گروه فناوری و آموزش خبرگزاری دانشجو؛ نامرئی شدن همیشه یکی از تخیلات انسانها بوده است. تخیلی که با دستآوردهای علمی یک دانشمند ایرانی به حقیقت نزدیک شده است. محمدمهدی صادقی اهل شیراز است. برنده بزرگترین جایزه علمی فیزیک ایران و یکی از برترین دانمشندان اوپتیک جهان. فیزیکدانی که کشورهای بزرگ شرقی و غربی خواهان همکاری با او هستند. او البته در کشور خودش غریب است. صادقی در گفتوگو با خبرگزاری دانشجو از دستآوردهای علمی، خاطرات حضورش در کشور چین، بیمهری مسئولان و تجربیاتش میگوید.
مخاطبان ما دوست دارند با دستآوردهای علمی شما آشنا شوند. کمی درباره پروژه نامرئی شدن توضیح بفرمائید.
فکر کنم بهتر این باشه از ابتدای استارت پروِژه شروع کنم . یک روز بعد از این که نتایج دکترا را اعلام کردند اتفاقی استاد راهنمایم را دیدم. گفت چون الکترودینامیکتان قوی است شما را انتخاب کردم، شما را برای پروژه جالبی انتخاب کردم. ایشان گفتند: پروژه نامرئی سازی هست و بسیار جدید است. شروع کردند درباره کاربردهای نظامی صحبت کردند و اینکه هیچ گروهی در کشور به آن نپرداختند و ما باید این قسمت را شروع کنیم چون اگر شروع نکنیم عقب می افتیم. نیاز روز مملکت بود. همین الآن هم نیاز کشور هست. از لحاظ نظامی واقعاً به درد مملکت میخورد. یک ایدهای به ما دادند و ما هم شروع کردیم. با توجه به اینکه موضوع حساس بود، نتوانستیم منبع قابل استناد و کاربردی پیدا کنیم. اگر پیدا میکردیم نمیگفتند چه جوری به این نتایج رسیدند و تحلیل دقیقی وجود نداشت. لذا تقریباً با دست خالی شروع کردیم. در قسمت نرم افزارهای مربوطه هم ما تحریم هستیم. هزینه پک نرمافزاری مربوطه 65 هزار دلار آمریکا است و هیچ گروهی در ایران به صورت قانونی این پک را ندارد. علاوه بر این خودم شخصاً ایمیل به شرکت سازنده زدم که یا ایمیلهای من را جواب نمیدادند یا میگفتند شما تحریم هستید و ما نمیتوانیم. جواب بدهیم.
خلاصه شروع کردیم با دست خالی کد نوشتن! یعنی خودمان از صفر شروع کردیم. دو سال اول مطالعات نظری بود و بعد از آن شروع کردیم آن دادههایی که روی اینترنت بود بازسازی کردیم و رسیدیم به سر خط موضوع. با دست خالی بدون آزمایشگاه و بدون برنامه آماده شروع کردیم. ایدهای که دادیم یک استراتکچر جالبی بود. یک دستگاه نامرئی که از همه طرف امواج را میگرفت و در یک نقطه داخلی متمرکز میکرد. چون هیچ گروهی نتوانسته بودند دستگاه نامرئی متمرکز کننده بسازد، این ایده بسیار جالب بود. این دستگاه در فرکانسهایی که تعریف میکردیم هیچ پراکندگی ایجاد نمی کرد لذا دیده نمیشد. در اواخر کار رسیدیم به دستگاهی که در حوزه اپتیکی میخواستیم نامرئی بماند. که خدا رو شکر ایده رو بصورت ایده آل تونستیم پیاده کنیم. در ادامه کارمان را بر فرکانس های راداری متمرکز کردیم. ما اولین دستگاهی که ساختیم و تست کردیم روی فرکانس های میکرویو و بود و به نتیجه بسیار عالی رسیدیم. قبل از اینکه به این نتیجه برسیم ما یک شبیه سازی انجام دادیم و برای اولین بار در دنیا یک تکنیک بدیع ابداع کردیم که بسیار عالی جواب می داد. ما این تکنیک را برای امواج رادار نیز به کار بردیم.
همه اینها در شرایطی بود که اصلا هیچ امکاناتی را در اختیار ما نگذاشتند. به یک مجموعهای که بهتر است اسمش را نبرم، زنگ می زدیم اصلا محل به ما نمی گذاشتند. هر چی می گفتیم این به درد می خورد، توجهی نمیکردند. روال تا قبل از من اینجور بودکه دانشجویان دکترا یک پژوهانه از وزارت علوم می گرفتند به مبلغ 5 میلیون و 5 میلیون هم از وزارت دفاع می گرفتند، مجموعا 10 میلیون. من 5 میلیون وزارت علوم را گرفتم اما قسمت دفاعی را تنها کسی که نگرفت با کمال تعجب من بودم! هر چقدر می گفتیم به درد می خورد، قبول نمی کردند! طوری شده بود که مسئول مربوطه به یکی از دوستان بنده گفته بود این آقا چه قدر زنگ می زند و ول کن نیست!
چرا حمایت نمیکردند؟
متاسفانه ما اینقدر در مسایل آموزشی دیدمان ضعیف هست که بعضا بسیار بی برنامه عمل میکنیم. مثلا کارشناس مربوط به حمایت پژوهانه فقط راحت پشت میز نشسته و فقط یک نفره و سلیقه ای تصمیم می گرفت که قبول کند یا نکند! این اشکال سیستم پزوهشی ماست اعطای پژوهانه ها باید توسط یک تیم داوری و برآورد میشد که مثلا فلان پروژه و یا پایان نامه دکترایی که تهیه می شود به مصالح کشور است و کاربرد دارد یا نه!
جال است بدانید مقام معظم رهبری یه زمانی یه جایی سخنرانی میکردند و در مورد مشکلات حوزه علوم انسانی گفتند در کنارش هم اشاره ای به پروژه های دکترا داشتند که فرمودند باید به سمت کاربردی برود. اینها فقط اسم آقا را میآورند. هر موقع به ضررشان باشد اسمی از دستورات آقا نمیارند، عده ای کارهای نظری بدون هیچ کاربردی انجام می دادند ولی پژوهانه وزارت دفاع را گرفتند! برای من درد آور است گه با وجود کاربرد بسیار وسیع نظامی پروژه ما از اعطای این پژوهانه به ما خودداری شد.
چطور شد که به چین رفتید؟
یک سال گذشت. هرچه تلاش کردیم به در بسته خوردیم. این پروژه حساس بود و ممکن بود به اسم گروهای دیگری ثبت بشود. از آزمایشگاههای کشورهای خارجی درخواست کردیم. گروههایی از چین، هنگ کنکگ، چک و انگلیس بودند که در این زمینه کار میکردند. برای گروه چینی و جمهوری چک در خواست فرصت مطالعاتی گروه چکی قبول کردند ولی گفتند ما حمایت آزمایشگاهی نمیکنیم. خوشبختانه گروه چینی قبول کردند. پذیرفتند که یک جایی برای سکونت و هزینه ناچیز به ما بدهند. وزارت علوم برای فرصت مطالعاتی به من فقط پول سه ماه را میداد که سه میلیون و 600 هزار تومان بود. باز هم هیچ چیز نمیشد. خارج از کشور واقعا سه میلیون چیزی نیست. در اوج بحران ارزی بودیم. به هر حال رفتیم کارها را انجام دادیم. بسیار عالی بود. گروه چینی واقعا از موفقیت هایی که به دست آوردیم خیلی خوشحال بودند که همگی از لطف خدا و راهنمایی های استاد عزیزم پرفسور نادگران بود.
چین چطور بود؟
کشوری با مردمی بسیار بسیار سخت گوش . استاد چینی گروهمون هم آدم مذهبی ( مسیحی) بودن که بسیار مفید بود. سرگرمی من هم شده بود نوشتن وبلاگ شخصی ام که خاطراتم را مینوشتم. در کل هم بخاطر تلاش های علمی و هم بخاطر بعضی مسایل دیگه خیلی به من سخت گذشت.
وقتی که میرفتم دو تا نکته خیلی خیلی برایم جالب بود. یکی همیشه در مورد ایران از من میپرسیدند، تا میگفتم ایرانی هستم میگفتند «نژاد». دکتر احمدی نژاد را "نژاد" میگفتند. یک بار رفته بودیم بیرون شام بخوریم. از یک مسمان اویغور پرسیدم که نظرتان در مورد ایران چیست؟ در مورد ایران و دکتر احمدی نژاد میگفتند ایران تنها کشوری است که از آمریکا نمیترسد. جالب بود حتی کشور خودشان ( چین) را نمیگفتند! مطلقا اسمی از چین نمیبردند. میگفتند ایران تنها کشوری است که از آمریکا نمیترسد و جلویش ایستاده. این خیلی برایم افتخار بزرگی بود. مدتی که آنجا بودم 10، 12 تا رستوران مسلمین پیدا کردم.
در مورد آقای احمدی نژاد چه میگفتند؟
میگفتند خیلی نترس است و باج به کسی نمیدهد. خیلی هم این برایشان مهم بود. اگر نگاه کنیم بین همه کشورها حتی کشورهای اسلامی هیچ کشوری به جز ایران نیست که رئیس جمهور یا رهبرش یا پادشاهش سر سپرده نباشد. همه کشورهای اسلامی منطقه با وجود اینکه اسلامی هستند همه شدن ملعبه آمریکا هستند و یک جوری همیشه باج میدهند. خیلی برایشان جالب بود. کتابچهای از همین خاطرات دارم. چیزیهایی که نمیتوانستم در وبلاگ بنویسم در دفترچه نوشتم و منتشر نمیکنم.
مگر چی نوشتید؟
بیشتر چیزهایی که دیدم. چه اتفاقی افتاده! قسمتهایی که به مردم عادی بر میخوردم را نوشتم.
از چینیها خوشتان آمد؟
از چینیها از این بابت خوشم آمد که بسیار آدمهای قانعی ولی تلاشگری هستند. گروهی کار میکنند و انگار خستگی برایشان تعریف نشده است. اینجا اگر یک شبیه سازی کوچکی از کسی میخواستم، میگفتند باشه! و میرفتند در غیب صغری، دیگر پیداش نمیشد ولی آنجا نه! گروهی کار میکنند. ایده هاشان بین گروههای خودشان مطرح میکردند و بحث میکردند. یکی از عوامل موفقیتشان همین کار گروهی است. در دانشگاههای ما یکی 4 سال کار و تلاش میکند. به احدی هم دادهای نمیدهند و بعد از دفاع اطلاعات و دستاوردهایشان را برمی دارند و میروند. آنجا این جوری نبود. هر کسی میخواست دفاع کند برود، یک ماه کامل نفرات تازه وارد را آپدیتش میکرد و بعد میرفت. بعدی که میآمد از صفر شروع نمیکرد. از این خصوصیتشان خوشم میآمد.
درباره فعالیتهای تبلیغی که گفتید، کمی بیشتر توضیح بدهید.
آنجا دو تا چیز شدیدا ممنوع بود و به شدت برخورد می کردند. یکی فعالیتهای مذهبی دسته جمعی است و یکی هم کارهای سیاسی است. با این دو تا مخالفاند و اگر ببینند برخورد میکنند. ماجرا ازین جا شروع شد که تولد حضرت مسیح بود مسیحیان آزادانه و به شدت تبلیغ و بروشور پخش میکردند میدیدم که هیچ کاری به مسیحیان نداشتند. راحت تبلیغ میکردند. در دانشگاه اطلاعیه تجمع مذهبی میزدند. این تبعیض رو که میدیدم ناراحت میشدم. این همه مسلمان! گروهی از عربستان آمده بودند، گروهی از فلسطین و کشورهای عربی آمده بودند ولی باعث ننگ اسلام شده بودند. گروههایی که از عربستان آمده بودند واقعاً میدیدم که بدترین کارها را انجام میدادند و باعث شده بود همه چینی ها به دید بدی به مسلمانهانگاه کنند. یک بار به ذهنم رسید بچههایی شیعه پاکستانی و چند تا آدمهایی که مثبت بودند را جمع کنم نماز جماعتی روی زمین چمنی برپا کنیم. ... بسیار سعی میکردم ذهنیتی درست از یک مسلمان در ذهن هم گروهی های چینی درست کنم بعد یکسال و نیم خدا رو شکر حداقل طوری شده بود که میگفتند ایرانیها با مسلمانان فرق میکنند.
نماز جماعت برپا شد؟
نه نشد. شروع کردیم مسلمون جمع کردن، سعی کردیم قصابیهای مسلمان رستورانهای مسلمین و جایگاه نماز جمعه و... را پیدا کنیم و به افراد جدید آدرس این مکانها را بدهیم. نماز جمعه هفته یک بار برگزار میشد ولی فقط در حد یک ساعت. سریعا همگی باید سریعا پخش میشدند. این قانون دولت بود که سریعا متفرق بشن. چند دستگاه اتومبیل پلیس هم از ابتدای مراسم تا متفرق شدن دور نزدیک مکان اقامه نماز جمعه وای میستاد . قوانینی بود که گذاشته بودند. خلاصه ما داشتیم این کارها را در دانشگاه انجام میدادیم تا اینکه یک احضاریهای از طرف مدیر دانشجویان خارجی آمد. ما رفتیم. چون دانشجوی فرصت مطالعاتی بودم اصلاً نمیترسیدم که اخراجم کنند. رفتم آنجا دیدم خیلی عصبانی هستند. با حالت عصبانیت گفت که این کارها ممنوع است و میخواهیم اخراجت کنیم. گفتم اولاً به نفع کشورتان هست که من اینجا باشم. دوماً اینکه این کارهایی که میکنم برای تبلیغات نیست. برای این که من خودم مشکل دارم. نمیتوانم غذای بیرون چینی بخورم. باید یکی به من رستوران مسلمین را آدرس بدهد. بعد از آن چیزهایی که گفتم تقریباً کوتاه آمد. جالب است خودش گفت یک سبزی خواری از هند آمده بود نمیتوانست خود را با غذای اینجا وفق دهد، رفت. گفتم این کارهایی که من میکنم به درد این افراد هم میخورد. کوتاه آمد. گفت به جای اینکه این کارها رو بکنی با من همکاری کن، دارم وبلاگ دانشگاه را عوض میکنم. یک قسمت را مخصوص مسلمانان قرار میدهم. با هم توافق سوری کردیم و آمدیم. باورتان نمیشود، از فردای آن روز یکی افتاده بود پشت سر من هر جا میرفتم او هم میآمد. واسه این موضوع با آقای ادیب در کنسول ایران در شانگهای تماس گرفتمو...
آنجا به زبان انگلیسی صحبت میکردید؟
با مردم عادی که اصلاً نمیشد حرف بزنیم چون انگلیسی ضعیفی داشتند البته در شهرهای بزرگ مثل شانگهای حتی مردم عادی هم انگلیسیشان خوب بود. دانشجوهایی که میدیدم میشد با آنها انگلیسی حرف زد. در خود گروه هم انگلیسی حرف میزدیم. در مغازهها که خرید میکردم چینی حرف میزدند. در حد این که «این چنده؟» یا در موبایل، چیزی شکل آن چیزی که میخواستم را نشان میدادم.
بعد از شش ماه که فرصت تمام شد برگشتم ایران، اما استاد چینی با پرفسور نادگران تماس گرفتند که در صورت امکان دوباره من برگردم به گروه چینی برای ادامه کار. گفتم من دانشجو هستم و نمیتوانم برگردم بودجه خاصی هم دیگه ندارم. دیدم اصرار میکنند که برگردم. گفتم دیگر وزارت علوم، ما را ساپورت نمیکنم و من هم اینجا دانشجو هستم و نمیخواهم برگردم.
چرا نمیخواستید برگردید؟
خیلی سخت بود. از لحاظ علمی هر روز میدیدم که یک چیزی به معلومات من اضافه میشود، اما شرایط بسیار سخت بود. اینقدری سخت گذشته بود که نمیخواستم برگردم. پول هم نداشتم. درآمدی نداشتم. خداروشکر در ادامه هم پول هواپیمای رفت و برگشت، پانسیون کامل دادند و حقوقی هم در نظر گرفتند. دوباره برگشتم چین. ده یازده ماه دوباره اونجا ماندم. پروژه را کاملاً تا آخرش رفتیم. همه قسمتهای عملیاتیاش را انجام دادیم . دو تا مقاله ثبت کردیم و رکورد بسیار عالی در ضریب تاثیر مقالات ثبت کردم خدارو شکر کارهامون عالی پیش رفت. اینقدر عالی بودن که حدود یک ماه پیش یکی از این مقالات به عنوان جزء صد مقاله برتر از لحاظ ارجاع و استناددر سال 2015 قرار گرفت. از این بابت خدا را شاکر هستیم که رفتیم و یک جایی برای انجام کارمون پیدا کردیم و با وجود کارشکنیهایی و بد سلیقگی هایی که در حق ما در داخل شد موفقیت بزرگی کسب کردیم. بسیار ناراحت کننده است برای انجام دادن پروژه مورد نیاز کشور مجبور بشوی از ازمایشگاههای خارجی کمک بگیری.
ادامه این مصاحبه را فردا در خبرگزاری دانشجو بخوانید...
" بعد یکسال و نیم خدا رو شکر حداقل طوری شده بود که میگفتند ایرانیها با مسلمانان فرق میکنند"
سر وزارت علوم سلامت بادا
خودشون توضیح دادن که این کار با تمرکز امواج انجام میشه. رنگ ها و نور و همه چیز امواج دارن یا ساطع می کنند. حالا با دست کاری این امواج خیلی کارها میشه کرد. قرار نیست جرم شی مورد نظر ناپدید بشه که!! همونجاست فقط شما نمیتونی ببینی چون توی موجش تغییری به وجود آمده
البته زیادم فشار نیار به خودت! خخخخخخخخخخخخخخخخخ
درکشورما استعداد های درخشان زیادی هستند که خاموش شدندومی شوندمن خودم طرحی درزمینه ساخت جاذبه داشتم که نه کسی کمکم کرد نه تشویقم فقط بهم خندیدن