خاطره مسعود ده‌نمکی در وبلاگ شخصی‌اش
کارد که به استخوان رسید غیرت‌ها به جوش آمد
هر شب موقع رزم شبانه آنقدر داد و فریاد می‌‌کردم که دیگر صدا از حنجره‌ام خارج نمی‌شد و پیرمرد‌ها برایم نشاسته درست می‌‌کردند.
ارسال نظرات
captcha