به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاري دانشجو، به گزارش اشراف، با توجه به عواقب غمانگیز نقش آمریکا در سرنگونی «معمر قذافی» در لیبی که به شکست مداخله آمریکا در عراق و افغانستان افزوده شد، سیاست تغییر حکومت به صورت جدیتر زیر سؤال میرود. دولت همچنان اصرار دارد که «بشار اشد» رئیسجمهور سوریه باید خلع شود تا که کشور ویرانشدهاش سروسامان بگیرد. اما آیا با توجه به پیامدهایی که شاهد آن بودهایم، هنوز هم میتوان حذف دیکتاتورها بدون حضور نظامی جدی جهت حفظ ثبات پس از آن را سیاستی معقول دانست؟
مرکز رصد راهبردی اشراف بدون تایید محتوا و ادعاهای مطرح شده در این گزارش، ترجمه کامل آن را صرفا جهت اطلاع نخبگان، کارشناسان، پژوهشگران، دانشجویان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از رویکردها و دیدگاههای اندیشکدههای غربی منتشر میکند و دروغ پراکنیها، اطلاعات نادرست، اتهامات و القائات این گزارش مورد تأیید اشراف نمیباشد.
تغییر حکومت امیدهای اشتباه ایجاد میکند
جرمی شاپیرو مدیر تحقیقات اندیشکده شورای روابط خارجی اتحادیه اروپا، عضو ارشد اندیشکده بروکینگز و عضو پرسنل برنامهریزی سیاست وزارت خارجه آمریکا از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ بوده است و در این سمت مشاور وزیر در سیاست آمریکا در شمال آفریقا و خاور نزدیک را بر عهده داشت.
شاپیرو معتقد است: تغییر حکومت برای روح آمریکا رضایتبخش است. جنگندههای آمریکا وارد آسمان میشوند؛ همچون سوارهنظامهایی که در فیلمهای قدیمی روی تپه ظاهر میشوند و نیروهای بد را مجبور به فرار میکنند. یک دیکتاتور کارتونی خلع و پایتخت آزاد میشود، در حالی که جمعیت شادیکنان پرچم آمریکا را در خیابانها به اهتزاز درمیآورند. همه اینها به تلویزیون خوب کمک میکند.
• در خاورمیانه تغییر حکومت کافی نیست •
ارتش آمریکا نمیتواند ثبات برقرار کند و باید با وجود جرائم آنها مایل به همکاری با حکومتهایی باشد که با آنها مخالف است. اما طی سالهای اخیر ما آموختهایم (یا باید آموخته باشیم) که در خاورمیانه تغییر حکومت کافی نیست. تجربه اخیر در افغانستان، عراق و لیبی ثابت کرده است که آمریکا در سرنگون کردن دولتها فوقالعاده خوب عمل میکند. اما آنچه برای پایان دادن به رنج و حفظ اعتبار آمریکا واقعاً اهمیت دارد توانایی برقراری ثبات در کشور پس از پایان یافتن شادیهاست.
•نتیجه تمامی مداخلات آمریکا تداوم جنگ و گسترش آشوب بوده است•
آمریکا در زمینه این کار طاقتفرسا که از زیبایی ظاهری کمتری برخوردار است، خوب عمل نمیکند. آمریکا در عراق تلاش کرد از طریق حضور گسترده ثبات را در کشور برقرار کند. آمریکا در افغانستان عملیاتی به سرکردگی ناتو تدارک دید. آمریکا در لیبی این وظیفه را به عوامل محلی با کمک سازمان ملل واگذار کرد. ویژگی مشترک تمام این اقدامات این است که هیچ یک مؤثر نبود. نتیجه هر مورد تداوم جنگ، گسترش آشوب و افزایش خشم و خشونت علیه سازمان ملل بوده است.
•با حذف دیکتاتورها کل مسئله حل نمیشود•
یکی از دلایل این شکستها این است که دیکتاتور نابکار و حکومت او تنها بخشی از مسئله بودند. در حقیقت حکومت به خاطر تمام سرکوبهایش اغلب آشوب را از بین میبرد. با این وجود ما در سوریه چنان بر «بشار اسد» تمرکز کردهایم، گویی خروج او راهحل است. ما مذاکرات صلحی را که ممکن است او را در جایگاهش باقی بگذارد محکوم میکنیم. ما به خود میگوییم اگر آمریکا با همان فراست همیشگی فقط او را راهی کرده بود، امروز سوریه در آرامش بود. اما مشکلات سوریه، همانند بخش اعظم خاورمیانه، بسیار عمیقتر از دیکتاتور آن به تنهایی است.
زمان زیادی سپری شده است تا متوجه شویم آمریکا علیرغم قدرت نظامی حیرتانگیز خود نمیتواند از طریق تغییر حکومت ثبات را برقرار کند. به همین دلیل ما باید با حکومتهای مورد هدف همانطور که هستند، علیرغم نقصها و جرائمشان همکاری کنیم. همان قدر که تحمل آن دشوار است، ما قابلیت انجام کار دیگری را نداریم.
«تغییر حکومت» اغلب موفقیتآمیز بوده است
دانیل پلتکا معاون تحقیقات سیاست خارجی و دفاعی در موسسه امریکن انترپرایز است.
نظر او اندکی متفاوت است و تا حدودی مدافع مداخله جهت تغییر حکومت است. او میگوید: این سؤال که آیا آمریکا باید دیکتاتورهای خاورمیانه یا آسیا یا هر جای دیگر را نادیده بگیرد یا نه، منجر به بحثی گستردهتر میشود که نقش آمریکا در جهان چه باید باشد. این یک تقسیمبندی چپی-راستی نیست، بلکه یک تقسیمبندی ایدئولوژیک است: جهان گرایان در برابر انزواگرایان جدید.
به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی و خودکامگان کره جنوبی و تایوان نگاه کنید. با یک برنامه و تعهد راهبردی که در عراق و لیبی وجود ندارد، این محقق میشد. جهانگرایان معتقدند قویترین و غنیترین ملت در جهان وظیفه دارد نه تنها در پی منافع خود، بلکه در پی منافع جهان منکوب شده و نیازمند باشد و همیشه متوجه هستند که ما از تنظیم این راهبردها، اولویتهای راهبردی و اقتصادی خواهیم داشت. انزواگرایان جدید (که از برخی جهات با «لیندبرگها» و «کافلینهای» گذشته متمایز هستند) و همسفران واقعگرای آنان اظهار میکنند تبدیل جهان به جایی بهتر صرفاً غیر ممکن نیست، بلکه نامطلوب است. این گنجینه ارزشش را ندارد؛، این خون ارزشش را ندارد. آنها تأکید میکنند علاوه بر این، سابقه ما شکست است.
• شکست آمریکا در لیبی و عراق قابل اجتناب بود •
اما شکست آمریکا-فرض کنید در لیبی، فرض کنید در عراق-قابل اجتناب بود. اگر ما در سال ۲۰۱۱ نیروهایمان را از عراق خارج نکرده بودیم، امروز چشمانداز کاملاً متفاوت بود. همچنین اگر دولت اوباما خلع «معمر قذافی» دیکتاتور لیبی را با طرح برقراری ثبات در آن کشور و حمایت اقتصادی و سیاسی از آن دنبال کرده و هیچ خلائی باقی نگذاشته بود، لیبی در حال حاضر مأمنی برای داعش و القاعده نبود. به علاوه در حالی که لیبی ممکن است از آخرین لکههای سیاه سابقه آمریکا باشد، آخرین قرن «تغییر حکومت» نامی که مخالفان سیاست جهانگرایی برگزیدهاند، قرن موفقیتهای خیرهکننده است. اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو کجاست؟ دیکتاتورهای آلمان، ژاپن و ایتالیا چه طور؟ خودکامگان کره جنوبی و تایوان کجا هستند؟ از میان رفتهاند.
درک این موضوع که انتخاب اخلاقی مخالفت با خودکامگی باید با طرحی راهبردی جهت جایگزین کردن نظامی باثبات به جای آن دیکتاتور همراه باشد یک مسئله است. این به معنای حمایت از دموکراتهاست، در حالی که ما متوجه میشویم آنها از سرمایهداری دموکراتیک حمایت و همیشه برای تکامل تلاش میکنند، نه انقلاب.
•تلاش آمریکا برای جدا کردن خود از جنگهای خاورمیانه•
به هر صورت در نهایت پیامد شکایت اوباما در سخنرانی سالانه کشور که درگیریهای خاورمیانه «به هزاران سال پیش برمیگردد» یا ستایشهای خاطرهانگیز «تد کروز» نامزد جمهوریخواهان از «صدام حسین» و «قذافی» به عنوان رهبران باثبات، این است که این جنگ ما نیست و آمریکا نباید حامل بیرق دموکراسی لیبرال باشد. هر دو در اشتباه هستند.
سرنگونی اجباری حکومت منجر به آشوب میشود
هاله اسفندیاری مدیر و عضو بخش برنامه خاورمیانه در اندیشکده ویلسون است.
نظر او در رابطه با تغییر حکومت اجباری با مداخله آمریکا از این قرار است: سابقه مداخله آمریکا در تغییر حکومت در خاورمیانه و شمال آفریقا درخشان نیست. مداخله در لیبی و نیز عراق فاجعه بود. لیبی همچنان گرفتار آشوب است و در عراق، در حالی که مداخله آمریکا منجر به سرنگونی یک دیکتاتور ظالم شد، سقوط دولت عراق منجر به جنگی فرقهای، سیل پناهجویان، کشتار بیشمار و دو تریلیون دلار هزینه برای آمریکا و کشته شدن بسیاری از نیروهای آمریکا شد.
•کشور سازی وظیفه مردمان کشور است نه بیگانگان•
کشور سازی وظیفه بیگانگان نیست که (به طرز غیرقابل اجتنابی) درک اندکی از فرهنگ سیاسی، فرقهها و سنتهای داخلی دارند. عبرتها روشن است: سرنگونی اجباری حکومت میتواند منجر به آشوب شود و کشور سازی وظیفه بیگانگان نیست که به طرز غیرقابل اجتنابی درک اندکی از فرهنگ سیاسی، فرقهها و سنتهای داخلی و غیره دارند. در نتیجه این مداخلات نسنجیده، جایگاه آمریکا در منطقه تا حدی زیادی تضعیف شده است.
•آمریکا از عواقب تغییر حکومت هراس دارد•
اوباما به نحو قابل فهمی نسبت به گرفتاریهای مضاعف تغییر حکومت و کشور سازی محتاط بود. وظیفهای که او برای خود تعیین کرده است محدودتر است: توقف گسترش خطرناک داعش و شکست آن؛ کمک به ایجاد امنیت در عراق؛ تشویق حلوفصل جنگهای داخلی لیبی و عراق از طریق مذاکره و تضمین مقاومت دولت اردن در برابر سیل پناهندگان سوریه.
مشکل اصلی سوریه پابرجاست. اوباما ضمن درخواست از بشار اسد رئیسجمهور سوریه برای واگذار کردن قدرت، عملاً تغییر حکومت در سوریه را برگزید. اما او در ارائه کمک کافی به مخالفان اسد موفق نبود و اجازه داد اسد علیه مخالفان خود از سلاح شیمیایی استفاده کند بدون آنکه عواقبی داشته باشد و در عین حال گویا در ریشهکن کردن سیل پناهندگانی که از جنگ داخلی میگریزند و کشورهای همسایه را بیثبات میکنند، درمانده است. بدتر آنکه او پاسخی کافی به مداخله روسیه در سوریه و به حمایت نظامی روسیه و ایران نداده است که به اسد این امکان را داده مناطقی که به دست شورشیان افتاده است مجدداً تصاحب کند. نتیجه وضعیتی آشفته و خطرناک است.
•درسهایی که عراق و سوریه به آمریکا میدهد•
اگر عراق خطرات اختصاص نیرو و منابع فراوان برای تغییر حکومت و کشور سازی را مورد تأیید قرار دهد، سوریه خطرات ارتکاب عمل تغییر حکومت با هدف محدود کردن مداخله آمریکا را بدون اندیشیدن به عواقب این تعهد لفظی مورد تأیید قرار میدهد. مقابله با دیکتاتوریهای غیرمردمی و ظالم به تفکر جدیدی نیاز دارد.
تغییر حکومت مداخله است و در سیاست جایگاهی دارد
ارن لرمن مشاور سابق شورای امنیت اسرائیل و عضو ارشد اندیشکده مرکز مطالعات راهبردی بگین سادات در دانشگاه بار ایلان است.
او معتقد است: در حالی که سوگواری برای مرگ قصابانی مانند «صدام حسین» یا دیوانگانی مانند «معمر قذافی» دشوار است، روش صورت گرفتن جنگ در عراق-و پس از آن رها کردن لیبی به حال خود- طعم تلخ بیهودگی و شکست را به عبارت «تغییر حکومت» افزوده است. با این وجود عمل مداخله، اگر آن را با نام دیرینهاش بخوانیم، قدمتی به درازای تاریخ دارد و از بین نخواهد رفت. علیرغم احکامی که از زمان صلح وستفالی تا منشور سازمان ملل علیه آن صادر شده، هم چنان برای اعمال قدرت در نظم بینالملل اساسی است.
•تنوع دلایل و ابزارهای مداخله•
دلایل مداخله متفاوت است: ضروریات مذهبی یا ایدئولوژیک، سیاست استعماری، مقتضیات جنگ سرد یا «مسئولیت حمایت» پسامدرن. ابزارها نیز همین اندازه گسترده هستند؛ از حمله مسلحانه تا نواختن ساکسیفون در یکی از مدارس اسرائیل (کاری که «بیل کلینتون» رئیسجمهور آمریکا در سال ۱۹۹۶ در تلاشی نافرجام برای تأثیرگذاری بر انتخابات انجام داد). تلاشی آگاهانه برای ایجاد تغییر در الگوهای سیاسی کشور هدف میان همه مشترک است. با توجه به هنجار عدم مداخله، آنها اغلب در زیر لفافهای باورپذیر از غیرقابل اجتناب بودن پنهان شدهاند: اما به سختی میتوان درک کرد که هر یک از دولتهای آمریکا چگونه میتواند به طور کامل از این عنصر عرصه راهبردی، بدون دادن امتیازی حیاتی به رقبای جهانی صرفنظر کند، مانند پوتین، همان طور که داستان غمانگیز سوریه مفصلاً نشان میدهد.
•ضرورت مبارزه با کسانی که جهان را به خطر میاندازند•
اگر شما برای تضعیف و شکست آنهایی که جهان را به خطر میاندازند کاری نمیکنید، شما در عمل در پیروزی شر سهم دارید. ایران موردی است که ارزش به خاطر سپردن دارد. در سال ۲۰۰۹ غرب (به ویژه آمریکا) برای کمک به معترضان «جنبش سبز» در ایران هیچ کاری نکرد. این کار از این رو انجام شد تا فضایی برای چشمانداز مذاکرات هستهای باقی بماند. آینده مشخص میکند آیا پرتو مورد تردید توافق با ایران باارزشتر از آن منبع نور غمانگیز است یا نه. اما اگر الگوی کنونی تجاوز وقیحانه ایران، از آبهای خلیج تا قتلگاههای حلب ادامه یابد؛ اگر حکومت ایران به شکل کنونی به سرکوب مردم خود ادامه دهد و سایهای مستدامتر بر باقیماندههای از هم پاشیده ثبات منطقه بیندازد، آیا عاقلانه خواهد بود که روسای جمهور آمریکا صرفاً از چشمانداز کمک به موج جدید سرکوب داخلی تنها برای دوری از اتهام پرداختن تفننی به «تغییر حکومت» صرفنظر کنند؟
•مداخله به اندازه عدم مداخله اهمیت دارد•
ماتم گرفتن برای مشروعیت مورد تردید مداخلات و اشاره (به درستی) به شکست مکرر مداخلات، درسی که «جان کندی» رئیسجمهور آمریکا در خلیج خوکها آموخت، یک مسئله هستند. اما اینکه اجازه داده شود این گزینه کلاً نادیده گرفته شود موضوع دیگری است. در حقیقت «تالیران» بود که گفت عدم مداخله مفهومی اخلاقی و سیاسی است که اهمیت آن دقیقاً به اندازه مداخله است. اگر شما برای تضعیف و شکست دادن کسانی که جهان را به خطر میاندازند کاری نکنید، شما در عمل در پیروزی شر سهیم هستید.
کویت ارزش مداخله محدود را ثابت کرد
«الیزابت کابز» دستیار آموزشی اندیشکده هوور است.
هفته گذشته مصادف بود با بیست و پنجمین سالگرد آزادسازی کویت، نمونه برجسته مداخله نظامی موفق برای یک هدف اساسی: دولت آمریکا از تغییر حکومت صرفنظر کرد. این رخداد در خاورمیانه در تضاد محض با رخدادهای پس از یازده سپتامبر است. بهترین کاری که میتوان با دولتهای نابکار انجام داد ارائه کمکهای بشردوستانه، تقویت مرزها، گسترش همکاری و اجتناب از برانگیختن احساسات است.
«جیمز بیکر دوم» وزیر سابق خارجه در خاطره سال ۲۰۰۶ خود نوشت: «دیگر از من پرسیده نمیشود که چرا در سال ۱۹۹۱ صدام را سرنگون نکردم!» در حالی که ایجاد درک جمعی ساده نیست، دولت آمریکا دریافت سازماندهی مخالفت بینالمللی با حمله اوت ۱۹۹۰ «صدام حسین» به کویت نسبتاً آسان است.
•دلیل متفاوت بودن حمله به کویت با سایر جنگها•
دلایل عاقلانه بود: عمل تحریکآمیز آشکار و واکنش متناسب. حمله «صدام حسین» یک جنگ مرزی یا جنگ داخلی نبود که آشکارا آشفته و فهم و رفع آن از راه دور دشوار باشد. در مقابل پس از تشکیل سازمان ملل این اولین باری بود که یک کشور به طور کامل کشور همسایه را در خود میبلعید. «صدام حسین» کویت را استان نوزدهم خود نامید و گواهینامه رانندگی عراقی برای اتباع آن صادر کرد.
•سکوت شورای امنیت در قضیه اشغال کویت•
از شورای امنیت تقاضای رسیدگی بر اساس شایستگیهای دولتهای داخلی عراق و کویت نشده بود (همیشه زیبایی و مشروعیت در دید نظارهگر است) تنها، بر اساس نقلقول «جورج دبلیو بوش»، این سؤال که آیا دزدی در بزرگراهها باید مجاز تلقی شود یا نه.
دولت «بوش» به نحوی عاقلانه از تغییر حکومت خودداری کرد، یک سیاست خارجی که اهداف آن را میتوان به ایجاد یک خانواده بهتر از خانواده اندوهگین همسایه تشبیه کرد. نیروهای نظامی خارجی به تخریب حکومت کمک میکنند، همان طور که در سال ۲۰۱۱ در لیبی رخ داد اما نمیتوانند یک دولت محلی کارآمد ایجاد کنند. کشورها باید خود این کار را خود انجام دهند یا گرفتار آشوب و سقوط داخلی شوند. آمریکا از جنگ داخلی خود در تقریباً ۱۵۰ سال پیش عبرت گرفته است.
•جایگزینهای مداخله نظامی•
بهترین کاری که بیگانگان میتوانند برای کشورهای ناکارآمد یا نابکار انجام دهند ارائه کمکهای بشردوستانه به شکلی که تا حد امکان بیطرفانه باشد، تقویت مرزها برای کنترل مازاد خشونت، همکاری با پلیس بینالملل و همسایگان باثبات و اجتناب از تحریک احساسات به واسطه تلاش برای ایجاد یا تخریب پادشاه برای سایر ملل است.
•لزوم درس گرفتن از گذشته برای وضعیت کنونی خاورمیانه•
آمریکا در طول جنگ سرد هرگز حتی یک بار تلاش نکرد حکومت سرکوبگر روسیه یا چین کمونیست را تغییر دهد. این مسیر بسیار خطرناک بود (همیشه این طور است) و به سرابی خطرناک از جهانی کامل و قابلکنترل منجر شد. کشورهای گرفتار باید خود را بازتولید کنند-همان طور که ما این کار را کردیم- تا منسجم شوند و پیشرفت کنند. اکنون وقت آن است که این درس را در خاورمیانه مرور کنیم.