به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو، صبح میدمد اما خورشید هنوز از پشت کوههای برفی و استوار سر نزده است. از خانه بیرون میآیم. مردم از خیابانهای اطراف سرازیر و وارد میدان جهاد میشوند، هوا سرد و سوزناک است.
توی میدان عدهای منتظرند، با وجود سردی هوا هیچ نشانی از نارضایتی در چهرهشان معلوم نیست، برخی سربندهای سرخی به پیشانی دارند که روی آن نوشته شدهاست "یا منتغم ".
سرخی شفق خبر از روزی متفاوت میدهد مغناطیسی در فضا جریان دارد که با قدرت آدم را مجذوب خودش میکند؛ از میدان جهاد میگذرم و وارد خیابان فاطمی میشوم. مردم در دو طرف خیابان ماشینهایشان را پارک میکنند و فوجفوج از خیابانها سرازیر میشوند.
به یاد آخرین جملات حاج قاسم میافتم؛ همان دلنوشتهای که روی تکه کاغذی نوشته بود؛ با خود زمزمه میکنم:
"خداوندا عاشق دیدارتم٫ همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود؛ خداوندا مرا پاکیزه بپذیر"
با خود فکر میکنم با اینکه در ظاهر هر دو در میدان نبرد با ادوات جنگی، اسلحه و ... کار دارند پس چرا در نهایت امر، سربازان آمریکایی از تیمارستانها و دیوانهخانهها سر درمیآورند!؟ اما حاج قاسم اینقدر عزیز میشود و آنها آنقدر ذلیل؟ برای کسی که اندک روحیه حقیقتطلبی داشته باشد این گواهی کافیست تا راه حق را از باطل بازشناسد.
جهاد جهاد است؛ تفنگ، قلم یا یک بیل چه فرقی دارد؟ وقتی انسان به سرچشمه حقیقت متصل باشد جنگیدن و نوشتن و ساختن عین عبادت است و مقدس میشود؛ حاج قاسم با رزمش همچون یک عارف، سیر و سلوک عاشقانه خود را به انجام میرساند و در نهایت به دیدار معشوق میشتابد؛ مگر سعادتی از این بالاتر هست؟!
حالا دیگر آفتاب کمی بالاتر آمده ... وارد خیابان حجاب میشوم. جمعیت دیگر متراکم است؛ به گروهی برمیخورم که کفن بر تن کردهاند و با رنگ سرخ برروی سینهشان نوشتهاند: #انتقام_سخت
کفنپوشان زنجیرهای درست کردهاند و به آن واسطه زنها و بچهها با خیال راحت از میان آنها میگذرند، خودم را به این دریای مواج میسپارم ... از خون حاج قاسم هزار هزار فدایی، سربلند کرده است که تا قطره آخر، خون خود را پای ناموس وطن جاری کنند؛ همانطور که امام خمینی(ره) گفته بود ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.
در خیابان قدس به خودم میآیم؛ به درب دانشگاه تهران نزدیک شدهام. دریای سوگواران در این خیابان به هم میرسند٫ اینک نوای حاج صادق آهنگران در فضا طنین میاندازد:
علم از دست علمدار نیوفتاده هنوز / پرچم مالک و عمار نیفتاده هنوز
علم از دست علمدار نیوفتاده هنوز/ بیرق میثم تمار نیفتاده هنوز
و بعد ادامه میدهد: ای لشکر صاحبزمان آماده باش آماده باش. مردم به هیجان میآیند، به خروش میآیند و لبریز میشوند. دوباره حال و هوای صبحهای عملیات زنده میشود؛ همگی با هم دم میگیرند: ای لشکر صاحبزمان آماده باش آماده باش/ بهر نبردی بیامان آماده باش آماده باش.
چشم میچرخانم توی جمعیت، مردم با هر چهره و ظاهری گرد هم آمدهاند، این برکت خون شهید است؛ شهید نه تنها زنده است بلکه رخوت را از قلبها میزداید و زندگی میبخشد. حاج قاسم با خون خود به همه ما تلنگر زده است و این دم صبحی ندا میدهد که "ای خفتهگان! ای خفتهگان! بیدار شوید"
کربلا یک حقیقت زنده است و در زمان نفوذ میکند و در مکانهای مختلف تکثیر میشود. این حادثه سیال، همه قوانین دنیایی را به هم میریزد. حالا نوبت زینب است؛ دختر شهید سلیمانی میگوید پدرم بیش از 40 سال در کشتی عاشورا با شوق شهادت در نبرد، شجاعانه با دشمنان پیکار کرد و خطاب به امام خامنهای میگوید: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد. بغض جمعیت میترکد. کسی از بین جمعیت فریاد میزند: جانم فدای رهبر، مرگ بر آمریکا؛ اشک مردم به خشم تبدیل میشود و بانگ میزنند جانم فدای رهبر، مرگ بر آمریکا.
امام خامنهای بر پیکر علمدارش نماز میگذارد و دریایی مواج به او اقتدا میکند. امام به فراز دوم نماز میرسد:
"اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا" خداوندا من جز نیکی از آنها بهیاد ندارم... بغض امام میترکد و اشکهایش جاری میشود. اشک در چشم میلیونها آدم حلقه میبندد ... چه لحظه دردناکی است وقتی مقتدایت میگرید و تو تنها مجبوری بشنوی و ببینی و دم نزنی! اما مگر میشود همینطور دست روی دست گذاشت؟! برای شیعه همین یک لحظه کفایت میکند. همین یک لحظه تا زمین و زمان را به هم بدوزد. در این لحظه میلیونها شیعه با شرمساری بر حزن و اندوه رهبرشان میگریند اما این تازه شروع کار است باید بر این شرمساری فائق آمد. امام حسین(ع) خود فرمود: أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایذکُرُنی مُؤمنٌ الا استَعبَرَ : من کشته اشکم، هیچ مؤمنی مرا یاد نمیکند مگر آنکه اشک در چشمانش میآید. این اشکها نشانهاند و عاشورا را احیا میکنند؛ شیعه از اشک جان میگیرد.
پیکر حاج قاسم و همرزمانش همچون کشتی بر دریای مواج مردم سوگوار جریان مییابد؛ دوباره عهدها و میثاقها تجدید میشوند؛ دوباره زنگار قلبها زدوده میشود؛ وارد خیابان انقلاب میشویم و این کشتی نجات دوباره ما را به سر منزل آزادی از استکبار و طاغوت رهنمون میکند.