مداحی را از کجا شروع کردید؟
مداحی را از کودکی شروع کردم. حب اهل بیت(ع) در دل همه ایرانیان است و
برای همین به سمت هیات میروند. من هم به واسطه پدر و مادرم این حب اهل
بیت(ع) را در دلم داشتم. اولین باری که میکروفن به دست گرفتم هشت یا نه
ساله بودم، در هیاتی که برای بچهها بود و با چادر مادرهایمان آن را درست
کرده بودیم. به مرور زمان در هیاتهای مختلف یا در مسجدمان میخواندم و این
مساله تا الان ادامه پیدا کرده است.
شعرهایی را که برای مداحیها میخوانید خودتان میگویید؟
شعرهایی را که برای مداحی است خودم نمیگویم. اما شعر هم میگویم و
شعرخوانی هم در جلسات مختلف داشتهام. اما سبکهایی که میخوانم برای خودم
نیست. معمولا هم سبکهایی را میخوانم که دوستان دیگرم خواندهاند. در
کشورهای عربی وقتی شعر میخوانند اسم شاعر را هم در وسط مداحی میآورند ولی
در ایران این فضا را نداریم.
کمی وارد فضای شاعر بودن شما بشویم. از چه زمانی شعر گفتید؟ و آیا کلاس آموزشی رفتید؟
شعر در ابتدا نیازی به کلاس ندارد.
یک قریحه است.
دقیقا. اینطور نیست که شما با کلاس رفتن بتوانید شاعر بشوید. همانطور که با کلاس فوتبال رفتن نمیتوانید فوتبالیست شوید؛ باید یک استعدادی باشد. شعر هم همین است. باید فرد قریحهای داشته باشد تا در کلاسهای شعر و انجمنهای آن شرکت کند و این استعداد پرورش داده شود.
من از سال 89 یا 90 سرودن شعر را شروع کردم. اوایل در همان رودبار جلسات
شعرخوانی میرفتم. در شهر رودبار با اینکه شعرای خوبی دارد اما جلسات شعر
آن بار علمیای را که تهران یا شهرهای بزرگ دارد، ندارد.
بعد از اینکه برای فوتبال به تهران آمدم در جلسات انجمن شاعران شرکت کردم و
شعرهایم را در آنجا میخواندم و نقد میشد. مثلا اگر اشتباه وزنی یا
دستوری داشت گفته میشد و نظرات مختلف را میشنیدم که خیلی به بهتر شدن
شعرهایم کمک کرد. از سال 90 تا 91 پیشرفت خوبی در شعر داشتم. اگر الان
شعر خوبی میگویم به خاطر همان نقدهایی است که در آن سالها از شعرهایم
میشد.
شاعر مورد علاقهتان چه کسی است؟
در دو فضا میشود در این مورد صحبت کرد. یکی فضای اعتقادی شعر و دیگری
فضای شاعرانگی است. اگر فضای اعتقادی را نادیده بگیرم شعرهای سعدی را دوست
دارم. شعرهای هلالیجغتایی هم خوب است یا شعرهایی که صائبتبریزی گفته. اما
فضای اعتقادی با شعر ما بسیار عجین شده است. در باب اعتقادی محتشمکاشانی
را که برای اهل بیت(ع) شعر گفته است، دوست دارم.
در بین شاعران معاصر کدام را میپسندید ؟
حسین منزوی بهترین غزلسرای 50 سال اخیر بوده است. حسین جنتی، سیدهتکتم
حسینی، اصغر معاذی و دوستان دیگرم که اگر بخواهم اسم ببرم زیاد میشوند.
خیلی جالب است که یک فوتبالیست آنقدر با شعر و شاعران آشناست.
من قبل از اینکه فوتبالیست باشم، شاعر هستم.
قله شعر برایتان کجاست؟
متاسفانه فوتبال مرا از شعر دور کرده است. کسی بودم که دو هفته یک بار یا
ماهی یک بار باید شعر میگفتم اما فوتبال مرا از این فضا دور کرده است. ذهن
که خسته میشود دیگر نمیتوان قلم به دست گرفت. من به شاعری به عنوان شغل
یا منبع درآمد نگاه نمیکنم. برای همین اینگونه نیست که بگویم میخواهم
آنقدر در شعر پیشرفت کنم که بهترین شاعر ایران شوم. قطعا دوست دارم پیشرفت
کنم. اگر جایی ایرادی دارم بگویند که این ایراد را برطرف کنم. ولی ادبیات
امروز مثل گذشته نیست که بگویم یک نفر سعدی یا حافظ تربیت شود. درد امروز
شعر ما این است که کتابهای شعر را خود شاعران میخرند. البته جز چند شاعری
که رسانه دارند و مردم آنها را میشناسند، برای بقیه اینطور نیست. من
شاعر وقتی نمایشگاه کتاب میروم و میبینم رفیقم کتاب چاپ کرده است، کتاب
را میخرم. کم هستند مردم عادی که سراغ کتابهای شعر میروند. در این وضعیت
ادبیات آن قله بیمعنی است. فقط باید پیشرفت کرد و تا آنجا که میشود
ایرادهای شعرها را برطرف کرد.
استاد خاصی در زمینه شعر داشتید؟
من یک معلم ادبیات داشتم در سال سوم راهنمایی. او خیلی به من محبت داشت. استارت اولیه برای شعر گفتن را او در ذهنم زد. علیرضا هاشمپور که خودش نویسنده، شاعرند و معلم من هم بود.
فکر کنید دانشآموز دوم راهنمایی انشا بنویسد و معلم بگوید این انشای تو باید جایزه نوبل بگیرد. برای یک دانشآموز تشویق خوبی است. شعرهایی که مینوشتم خیلی خوب نبود اما او همیشه تشویقم میکرد. باز هم میگویم. بخش عظیمی از شاعری را استعداد تشکیل میدهد. البته بعد از اینکه به تهران آمدم، خانه شاعران خیلی به من کمک کرد. شعرهایم نقد میشد. یادم میآید روزی اصغر معاذی در جلسهای از خانه شاعران بود. من شعری خواندم که ما آن موقع اسمش را شعر صورتی گذاشتیم. بسیار شعر ضعیفی بود. موقع نقد کردن انتظار داشتم بیت به بیت شعر نقد شود اما گفتند اگر قافیه و وزن را از این شعر بگیریم، این شعر چه چیزی دارد؟ هر کسی باشد شاید ناراحت شود اما اگر کسی بخواهد پیشرفت کند مطمئنا این چیزها ناراحتش نمیکند. من هم همان موقع گفتم هفته بعد کاری میکنم که دیگر این حرف را نشنوم. هفته بعد شعر اجتماعی گفتم. اصلا فضای شعر را عوض کردم. تا مدتها هم شعر عاشقانه نمیگفتم و همه هم میگفتند در فضای اجتماعی چقدر موفقتر هستی و بهتر شعر می گویی.
این بحث نقد خیلی خوب است. آنقدر چکش میخوری تا بالاخره آن چیزی که میخواهی درست میشود.
در مسابقات شعر تا به حال شرکت کردهاید؟
در کل علاقهای به کنگرهها و مسابقات شعر ندارم.
چرا؟ اتفاقا مسابقات خوبی برگزار می شود.
بله، اطلاع دارم. فقط یک بار در عمرم در یک مسابقه ادبی شرکت کردم که
برای تولیت آستان قدس رضوی و حرم امام رضا(ع) بود و شعری برای امام حسن(ع)
گفته بودم. برگزیده هم شده بود اما به دلایلی شعر را در مراحل آخر حذف
کردند. یک بار دیگر هم در یک مسابقه چون در شعرم کلمات «می» و «مستی» بود،
شعر حذف شد. برای همین قید شعر فرستادن برای مسابقات را زدم. در کل هم دوست
ندارم. نمیخواهم کسی را زیر سوال ببرم اما خیلیها به دنبال جایزهها
هستند.
باید کتابخوان هم باشید؟
خیلی زیاد. دقیقا اسم خودم را خوره کتاب گذاشتهام.
آخرین کتابی که خواندید.
«پسران دوزخ، فرزندان قابیل» و «اعتقادات شیخ صدوق» را همزمان با هم خواندم.
بیشتر در چه حوزهای مطالعه میکنید؟
من سه شاخه را برای مطالعه انتخاب کردهام. اولین شاخه تاریخ، دومی
اعتقادی و بعد هم مذهبی است. این دو فضا کاملا متفاوت است. فضای اعتقادی
کتابهایی مثل «اعتقادات شیخ صدوق» و «الغدیر» است. کتابهای مذهبی هم مثل
«اصول کافی» است. در حوزه تاریخ هم کتابهای تاریخی صدر اسلام و کتابهای
تاریخ صفوی و ادبی دیگر را میخوانم.
تحصیلات دانشگاهیتان چیست؟
مهندسی صنایع میخوانم.
چقدر همه چیز به هم ربط ندارد!
دقیقا. فوتبال، شعر، مهندسی صنایع و مداحی.
کتاب شعرهایتان را چه زمانی منتشر میکنید؟
حدود 65 شعر را برای کتابم کنار گذاشتهام اما میدانم برخی شعرها ممیزی
میشوند. با چند انتشاراتی صحبت کردهام. چون خودم خیلی درگیر فوتبال هستم،
نمیرسم به دنبال این کار بروم اما به چند نفر از دوستان شاعرم سپردهام
تا این مساله را پیگیری کنند. شعرهایی که مدنظرم برای کتاب است را کنار
گذاشتهام تا دوستانم در مورد کیفیت کتابها نظر بدهند. اگر خدا بخواهد
برای نمایشگاه سال آینده و شاید هم زودتر کتابم منتشر میشود. شاید برای من
خیلی مهم نباشد که کدام ناشر کتابم را منتشر کند اما برای دوستانم این مهم
است و میگویند مطرح بودن تو به عنوان فوتبالیست ناخودآگاه کار را سخت
میکند. یعنی شما در هر انتشاراتیای که بخواهی کتاب چاپ کنی بعد از چاپ
کتاب 40 میلیون هوادار پرسپولیس آن انتشارات را خواهند شناخت. خیلی دلم
میخواست بعد از آمدن به پرسپولیس کتابم را منتشر کنم؛ اما نشد.
برای اسم کتاب هم فکری کردهاید؟
دوست دارم که اسم کتاب را فوتبالی - شعری بگذارم. مثلا یکی از دوستان
پیشنهاد کرد که اسم کتاب را «تمارض» بگذارم یا «نیمهدوم». «تمارض» تا الان
قشنگترین اسم بوده است.
این مجموعه اشعار شامل چه کارهایی است؟
65 شعر را اگر بخواهیم تقسیم کنیم، اگر 15 شعر آن ممیزی بگیرد، قطعا 20 شعر آیینی، 15 شعر عاشقانه و بقیه اجتماعی است.
شایان مصلح فوتبالیست است یا شاعر یا مداح؟ کدام یک از اینها را بیشتر دوست دارد؟
در کل باورم این است که هر استعدادی که خدا به انسان میدهد باید استفاده
کند. نباید همینطور که آکبند میآییم همینطور هم برویم. من درسم خیلی خوب
بود و همه میگفتند حتما دانشگاه شریف قبول میشوی و رتبه بالا میآوری
اما فوتبال نگذاشت. رشتهام هم که ریاضی بود و برای همین مهندسی صنایع را
انتخاب کردم.
من از کودکی عاشق فوتبال بودم و دوستش دارم چون شغل من است؛ اما آنقدر
مسائل مختلف در فوتبال دیدم که آن علاقه کودکی را ندارم. در شعر هم همین
فضا را دارم. برای خودم شعر میگویم یا فقط شعر میگویم برای اینکه قریحه
شعریام را از دست ندهم. اما از بین همه اینها آن بحث اعتقادی و مذهبی
مداحی را بیشتر از همه دوست دارم؛ چون به هیچ وجه از این بعد زده نشدم،
تعلق خاطرم به این جنبه مذهبی بسیار زیاد است. سعی میکنم نمود جنبه
مذهبیام بیشتر باشد. دلم میخواهد هر جا موفقیتی از من دیده شد، آن را زیر
پرچم اعتقاداتم بزرگ کنم.
این اعتقاد که میگوید در فوتبال و دنیای بزرگش که شاید در جاهایی اخلاق هم رعایت نشود، اذیتتان نکرده است؟
اتفاقا خیلی اذیتم کرده است. وقتی قرار است یک حرکت مذهبی انجام بدهیم،
مورد تمسخر واقع میشویم. خیلی اذیت شدیم و حرفها شنیدیم. من شایان مصلح
شاید اگر بعد مذهبیام را نداشتم فالوورهایم بیشتر بود و خیلی مسائل دیگر.
خیلی توهین میشنویم که شما آدم فلانی هستید. ضربه هم میخوریم اما خداوند
همیشه پشت و پناه ما است. همه این تهمتها و تمسخرها را میخریم. وقتی آدم
خدا را داشته باشد همه چیز دارد. فکر میکنم تا الان توانستم در برابر همه
این تمسخرها مقاومت کنم و خط قرمزی را رد نکنم و پای اعتقاداتم بمانم.
امام حسین(ع) چه کمکی به شما کرده است؟
اهل بیت(ع) یک نور واحد هستند.
سه ساله بودم که پدرم فوت کرد. روزهای سختی را پشت سر گذاشتم اما همیشه
توکلم به خدا بوده است و تا اینجا که آمدم بعد از لطف خدا، لطف اهل بیت(ع)
شامل حالم شده است. امیدوارم بعد از این هم لطفشان پشت سرم باشد.
چرا اینقدر به حضرت رقیه(س) علاقه دارید؟
من سه سالم بود که پدرم را از دست دادم. نمیخواهم روضه بخوانم. من سه
سالم بود که همه دور و برم را گرفتند که این بچه پدر ندارد. همه محبتها
ناخوادآگاه به سمت من بود. ولی در ماجرای کربلا حضرت رقیه(س) یک بچه سه
ساله بود و آن اتفاقها افتاد. من هم از بچگی این در ذهنم ماند و بالاخره
هر کس به یکی از قهرمانان کربلا علاقه دارد.
بخشی از شعرهای آیینی شایان مصلح
خبر به حیث سَنَد مُعتبر، خبر مُتِواتِر
خبر رسیده به ما از طریق حضرت باقر
به کربلا رفتن آنقَدَر فضیلت دارد
که در مسیر زیارت رواست مُردن زائِر
رواست خستگی راه را به دوش کشیدن
رواست اَرج نهادن به جایگاه شَعائِر
رواست چِلِّهی ماتم، پیاده در دل جاده
قدم زَنَم به مُواسات، در مَعیَّت جابِر
رواست طِیِّ طَریق آنچنان که تاوَل پایم
کُنَد غم اُسرا را به ذهن من مُتِبادِر
خوش آن زمان که دو چشم گناهکار ببیند
امام عصر خودش را میان خیل مسافر
خوش آن زمان که ببینم عمود سیصد و ده را
دهان به طعنه گشایم، زبان به لَعن مقصر
که دیده است که خلقی بدون مُزد و مَواجِب
نَهَند گردن خود را به پیشگاه اَوامر
چه میکنند مگر خادمان درون مَواکِب
که عاشقان مبهوتند و عاقلان متحیر
حماسهای که عَقیم است واژه وقت بیانش
وَلو که خطبه کنندش شیوخ روی مَنابر
حماسهای که رسا نیست حَدِّ آن به سرودن
توان وصف ندارد زبان اَلکَن شاعر
خدا کند برسم اربعین به کرب و بلایش
خدا کند برسد وقت مرگ من، دم آخر
مثل یک انقلابی پرشور
که رگ گردنش ورم کرده
طاقت دیدن رقیبم نیست
عشق تو خاک بر سرم کرده
دیکتاتورها چقدر بیرحماند
چشمهای تو را نمیفهمند
طبق قانون جبر در خانه
پای حرف پدر که بنشینم
عاقل اندر سفیه میگوید
عیبهای تو را نمیبینم
پدر پیر من سواد نداشت
به دموکراسی اعتقاد نداشت
آنقدر مرد بودم از عشقت
غوره را یکشبه شراب کنم
من به همراهی تو تنهایی
میتوانستم انقلاب کنم
میشد اما قیام باطل بود
مذهب ما به صبر قائل بود
ارتباط من و تو یکطرفهست
عشوههای تو دیپلماسی نیست
با من از غیر مهربانتر باش
به خدا شعر من سیاسی نیست
بعد یک اتفاق ناخوانده
ماه من پشت ابرها مانده
فرق بین حقیقت و بطلان
مثل موی سر تو باریک است
شال آبی گره زدی رفتی
آسمان بیستاره تاریک است
حال و روزم اگرچه جالب نیست
شب همیشه به صبح غالب نیست