برچسب ها - شهید مدافع حرم

برچسب ها - شهید مدافع حرم

برچسب ها
چاپ یازدهم کتاب «آخرین نماز در حلب»؛ مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم عباس دانشگر توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد.
کد خبر: ۹۹۹۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۲

گفتگو با همسر شهید سردار امیری/ قسمت اول
یک بار قایمکی رفتند سوریه. من دنبالش رفتم تا حوالی میدان امام. این طرف و آن طرف رفتم، خیلی دنبالش گشتم که کجا رفته، گوشی‌اش خاموش بود دیگر؛ دنبالش گشتم دیدم شب اتوبوس‌هایشان پر شده بود و...
کد خبر: ۹۹۹۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۹

گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت پنجم و پایانی
چون حسین کتفش از فتنه ۸۸ آسیب دیده بود دیگر خیلی اذیت می‌شد. همه‌اش می‌گفتیم آنجا چه کار می‌کنی؟ می‌گفت مامان شاید باورتان نشود، من سوار هواپیما که می‌شوم وارد فرودگاه می‌شوم، درد کتفم می‌افتد...
کد خبر: ۹۹۸۸۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۸

گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت چهارم
دوستانش خیلی پیگیر بودند که این بلوار که الان به اسم ناصر حجازی شده، به اسم حسین نامگذاری شود که متاسفانه شورای شهر قبول نکردند؛ بعد کردند به اسم حجازی.
کد خبر: ۹۹۸۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۷

گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت سوم
حسین که شهید می‌شود نیرو‌های جبهه النصره می‌آیند از کنار حسین رد می‌شوند. فقط عنایت حضرت زهرا بوده که پیکر حسین به دست آن‌ها نمی‌افتد؛ اگر می‌افتاد لباس حسین هم به دست ما نمی‌رسید...
کد خبر: ۹۹۸۱۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۴

گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت دوم
تماس گرفتیم و گفتیم حسین! ماشینت از قرعه در آمد. گفتش که نه، آن ماشین مال من نیست، من اصلا سوار آن ماشین نمی‌شوم، شما بلند شوید بروید همدان.
کد خبر: ۹۹۷۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۲

گفتگو با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت اول
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران می‌شود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخ‌های هواپیما!
کد خبر: ۹۹۷۳۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۱

گفتگوی مشرق با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت اول
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار. وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران می‌شود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخ‌های هواپیما!
کد خبر: ۹۹۶۷۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۷

گفتگو با همسر شهید علی‌داد جعفری/ قسمت دوم و پایانی
بچه‌ها که یک مقدار درگیر می شوم و من را عصبانی می کنند از خودش کمک می خواهم، وقتی دلتنگ هم می شوم می گویم علی‌داد خودت کمک کن دیگر، من دیگر صبر و تحمل ندارم، باور کن خودش صبر می دهد.
کد خبر: ۹۹۶۳۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۵

گفتگو با همسر شهید علی‌داد جعفری/ قسمت اول
وقتی از سوریه می‌آمد، خانه خواهرش می‌آمد، تهران بود هم خانه خواهرش بود؛ ما افغانستان بودیم دیگر. می‌آمد خانه خواهرش و باز برمی‌گشت.
کد خبر: ۹۹۶۱۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۴

گفتگو با همسر شهید قربانعلی سلطانی/ قسمت دوم و پایانی
ناگهان موتورشان چپ می‌کند. می‌گویند یک جایی تپه شنی مانند بوده، خودشان می‌روند پشت تپه و به دوستشان می‌گویند تو موتور را بردار و برو، من هوایت را دارم. آن پسر موتور را سوار می‌شود و بهش می‌گوید ...
کد خبر: ۹۹۵۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۳

پوتین‌ها را روی زمین فشار می‌دهد و جاپایش را محکم می‌کند. گلوله آرپی‌جی مثل تیر در کمان کشیده، تاب ماندن توی قبضه را ندارد. مهدی چشم می‌گذارد پشت چشمی قبضه. گنبدی سمت راست را نشان می‌گیرد...
کد خبر: ۹۹۵۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۱

گفتگو با همسر شهید قربانعلی سلطانی/ قسمت اول
وقتی می‌آمدند مثل کتابی که کسی دارد برایم می‌خواند، شروع می‌کرد که مثلا رفتیم فلان جا، فلان اتفاق افتاد، رفتم بازار، بازارش اینطوری بود، از تمام اتفاقات برایم می‌گفت.
کد خبر: ۹۹۵۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹

گفتگو با خانواده شهید محمدرضا سیفی/ قسمت سوم و پایانی
خیلی از آقای سیفی راضی هستیم، از همه شهدا راضی هستیم. همیشه وقتی خواستم آقای سیفی ما را نجات داده، هم از بیمارستان نجات داد هم آن شب نجات داد، هر آرزویی داشتم برآورده کرده، تنهایم نگذاشته الحمدلله.
کد خبر: ۹۹۴۸۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

گفتگو با خانواده شهید محمدرضا سیفی/ قسمت دوم
یک شب آش درست کردیم که همین روح الله و مصطفی از در درآمدند. گفتم چی شده؟ دخترم دوید گفت بابام آمد، بعد دید روح الله و مصطفی و عارف است. گفت بابام کجاست؟ گفت زخمی است داخل ماشین، ما زودتر آمدیم.
کد خبر: ۹۹۴۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

گفتگو با خانواده شهید محمدرضا سیفی/ قسمت اول
یکی از دوستانش اسمش مهدی خشنودی بود و در پایش تیر خورده بود. در تهران در بیمارستان بقیه الله بود؛ مرخص که شد هیچ کس را نداشت. به من گفت که مینا جان! این هیچ کس را ندارد، می‌آورمش خانه خودمان.
کد خبر: ۹۹۳۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۳

گفتگو با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت هشتم و پایانی
خون‌ها روی انگشترش خشک شده بود؛ برای من خیلی سخت بود، بعد از دو ماه این‌ها را با ساکش آوردند. پیراهنی که احمد موقع شهادت تنش بود هم در ساک بود. همیشه موقعی که جبهه بود زیر لباس نظامی تنش بود.
کد خبر: ۹۹۳۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۲

گفتگو با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت هفتم
من آن موقع می‌دانستم شهید شده؛ بعد جواب داد که: خواهرم اصلا نگران نباش، من خیلی جایم خوب است. از آن شب دیگر من خوابی ازش ندیدم. الان اگر بتوانم ببینمش هیچی بهش نمی‌گویم، فقط بغلش می‌کنم.
کد خبر: ۹۹۳۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۱

فرزند شهید مدافع حرم شهید جمال رضی. آقای فرماندار! آقای شهردار! عکس پدر محمد رو اول ورودی شهر بزنید...!
کد خبر: ۹۹۳۰۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۰

گفتگو با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت ششم
من و خواهرم را خیلی نصیحت می‌کرد؛ چه در مورد نماز چه در مورد حجاب؛ من همان موقع بود که فهمیدم واقعا آن طوری مثل بقیه برادرهایم نبود، رفتارش خاص بود، خیلی با بقیه برادرهایم فرق می‌کرد.
کد خبر: ۹۹۳۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۰