به او گفتم: «یک شب که هزار شب نمیشد!». اما حالا که باز به داستان آمنه خانم نگاه میکنم میبینم اینطور هم نیست؛ عروسی که ثابت کرد، یک شب را میشود هزار شب کرد.
گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو؛ ریشه گرفتن یک چیزهایی در ذهن ما برمی گردد به کودکی، به رویاها، به خواب و خیالاتمان... مثل عروس شدن برای یک دختر که شاید تا قبل از پوشیدن لباس سفید بخت، بارها و بارها مراسمش را با تمام جزئیات در سالهای مختلف زندگیش مرور کرده.
یک بار با لباس صورتی پف پفی، یک بار لباس سفید با دامن بلند که دنباله اش را بقیه بگیرند، یک بار با پوشیدن کفش پاشنه بلند تق تقی که از کمد مادرش یواشکی برداشته باشد و یک بار هم سر انتخاب لباس عروسی برادر بزرگترش و اصرار که میخواهم لباسم مثل عروسها باشد.
عروس شدن یا عروس بودن برای دخترها چیزی فراتر از یک لفظ است. یک حال و هوای منحصر بفردست. حتی برای پدر مادرها هم، این ماجرا بی مانند است. آمنه خانم هم از این قاعده مستثنی نبود. نه اینکه من بگویم خودش هم تایید میکرد.
سالنش را هماهنگ کرده بود. قرار مدار آرایشگاه را گذاشته بود. ماشین عروس را انتخاب کرده بود. احتمالا مدل دلخواهش برای گل زدن ماشین عروسش را هم با داماد چک کرده بود.
چند روز قبلش، استرس و انتظار کشیده بود تا شب عروسی فرا برسد؛ که مثل شاهزاده خانم داستانهای کودکی، لباس سفید را بپوشد. تاج عروس را بر سر بگذارد و بشود نگین مجلس و صدای کِل کشیدنها محیط را پر کند....
اما در دنیای واقع چیزی که محیط را پر کرد، صدای آژیر خطر شیوع ویروس کرونا بود؛ و عروس خانم قصه ما هم سرپرستار یکی از بخشهای بیمارستان مسیح دانشوری...
خانم آنتوتَن را میگویم که وقتی پشت درب بخش کرونای بیمارستان منتظر ایستاده بودیم، درب باز شد و او را از روی اسم نوشته شده روی لباس ایزوله اش شناختیم.
آمنه آنتوتَن ۴۲ ساله که حالا چند روزی بود که به همراه سایر بچههای بخش، مقابل کرونا ایستاده بود. او با یک خبر، سوژه آدمهای بحران ما شده بود. «پرستاری که مراسم عروسیش را به خاطر کرونا لغو کرد.» یعنی تمام آن برنامه ریزیها و خیالات و آرزوها و مهمانها را... آمنه خانم دوست نداشت سنگر بخش کرونای مسیح دانشوری و همرزمانش را تنها بگذارد تا به خوشی خودش برسد. دوست نداشت تک تک لحظات عروسیش تصویر بیمارهای بخش توی ذهنش مرور شود و صدای نفسهای خسته آن ها، جای صدای دست زدنها را بگیرد.
به او گفتم: «یک شب که هزار شب نمیشد!». اما حالا که باز به داستان آمنه خانم نگاه میکنم میبینم اینطور هم نیست.
آن شب عروسی که به خاطر مریضها لغو شد، حالا هزار شب که سهل است قدر تمام شبهای عمر من و شما شده. حالا مراسمی که قرار بود به فامیل خبر بدهد که آمنه عروس شده تبدیل به خبری شد که تمام ایران را متوجه کرد. میگفت: حالا اینباکس گوشیم پر از پیامهای تبریک و تشکر است. گوشی را از روح الله گرفتم به آمنه خانم دادم و گفتم: این ویدیو را تماشا کنید.
کلیپ تشکر آقا از پرستاری بود که عروسیش را کنسل کرده، تشکر آقا از آمنه خانم... اشک چشمانش را گرفت و گفت: من لایقش نبودم.
صحبتش را قطع کردم و گفتم: لیاقت شما بیشتر از اینهاست. آمنه خانم حالا با آن لباس ایزوله سفید و آن رد ماسک بر صورتش دیگر عروس ایران شده بود. عروسی که ثابت کرد، یک شب را میشود هزار شب کرد.
نویسنده متن: از کاربران شبکه اینستاگرام( dasttanak@ )