گفتگو با مادر شهید مرتضی کریمی شالی/ قسمت سوم
خودش ماشین را با یک راننده برمیدارد که برود. میرود بچهها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع میکند، از آن طرف یک موشک کُرنر میخورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت میرسد...
کد خبر: ۱۰۰۱۶۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۳
گفتگو با مادر شهید مرتضی کریمی شالی/ قسمت دوم
گفت مادر! فردای قیامت شما میتوانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ میتوانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟
کد خبر: ۱۰۰۱۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۲
پیکر این شهید مدافع حرم پس از تشییع در اهواز به قم، جهت تدفین منتقل میشود.
کد خبر: ۱۰۰۱۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۱
گفتگو با مادر شهید مرتضی کریمی شالی/ قسمت اول
من که نفهمیدم معصومه خانم فوت کردهاند. تا بیست روز در بیمارستان بودم. در حالت کما بودم. همان دختر کوچکم زهرا بغلم بستری بود و نمیشناختمش که این دخترم است! بعد دیگر یک شب دیدم یکسری از آقایان آمدند.
کد خبر: ۱۰۰۰۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۸
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت دوم
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که میشناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام میدادند که این را میشناسید کیست؟
کد خبر: ۱۰۰۰۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۶
گفتگو با همسر شهید فاطمیون، محمدباقر مهردادی/ قسمت اول
آن زمان که طرف ایران آمده بود، خودش گفت که ۳۶ سالَم است؛ میخواست ایران برود، حتی این شوخی را کرد که آدم که چهل ساله شد پیر میشود؛ میگفتم چرا؟ میگفت خب آدم که چهل ساله شد، پیر میشود دیگر.
کد خبر: ۱۰۰۰۰۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۵
گفتگو با همسر شهید سردار امیری/ قسمت دوم و پایانی
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهیها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.
کد خبر: ۹۹۹۸۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۴
چاپ یازدهم کتاب «آخرین نماز در حلب»؛ مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم عباس دانشگر توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد.
کد خبر: ۹۹۹۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۲
گفتگو با همسر شهید سردار امیری/ قسمت اول
یک بار قایمکی رفتند سوریه. من دنبالش رفتم تا حوالی میدان امام. این طرف و آن طرف رفتم، خیلی دنبالش گشتم که کجا رفته، گوشیاش خاموش بود دیگر؛ دنبالش گشتم دیدم شب اتوبوسهایشان پر شده بود و...
کد خبر: ۹۹۹۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۹
گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت پنجم و پایانی
چون حسین کتفش از فتنه ۸۸ آسیب دیده بود دیگر خیلی اذیت میشد. همهاش میگفتیم آنجا چه کار میکنی؟ میگفت مامان شاید باورتان نشود، من سوار هواپیما که میشوم وارد فرودگاه میشوم، درد کتفم میافتد...
کد خبر: ۹۹۸۸۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۸
گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت چهارم
دوستانش خیلی پیگیر بودند که این بلوار که الان به اسم ناصر حجازی شده، به اسم حسین نامگذاری شود که متاسفانه شورای شهر قبول نکردند؛ بعد کردند به اسم حجازی.
کد خبر: ۹۹۸۶۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۷
گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت سوم
حسین که شهید میشود نیروهای جبهه النصره میآیند از کنار حسین رد میشوند. فقط عنایت حضرت زهرا بوده که پیکر حسین به دست آنها نمیافتد؛ اگر میافتاد لباس حسین هم به دست ما نمیرسید...
کد خبر: ۹۹۸۱۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۴
گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت دوم
تماس گرفتیم و گفتیم حسین! ماشینت از قرعه در آمد. گفتش که نه، آن ماشین مال من نیست، من اصلا سوار آن ماشین نمیشوم، شما بلند شوید بروید همدان.
کد خبر: ۹۹۷۶۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۲
گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت اول
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران میشود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخهای هواپیما!
کد خبر: ۹۹۷۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
گفتگوی مشرق با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت اول
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران میشود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخهای هواپیما!
کد خبر: ۹۹۶۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
گفتگو با همسر شهید علیداد جعفری/ قسمت دوم و پایانی
بچهها که یک مقدار درگیر می شوم و من را عصبانی می کنند از خودش کمک می خواهم، وقتی دلتنگ هم می شوم می گویم علیداد خودت کمک کن دیگر، من دیگر صبر و تحمل ندارم، باور کن خودش صبر می دهد.
کد خبر: ۹۹۶۳۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۵
گفتگو با همسر شهید علیداد جعفری/ قسمت اول
وقتی از سوریه میآمد، خانه خواهرش میآمد، تهران بود هم خانه خواهرش بود؛ ما افغانستان بودیم دیگر. میآمد خانه خواهرش و باز برمیگشت.
کد خبر: ۹۹۶۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۴
گفتگو با همسر شهید قربانعلی سلطانی/ قسمت دوم و پایانی
ناگهان موتورشان چپ میکند. میگویند یک جایی تپه شنی مانند بوده، خودشان میروند پشت تپه و به دوستشان میگویند تو موتور را بردار و برو، من هوایت را دارم. آن پسر موتور را سوار میشود و بهش میگوید ...
کد خبر: ۹۹۵۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۳
پوتینها را روی زمین فشار میدهد و جاپایش را محکم میکند. گلوله آرپیجی مثل تیر در کمان کشیده، تاب ماندن توی قبضه را ندارد. مهدی چشم میگذارد پشت چشمی قبضه. گنبدی سمت راست را نشان میگیرد...
کد خبر: ۹۹۵۶۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۱
گفتگو با همسر شهید قربانعلی سلطانی/ قسمت اول
وقتی میآمدند مثل کتابی که کسی دارد برایم میخواند، شروع میکرد که مثلا رفتیم فلان جا، فلان اتفاق افتاد، رفتم بازار، بازارش اینطوری بود، از تمام اتفاقات برایم میگفت.
کد خبر: ۹۹۵۰۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹