایدز است.

به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»،مرد برای آرام کردن فرزندش وارد اتاق شد. با نگاهی غمبار زیر لب زمزمه می‌کرد که نمی‌دانم این بچه چه گناهی کرده که باید به خاطر حماقت ما بزرگتر‌ها این گونه عذاب بکشد.

 

زن که کمی آرام گرفته بود، لب به سخن گشود: ۱۸ ساله بودم که با پسری به نام رامین آشنا شدم. او با خودم هم سن بود. یک سالی طول کشید تا توانستم خانواده‌ام را راضی کنم تا با او ازدواج نمایم.

 

خدا بیامرز پدرم‌‌ همان روز خواستگاری پس از اینکه رامین را دید،گفت: دخترم این پسره به دردت نمی‌خوره. این مرد زندگی نیست. همه فکر و ذکرش، دوست و رفیق است.

 

تازه پدرم هیچ اطلاعی از اعتیاد رامین نداشت و من این موضوع را از خانواده‌ام مخفی کرده بودم چرا که اگر پدرم متوجه می‌شد دیگر باید قید او را می‌زدم اما من واقعاً عاشق او بودم و حاضر نبودم به هیچ قیمتی او را از دست بدهم.

 

البته رامین قول داده بود که اعتیادش را ترک کند و روزی که به خواستگاری‌ام آمد واقعاً در مرحله ترک بود. حدود ۲ ماه بود که اصلاً مصرف نکرده بود و این موضوع عشق و علاقه مرا به او دوچندان می‌کرد.

 

پس از کش و قوس‌های فراوان بالاخره همه راضی شدند و ما با هم ازدواج کردیم اما خیلی زود متوجه حقیقتی تلخ شدم یعنی‌‌ همان چیزی که پدرم فقط گوشه‌ای از آن را متوجه شده بود و من هرگز به آن پیرمرد مجال ندادم که این حقیقت را برایم اثبات کند.

 

رامین فردی رفیق باز بود. بیشتر اوقات خود را با دوستانش می‌گذراند، در ابتدا فکر می‌کردم این فقط یک رابطه دوستی است اما بعد از مدتی متوجه شدم که این مواد مخدر است که موجب گرمی رابطه آن‌ها شده و وابستگی آن‌ها را به یکدیگر تشدید می‌کند. هرچقدر سعی می‌کردم که این ارتباطات را قطع کنم یا اینکه همسرم را متوجه اشتباهاتش کنم فایده‌ای نداشت. هربار که مانع رفتن او نزد دوستانش می‌شدم دعوای سختی بین ما اتفاق می‌افتاد و نهایتاً او از خانه می‌رفت و من در تنهایی خودم به عاقبت این زندگی فکر می‌کردم.

 

تا اینکه یک روز از کلانتری تماس گرفتند و متوجه شدم همسرم به همراه دو تن از دوستانش در منزل یک توزیع کننده بزرگ مواد مخدر دستگیر شده است و به همین دلیل به زندان منتقل شد. حدود یک سال در زندان بود. طی این مدت سختی‌های زیادی را تحمل کردم و هنوز هم می‌خواستم به خاطر عشقی که بین ما بود زندگیمان را حفظ کنم. با وجود اینکه همه اطرافیان به من پیشنهاد جدایی می‌دادند اما من مصمم بودم که بایستم و به همسرم کمک کنم تا اعتیادش را ترک کند و بتوانیم مجدداً زندگیمان را از سر بگیریم.

 

بعد از آزادی‌اش از زندان، در طول شش ماه هرچه سعی کردم نتوانستم او را متقاعد سازم که برای ترک اقدام کند. هر روز بهانه‌ای تازه می‌آورد، انگار هیچ اراده‌ای برای ترک نداشت. مردی بی‌مسئولیت بود که تمام زندگی‌اش در چند دوست نابابش خلاصه می‌شد. هرچه کردم نتوانستم او را سر عقل بیاورم بنابراین تصمیم به جدایی گرفتم و او که فردی بی‌مسئولیت شده بود از اینکه قید و بندی به زندگی نداشته باشد ابایی نداشت و خیلی راحت به طلاق توافقی رضایت داد و ما از یکدیگر جدا شدیم.

 

بعد از حدود یک سال با اصرار اطرافیان که باید زندگی‌ام را دوباره بسازم و به ازدواج مجدد فکر کنم با پسر همسایه‌مان که از کودکی با یکدیگر آشنا بودیم و خانواده بسیار خوبی داشت ازدواج کردم.

 

او مرد بسیار متعهد و فهمیده‌ای بود. بعد از ازدواج با او فکر می‌کردم که همه مشکلات به پایان رسیده و او مرا به اوج خوشبختی خواهد رساند. وجود او در کنارم باعث شد که همه گذشته تلخ خود را فراموش کنم.

 

چیزی نگذشت که متوجه شدم باردار هستم. وجود فرزند در زندگی، شوق و اراده ای دوچندان به زندگیمان بخشید. همسرم همه جوره در دوره بارداری به من می‌ رسید تا فرزندی سالم داشته باشیم.

 

خوب یادم هست روز تولد فرزندم، برق شادی را در چشمان همسرم می‌دیدم. اما بعد از تولد، فرزندم بسیار ضعیف بود به همین دلیل چندین روز در بیمارستان بستری شد و پس از انجام آزمایشات، متاسفانه در کمال ناباوری متوجه شدیم که فرزندمان دچار بیماری ایدز است.

 

خدا می‌داند که شنیدن این خبر من و همسرم را چگونه ویران کرد. نمی‌دانم کودک بیچاره من چطور به این بیماری مبتلا شده بود. بلافاصله آزمایشات لازم از من و پدرش انجام شد که مشخص گردید هم من و هم پدرش نیز به این بیماری مبتلا هستیم.

 

من و همسرم مات و مبهوت در چشمان یکدیگر زل زده بودیم. به راستی کدام یک از ما این بیماری را منتقل کرده بودیم. هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتیم، باور کنید آن لحظه فقط به نوزادی فکر می‌کردم که بی‌گناه وارد این بازی شده بود. به هیچ وجه به خودم فکر نمی‌کردم. حاضر بودم بمیرم ولی او را از این وضعیت نجات دهم.

 

همان روز جلسه مشاوره‌ای با حضور تعدادی از پزشکان برگزار شد و طی این جلسه به همسر سابق من مشکوک شدند که بلافاصله با وی تماس گرفته شد و تست ایدز روی وی نیز انجام شد و مشخص گردید که همسر سابقم ناقل بیماری ایدز است.

 

وی مدعی شد که به دلیل یک بار استفاده از سرنگ مشترک به این بیماری مبتلا شده است و مدت هاست که از بیماری خود مطلع می‌باشد و به همین دلیل حاضر به جدایی و طلاق من شده است.

 

نمی‌دانم رامین چطور زنده بود؟ چطور وجدانش به او توان زندگی کردن می‌ داد؟ او نه تنها زندگی خودش بلکه چندین نفر را به آتش کشیده بود چرا که به دلیل کسب لذت اقدام به تزریق مشترک کرده بود و با وجود اینکه از بیماری خود مطلع بود اما به خاطر خودخواهی و ترس از طردشدن این موضوع را به من نگفته بود و من ناخواسته همسر و فرزندم را نابود کردم.

 

نمی‌دانم وقتی پسرم بزرگ شود چطور این داستان تلخ را برایش بازگو کنم که این قصه تلخ از یک تصمیم اشتباه و عشقی کاذب شروع شده است.

 

گفتنی است، یماری ایدز به هیچ وجه از طریق روابط عادی و اجتماعی از جمله دست دادن و سایر مراودات منتقل نمی‌شود. اعتیاد تزریقی مهم‌ترین راه انتقال بیماری ایدز است. سرایت از مادر آلوده به جنین در داخل رحم و یا انتقال به کودک در طی دوران شیردهی، همچنین سرایت از طریق خون و فرآورده‌های خونی باعث سرایت ویروس ایدز است.

 

الگوی غالب ابتلا به ایدز، اعتیاد تزریقی بوده و بیشتر مبتلایان مرد هستند، از این رو توجه و اهتمام هرچه بیشتر خانواده‌ها در پایبندی به اصول مذهبی و اخلاقی و تربیت و تعالی فرزندان بیش از پیش مورد نیاز است.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار