کد خبر:۳۳۸۶۶۸
زیر پوست شهر-2

دخترک کبریت فروش داستان سوزناک زندگی‌اش را بازگو کرد/ وقتی دختری به خاطر پول، نجابتش را می فروشد

دختری که برای تامین هزینه دانشگاه و تحصیلش دست فروش خیابان انقلاب تهران بود، داستان سوزناک زندگی‌اش را بازگو کرد.

به گزارش خبرنگار اجتماعي «خبرگزاري دانشجو»، بهتر است اين طور شروع شود، دختري كبريت فروش كبريت‌هايش را مي‌فروخت تا بتواند لقمه‌اي نان بخورد و از گرسنگي نميرد.

 

امروز هم دخترك شهر ما براي ادامه بقا و رسيدن به آنچه در ذهنش مي پروراند مجبور است در سرماي زمستان و گرماي تابستان كار كند.

 

در خياباني پر از مغازه‌هاي كتابفروشي مي گذشتيم كه ناگهان صدايي ناخداگاهي مقصد نگاه ما را به سوي خود معطوف كرد. دختري در اوج ادب و شعور دست فروشي مي كرد؛ اجناسش آثار هنري‌اش بود كه با دستان خود آن ها را درست كرده بود. از حرف زدنش معلوم بود كه محتاج به اسكناس‌هاي كاغذي است و هر طور شده بود مي‌خواست اجناسش را به فروش برساند.

 

حسي در درونم مرا به سويش كشاند تا با او صحبتي دوستانه داشته باشم جالب بود كه خودش نيز به اين گفتگو راغب بود. انگار مي‌خواست درددلش را به گوش کسی برساند تا شاید يكي از همين مردم كه داستان زندگي‌اش را مي‌خواند مسئولي باشد كه بتواند راهگشايي براي او و ساير دوستانش باشد.

 

خودش را نيلوفر معرفي می کند و می گوید: 23 سال دارم و اهل يكي از استان‌هاي مركزي كشور هستم...

سه برادر و يك خواهر دارد كه همگي از او كوچكترند پدري كه شغلش مسافركشي است و مادري دلسوز كه در كنار خانه‌داري و تربيت فرزندان قاليبافي هم مي‌كند تا كمك خرج خانه باشد.

 

تقريبا كسي را در پايتخت ندارد. حدود سه سال پيش در كنكور شركت كرد و در يكي از دانشگاه‌هاي پايتخت نمره قبولي را كسب كرد سپس بار سفر را با كوله‌باري از اميد و آرزو بست و به تهران آمد. با كمك پدرش توانست با چندتن ديگر از دوستانش اتاقي كوچك اجاره كنند و در آن مشغول به تحصيل شوند.

 

نيلوفر از جمله كساني بود كه در آن سال خوابگاه به آنان تعلق نگرفته بود نيلوفر در حالي كه دائما حواسش به اجناسش بود مي‌گفت: خوب و بد زندگي را به ياد ندارم چرا كه مشكلات بزرگتر پيش رويم اجازه فكر كردن درباره آنان را به من نمي‌دهد الان چند هفته‌اي مانده تا ترم جديد دانشگاه ثبت نام كنم و پول خريد كتاب‌هايم را به دست بياورم روزگارم طوري شده كه مفهوم شب و روز را نمي‌فهمم و تمام دلخوشي‌ام كاغذهاي نقش داري است كه آنان را اسكناس مي‌دانم.

 

دختر جوان سختي كارش را اين گونه توضيح داد: در سحرگاه‌هاي زمستان دعا مي‌كنم كه كمي هوا گرم‌تر باشد تا طاقت تحمل سرما را داشته باشم بعد هم كه در كنار خيابان بساط مي‌كنم خدا خدا مي‌كنم كه باران و برفي كسبم را مختل نكند.

 

او همچنين از دزدان و مردان شياد مي‌ترسيد؛ از دزدان به خاطر اينكه از مونث‌ بودنش سوءاستفاده كرده و با بي رحمي اموالش را به سرقت مي‌برند و از مردان شياد هم به خاطر پيشنهادهاي بي شرمانه‌شان به طور كل از صحبت‌هاي نيلوفر مي‌شد نتيجه گرفت هيچ گونه روزنه روشني در پشت زندگي‌اش وجود ندارد.

 

در حالي كه تابلوهاي كوچك نقاشي را به قيمت حراج گذاشته بود تا كارش زودتر به پايان برسد و سنگيني بار دوباره آنان را به دوش نكشد گفت: من از كار و سختي‌اي كه مي‌كشم راضي هستم مي‌ترسم از روزي كه طاقتم به پايان برسد و مثل دوستانم در دام سياه مردان شيطان صفت قرار بگيرم.

 

نيلوفر كه انگار فيلمي ترسناك در ذهنش مرور مي‌شد ساكت شد و حتي حواسش از اجناسش نيز پرت گشت؛ اشك تمام چشمانش را پر كرد و با لبخندي تلخ دوباره به صحبت‌هايش ادامه داد.

 

نيلوفر در حين جمع كردن بساطش گفت: يكي از دوستانش كه با او كار مي‌كرد فريب خورد و نتوانست فشار كار را تحمل كند و تسليم دام شيادان پايتخت افتاد...

 

او گفت: دوستش دختر جوان و شادابي اهل تهران بود ولي پدر و مادرش نمي‌توانستند هزينه‌هاي دانشگاه او را به دليل فقر پرداخت كنند دختر جوان ابتدا در شركتي به عنوان خدمتكار و سپس منشي شروع به كار كرد و صاحب كارش به او اجازه مي‌داد كه براي ادامه تحصيل به دانشگاه برود.

 

نيلوفر ادامه داد: دوستم اسمش نازگل بود و واقعا در خانمي و نجابت سرآمد بود آن قدر كه به خاطر همين نجابت روزي با چشماني گريان از شركتي كه در آن كار مي‌كرد استعفا داد وبيرون آمد از او پرسيدم كه چه شده پاسخي نداد و تنها سكوت كرد.

 

نيلوفر مي‌گفت: نازگل مدتي با من مشغول كار بود يعني حدود شش ماه پاييز و زمستان نازگل تلاشش خوب بود ولي صبر و حوصله نداشت راستش طاقتش تمام شده بود وقتي خودروهاي چند صد ميليون توماني ساير دانشجويان را مي‌ديد كه در كنار دانشگاه پارك مي‌كنند و حتي برخي از مسئولان و استادان نيز به خاطر پول به آنان احترام مي‌گذاشتند ولي ما هميشه قهر محبت و احترام بوديم به جز عده‌اي اندك كه دنيا ديده و داراي فهم و شعور بودند.

 

دخترك كبريت فروش كم كم بساطش را جمع كرد و در كوله پشتي‌اش گذاشت ولي همين طور به حرف‌هايش ادامه مي‌داد نازگل يكي از روزهاي سرد زمستان 92 بود كه با صحبت هاي پسري گرگ صفت كه لباس بره به تن كرده بود فريب خورد و سوار بر خودروي او رفتند مدت‌ها از نازگل بي خبر بودم حتي سر كلاس ها هم نمي‌آمد از يك طرف مي ترسيدم به پليس اطلاع دهم اما نمي‌شد چرا كه براي دوست خودم نيز دردسرساز بود و از سوي ديگر دلهره داشتم كه چه بلايي سر نازگل آمده است.

 

نيلوفر اين حرف‌ها را كه مي‌زد سرش پايين بود و احساس ندامت داشت به نظر مي رسيد خودش را مقصر اتفاقي كه براي نازگل افتاده مي‌داند سكوت چهل ثانيه‌اي نيلوفر دوباره با لبخندي تلخ شكسته شد و او از ديدار مجدد نازگل گفت كه او را در خيابان با خودرويي گران قيمت ديده بود كه لباس‌هاي گران قيمت به تن داشت و در حال نوشيدن آب ميوه بود.

 

نيلوفر گفت: نازگل با ديدنم شوكه شد و انگار كه او را برق گرفته باشد از جايش پريد موهايش را داخل روسري كرد صورتش را پوشاند باورم نمي‌شد اين همان نازگل بود كه روزي نجابتش سر زبان عام و خاص بود.

 

دخترك كبريت فروش صحبت‌هايش ميان هق هق كردنش گم شد از او خواستم نفسي بكشد و سپس به صحبت‌هايش ادامه دهد.

 

نيلوفر از گفتگوی ده دقيقه‌اش با نازگل تعريف كرد كه او ناچارا به كارهاي خلاف كشيده شده بود و نوكر پول و خلافكاران شهر شده بود.

 

مي‌گفت: نازگل كه خلاف بزرگش در زندگي خوردن چاي پررنگ بود براي بول درآوردن مواد مخدر مي‌فروخت و خود عامل توزيع در بين دانشجويان و زنان معتاد پايتخت شده بود.

 

نيلوفر در دفاع از دوستش تاكيد كرد: نازگل به من گفت كه اولش همه چيز براي به دست آوردن هزينه‌هاي دانشگاهي بود و به خاطر همين با آن پسر جوان همراه شد كه بتواند دوران دانشگاهي خودش را از لحاظ مالي تامين كند و ديگر حسرت پول كساني را نخورد كه با آن به مردم فخر مي‌فروشند و مجبور نباشد تا آخر شب‌ها براي درآمدي روزانه بيست هزار تومان دويست دقيقه با مردم صحبت كند و آنان را به خريد اجناس‌مان مجاب كنيم.

 

دختر كبريت فروش با كوله پشتي‌اش از جايش بلند شد و در حالي كه مي‌گفت خواهش مي‌كنم حرف‌هايم را بدون سانسور بنويسيد و منتشر كنيد كه مردم بدانند كه دختري به خاطر نداشتن پول به كجاها كشيده شد و دختران كبريت فروش شهرمان طاقت‌شان به مرحله آخر خود رسيده و ديگر توان مقابله با زندگي را ندارند.

 

همچنين از من تشكر كرد و با تبريك روز خبرنگار يكي از تابلوهايش را به من هديه داد.

 

«خوانندگان محترم بدانند كه بخش‌هايي از صحبت اين دختر جوان كه حدود 340 كلمه از خطرات كارش بود و قسمتي حدود 60 كلمه اي صحبت‌هايش درباره نازگل بنا بر صلاحديد خبرنگار در اين متن درج نشده است همچنين صحبت‌هاي نوشته شده تنها درددل دختري است كه در شهر بزرگ تهران ما او را دخترك كبريت فروش نامگذاری کرده‌ایم.»

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
بهزاد
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۳
از شما خواهش کرد که بدون سانسور مطلب رو بنویسید :(
4
3
محمد*راضیه
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۲
سلام واقعاتحت تاثیر نجابت و پشتکار این خانوم قرار گرفتم.من و همسرم حاضریم مغازه کوچکی رو در اختیار این خانم قرار بدیم تا بتونه بدون ترس و با شرافت کامل به کارش ادامه بده.حتی اگر این خانم مایل به کار باشه حاضریم براش یه کار خوب پاره وقت پیدا کنیم.
10
3
تهعله
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۲
این حرفا و هزینه درس و دانشگاه بهانه بیخود هست... غلط اضافی کردن
5
15
brock
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۲
چه بگویم....
4
0
سرباز گمنام
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۹
کجایند ان مردان بی ادعا تا ببینند نتیجه فداکاریتان را
و کجایید ای مردان با ادعا که خود را نوکر امام زمان میدانید تا ببینید نتیجه کم کاریتان را
و کجایید ای کسانی که به ظاهر فقط خدا را مد نظر قرار می دهید تا ببینید نتیجه بی لیاقتیتان را و خجالت بکشید/.
4
2
مهدی
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۹
دکتر سلام یادتون نره!
2
5
ن.ح
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۳
نمی دونم واقعا یه عده فکر میکنن تو دانشگاه های تهران چه خبره؟ خب این دختر اگه به دانشگاه های شهر یا استان خودش قانع بود شاید وضعش الان بهتر بود. حداقل الان کنار خانواده و آشناهاش بود. بعید نیست که این دختر هم به همون وضع نازگل بیافته بالاخره تحمل هر کس یه حدی داره. واقعا با این وضع میتونه درس بخونه! اصلا وقتی همش مجبوره کار کنه کی وقت و حوصله میکنه درسش رو بخونه؟ یکی نیست این فرهنگ رو جا بندازه که هر کس تو شهر خودش دانشگاه بره. شهرستانی ها میان تهران، تهرانی ها هم مجبورند برن شهرستان... بعدش هم شهرستانی هایی که میان تهران دیگه بر نمی گردن که، خانواده و شغلشون رو هم تو همین تهران برقرار می کنن و موندگار میشن! اونوقت مشکلات بیکاری و فقر و بدبختی و ترافیک و.
8
1
یاسر
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۶
جانم فدای نجابتش.
ایکاش مسئولان در خواب نبودند.
اما خدا هیچ وقت خواب نیست.تو بر او توکل کن خود راهی برایت قرار خواهد داد.
من حقیر هم فقط میتونم دعا کنم چرا که شرمنده ام جز این کاری از دستم برنمی آید.
دعا میکنم دعای خیر امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف به حق مادر پهلو شکسته همیشه همراهش باشد.
4
1
حوراء
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۰
من هم مثل تو دختر جوانی هستم ولی شرمم شد درمقابل اینهمه نجابت وعزت تو.جز دعا کاری از دستم برنمی آید.
لعنت به همه کسانی که در این کشور فقط به ثروت اندوزی خود فکر میکنند.
چی میشد یه مقدار از پولی که به این فوتبالیستها میدن به اینجور آدما اختصاص میدادن؟
اونا که حتی عرضه فوتبال بازی کردن ندارند.
بیت المال مال همه است نه اینکه بریزن تو جیب عده ای.من یکی که حقمو حلال نمیکنم.
9
1
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۰
مشکل اینجاست که همین دخترها فردا مشاغل رو اشغال می کنند و شوهری براشون پیدا نمیشه چون کار نیست ...
3
3
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۷
خیلی دردناک بود. هممون با این حقایق آشناییم. اما ای کاش یک کسی که دستش می رسد کاری بکند. کسی به او کاری بدهد تا در یک جا آبرومندانه با حقوق خوب مشغول بع کار شود.
ای که دستت می رسد کاری بکن پیش لز آن کز تو نیاید هیچ کار
5
1
خادم الشهدا
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹:۰۱
سلام وخداقوت
از خدا میخواهم خودش این دختر خوب و زحمت کش وامثاال نیلوفرها را در پناه خودش حفظ کند تا شبیه نازگل نشوند
وهمچنین مسئولین و متمکنینی که کاری از دستشان برمی آید را از خواب غفلت بیدار کند
نکته ی جالب توجه اینکه چقدر رفتار اساتید وفخرفروشی عده ای میتواند مخرب باشد! کاش انسان باشیم!
5
0
محمد
United States of America
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۲
چه ضروررتی داره درس بخونه
بره بشینه تو خونه باباش
8
8
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۵
ببخشید دوست ندارم اینو بگم
ولی چرا بعضیا اصرار دارند به هرقیمتی شده بیان دانشگاه واقعا دانشجوها بگن اینجا چه خبره که یکی با این وضعیت بکوبه از شهرستان و با اون اوضاع بیاد اینجا که به این مشکل بخور حالا یکی نخبه است یعنی خیلی خیلی نخبه است خوب انثدر وام و خوابگاه و اینا هست که حالا هرجور هست بگذرونه تا یه فرجی پیدا بشه ولی آیا همه همین طوریم یا به خاطر اسم و رسم و این خیال می کنیم دانشگاهی ها آدم حسابی تر اند{به نظرم بعضی استاد ها که از خیلی پیرزن های ساکن دهکوره ها بی شعور تر و کم فهم ترن مخصوصا اونا که تریپ روشنفکری برمی دارن دیگه خدا رم بنده نیستن(خدا همه ما رو هدایت کنه)...}
واقعا نمیشه اونای که یه خورده نخبند و همون شهر خودشون جای که امکانظش رو دارند تحصیل کنند ؟!
14
6
بهنام
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۰
شما نفست از ی جای گرم بلند میشه معلومه!
D
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۳
تا حالا تو فقر زندگی کردی؟
تا حالا برای نجات خانواده ات حاظر شدی به هرکار سختی تن بدی؟
تا حالا شده احساس کنی مجبوری که کاری رو انجام بدی هرچند باب میلت نیست؟
تا حالا شده که با یه آرزویی کاری رو شروع کنی و وسطش احساس کنی دیگه راه برگشت نداری و مجبوری که ادامه بدی؟
و البته نباید نقش طمع رو در خراب کردن آدمی در هر مسیر سختی نادیده گرفت نه فقط این مسیر بلکه در هر مسیری میتونه دام بزرگی باشه برای خراب کردن آدم
ی مسلمون
Netherlands
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۷
له شدم!
9
0
مم
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۲
داغون داغون و له له شدم
بهنام
Iran (Islamic Republic of)
۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۲
خدا حفظ کنه همچین آدمایی رو...
8
0
بهنام
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۸
دیشب کامنت گذاشتم ک خدا حفظ کنه همچین آدمایی رو ! امروز ک سه روز تا کنکور کاردانی ب کارشناسیم مونده سره کار بودم ی لحظه اومد تو ذهنم اونجایی که ایشون(دخترک محترم قصه) گفته بود ک امید داره توی درد دلاش ی مسول پیدا بشه!
جناب خبر گزاری دانشجو شما خودت ی مسول یعنی تحصیلات ایشون در حدی نیس ک حداقل قرار دادی ب عنوان تایپیست براتون کار کنه؟
فرزاد
Iran (Islamic Republic of)
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۲:۳۵
و اینک ایا این همان عدالت علی است که امروز به دست علی این زمان در حال اجرا شدن است؟ و همانا ان الله علیم
5
13
جواد 563
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۸
شما اگه تاریخ حکومت امیرالمؤمنین رو بخونی میفهمی تو حکومت ایشون مسؤول نامرد هم بود آدم فقیر گرسنه هم بود
علی
Iran (Islamic Republic of)
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۴:۰۹
باز سکه بدهید و استخر بسازید
جواب ما را چه کسی خواهد داد آیا همان امام زمانیکه تا ازشما اشکال گرفتیم حمایت از حکومت منتسب به او را چماق کردید به سر ما زدید؟
آیا در خانه های میلیاردی شما جایی برای تابلو های دخترک و طرح های شبانه من هست؟
آیا عبا و قبای چند میلیونی رئیس جمهور لباس تن عریان گلناز یشود؟
من جوان شیعه هستم و مطمئنم اجر صبرم را نزد پروردگارم خواهم یافت!
اما برای شما نگرانم
همه ی شما های کلامم همه مسوولین کشورند منهای آقای عزیزم
13
1
محمد
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۹
رفیق حرفای خوبی میزنی ولی یکم شورشو درآوردی!!
آخه عبا و قبای چن میلیونی اصلآ وجود داره؟؟؟؟
الهه
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹:۴۵
چه ربطي داره! درسته كه وضع خيلي خرابه! كه اونم اون قدر اسف بار نيست! اما اين كه دنيا و آخرتت رو به خاطر اين چيزي كه داستان سوزناك خوانديد واقعا گريه داره! بايد رفت خون گريه كرد كه مردم دينشان را به چه بهانه هايي مي فروشند! چون ماشين هاي فلان داشتن! چون مي خواسته درس بخونه ! و...
سارا
Iran (Islamic Republic of)
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۱۰
کاش کسانی که می توانند کاری بکنند. همان هایی که سوار ماشین های گران قیمت می شوند. اگر سوار یک ماشین معمولی بشوند و به جای آن پولشان را برای چند نفر از این دخترها خرج کنند چی میشه؟
1
0
م.منوچهر
Iran (Islamic Republic of)
۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۱
جسارتا من خیلی از حرف های این بنده خدا رو باور نکردم.
یه کتاب دارم مال 40 سال پیشه و شبیه به این سرگذشت تو اون هست و از این جهت میتونم بگم بعید نیست چنین موردی باشه ولی با توجه به خیلی راه ها و قوانین ضرورتی نداره این دخترخانم (فرضی) در تهران این همه مصیبت متحمل بشه، خصوصا اینکه واضحه دانشجوی دانشگاه معتبری هم نیست. فکر میکنم برای آمدن به دانشگاه های تهران گرفتار توهم بوده و حالا روش نمیشه برگرده ولی باید بهش بگید که اشتباه میکنه. تحصیل اولویت بالایی نیست که بخاطرش چیزهای دیگر رو به خطر بیاندازیم. ضمن اینکه من این افسانه پردازی رو از اساس قبول ندارم و با سیاه نمایی رسانه ای ها هم مخالف هستم. والله العالم
4
1
پربازدیدترین آخرین اخبار