هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه ندادهاند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش میزد و نگرانم میکرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریدهاند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
خیلی دلشوره داشتم، یک طورهایی بودم، خدا میداند خود حضرت زهرا کمکم کرد. فقط ذکرم یا حضرت زهرا بود؛ دعایم دعای توسل به چهارده معصوم بود. سه روز که رد شد، زنگ زد.
برای پسرم شرایط فراهم بود اگر میرفت سمت اروپا یا خارج؛ برای همین نگران بودم؛ چون فامیلهای پدرش خیلی آمریکا و اروپا بودند و برایش خیلی زنگ میزدند و میگفتند ما برایت اینجا پناهندگی میگیریم...
احمدشکیب را که دیدم، گفتم این پسر من است. گفت این راضی نیست بیاید. گفتم چرا راضی نیست؟ شما دوباره برو. من این آقا را التماس کردم و گفتم بگو یک بار بیا پیش مادرت با هم حرف بزنیم، بعد اگر...
ما شهدایمان را در غرب کابل کفن و دفن کردیم. بعد از آن شرایط، چون نه خانه داشتیم و نه زندگی، با مادرشوهرم و بچهها آمدیم باز سمت غزنی؛ یعنی سمت ملک و دی یعنی روستای پدری شوهرم. من هفت سال آنجا بودم.
رییس سازمان بسیج مستضعفین در ایام سالگرد واقعه خان طومان، با خانواده شهید بسیجی مدافع حرم امیرعلی محمدیان که در خان طومان به شهادت رسید، دیدار و گفتگو کرد.
کد خبر: ۹۹۰۹۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۸
گفتگو با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت نهم و پایانی
این صحبتها در گوشمان بود؛ واقعا باور کنید به عرش رساندن حاجی هم با همین راه و روش بود. چون هیچ موقع اعتراض نمیکردم، هیچ موقع نمیگفتم که چرا رفتی، این چرا کم است و...
کد خبر: ۹۹۰۷۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۸
گفتگو با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت هفتم
آخر گفتم آقا رسول! یک دقیقه از توی سایت بیا بیرون؛ یک دقیقه گوشی را نگاه کن. گفت مامان! همهاش چرت و پرت است، ندیدی؟ گفتم یکیش، دوتاش، سه تاش اشتباه است، همین طور پیامها دارد میآید برای ما...
کد خبر: ۹۹۰۰۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۵
گفتگو با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت پنجم
زنگ زد به سردار اسدالهی و خیلی عصبانی شد. بهش گفت حاج حسین! دوستی ما اینقدر کمارزش است؟ رفیق نیمهکاره شدی؟ چرا من را خبر نکردی؟!... گفت نمیدانستیم تو میخواهی بروی...
چون آن دوره کفش کتانی پایمان بود و در حال بدو بدو بودیم، همهاش دنبال کفش پاشنه کوتاه بودم. عروسها اکثرا پاشنه بلند میپوشند، من هم نمیتوانستم چنین کفشی بپوشم. فقط دنبال کفش پاشنه کوتاه میگشتیم.
چند بار بهش اعتراض کردم که همچین کاری را نکن، نه که نرود، روی حساب اینکه اگر عادت کنند خدای نکرده یک اتفاقی برای شما بیفتد اینها میخواهند چه کار کنند. همین هم شد.
گفت از بیمارستان لقمان الدوله با من تماس گرفتند، گفتند یکی از این دوقلوهایتان در بیمارستان بستری هستند. گفتم حاج آقا! آنها نیستند، احتمالا آقا رضا در بیمارستان بستری است. گفت نه او نیست...
حاج آقا رضا همهاش من را مسخره میکرد و میگفت ببین تو از هولت سه بار گفتی «بله»! سند هم داریم در بله گفتنت؛ چون یک نوار کاست از آن روز به ما داده بودند.
کد خبر: ۹۸۸۵۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۸
گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت پنجم و پایانی
یکی از رزمندگان مدافع حرم متنی برای حاج قاسم خواند. در آن متن رزمنده مدافع حرم نوشته بود که حاج قاسم مورد توجه حضرت زهرا (س) است. حاجی دنبال این متن بود که به دستش برسد، متن را پیدا کردم.
کد خبر: ۹۸۷۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲
گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت سوم
دادمحمد به خودمان میگفت من برای بیبی زینب میروم، تو هم صبر کن؛ ما هم صبر میکردیم و چیزی نمیگفتیم... در دلم میگفتم بگذار برای خودشان هر چه میخواهند بگویند...