«دردانهی کرمان» به خواست مستقیم شهید قاسم سلیمانی دربارهی شهید حسین بادپا به رشته تحریر درآمده؛ شهیدی که حاج قاسم سلیمانی او را سالهای سال میشناخته و دوست و بردارش میدانسته است. شهیدی که شاید از نظر خودش دیر، ولی بالأخره در قطار شهدای مدافعحرم جا گرفت.
وقتی که دوستان شهید و اقوام آمدند، پیکر آقا جعفر را از اتاق خواب آوردند به پذیرایی. آنجا صدای گریه خیلی بیشتر شد؛ هم اقوام و هم دوستان شهید، خیلی گریه میکردند، اما خود من یک قطره اشکم هم نیامد!
دیدم پایشان سرد است؛ خودشان هم هیچ عکسالعملی در مقابل صدا زدن من نداشتند. یک آن، چیزی از ذهن من گذشت، اما سریع به خودم مسلط شدم. چراغ را که روشن کردم دیدم صورتشان کبود است.
به مناسبت سالگرد شهادت محمدرضا دهقان از شهدای مدافع حرم مدرسه عالی شهید مطهری یادواره شهدای مدافع حرم در کنار مزار این شهید والا مقام واقع در گلزار شهدای چیذر برگزار میشود.
خیلی جاها حق شلیک کردن نداریم، مثلا در منطقه بوکمال مثلا این طرف ما آمریکاییها و کردها هستند، مثلا میگویند به سمت آنها شلیک نکنیم، ولی یک جاهایی منطقه داعش است، کویر است، آنجا میتوانیم شلیک کنیم.
یک طرف پایگاه آمریکاییها بود و یک طرف پایگاه ما؛ بعد از چند سال کشور ترکیه یک پایگاه مستقل دیگری برای آمریکا ساخت، که خودِ افغانستانیها آنجا باشند؛ بعد هم آمریکاییها از آنجا رفتند و ...
از همین ایران که گرفتار میشویم و داخل اردوگاه میرویم، دیگر خرج ماشین و همه چیز را از خودمان میگیرند. اگر خودت نداشته باشی از رفیق هایت میگیرند تا بعدا به آنها بدهی.
گفتم تو حاضری چقدر پول به تو بدهند و یک دست یا یک ناخنت را قطع کنند؟ حاضری این کار را بکنی؟ گفت نه، مگر کله من به سنگ خورده که بروم شهید بشوم؟! برم سوریه بجنگم؟ ناموس خودم را ول کنم بروم آنجا بجنگم!
ساعت ۹ آمدند و دفتر فاطمیون را باز کردند. تا ساعت ۱۲ من آنجا نشستم و گریه کردم. گفتم یک خبری بدهید که همسرم چه شده؟ همانجا هم گفت که در خط است، چرا اینقدر نگرانی؟ شهید نشده...
بعد از ظهر از سر کار آمد، گفت شما میروید کربلا؟ بعد من خندیدم و گفتم نخیر ما ایندفعه با هم میرویم. بعد خندید گفت که من نمیروم، تو دوباره برو. گفتم چرا اینقدر اصرار میکنی؟ من ایندفعه تنها نمیروم!
صبحها که آقا محمد با موتور میآمد مدرسه، با هم آنجا آشنا شدیم، آن موقعها که تلفن نبود، به هم نامه مینوشتیم. آقا محمد که میآمد زنگ تفریح که میشد من نامهام را میگذاشتم جلوی موتورش.
خانواده پدری آقا مرتضی سمت شیراز بودند. مادر آقا مرتضی پسر بزرگشان که در کاشان ازدواج میکند، با بقیه پسرها راهی شیراز میشوند، چند سالی هم شیراز زندگی میکنند ولی...
برای کار از ایران به ترکیه رفت، اما با شنیدن خبر شهادت یکی از بستگانش در سوریه، دیگر نتوانست در ترکیه بماند. دوباره راهی ایران شد تا مادرش را راضی کند که او هم مدافع حرم شود.
مراسم رونمایی دو کتاب «کشکول میرزا جواد آقا»؛ روایتی از زندگی شهید مدافع حرم جواد کوهساری و «پاتک علیه پیتوک»؛ روایت مردانگیهای شهید مدافع حرم سیدهادی سلطانزاده با حضور خانواده این شهدا و دستاندرکاران کتابها در شهرک سینمایی مشهد مقدس برگزار شد.