« وقتی خواندم مهدی ۱۳ ساله چطور اشک میریخت و التماس میکرد که بگذارند برود جبهه تا از دین و مملکتش دفاع کند، باخودم فکر کردم وقتی من به سن و سال او بودم چه میکردم؟»
هرچی فکر کردم تا جواب قانع کنندهای به ذهنم برسد و از طرف خوشیاری به او بگویم فایدهای نداشت. خوش یاری همان جواب قبلی را تکرار کرد. عبدالقادر وقتی جواب قبلی را شنید، با نوک پوتین ضربه محکمی به پهلوی خوش یاری کوبید.
کد خبر: ۳۹۵۲۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۷
روایت سرمربی تیم جودوی نوجوانان کشور از دوران اسارت
خون زیادی از پاهایم رفته بود. عراقی ها مجروح ها را روی هم توی یک تویوتا ریختند، من را هم آخرین نفر انداختند روی بقیه. پاهای زخمی ام بیرون تویوتا بود که به زور در را بستند. از شدت درد دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم دیدم روی ویلچر توی یک راهرو بیمارستان هستم.