صبح رسیدیم بغداد و به سمت کربلا حرکت کردیم. قبل از حرکت، بچهها دیدند روی شیشه جلو یکی از اتوبوسها عکس صدام چسبیده است. از اتوبوس پیاده شدند و گفتند: «تا این عکس صدام را برندارید، ما سوار نمیشویم.»
درجهدار ملعون بعثی گلنگدن اسلحه کلاشینکفی را که در دست داشت کشید و لوله اسلحه اش را روی پیشانی من گذاشت. ظاهرا آخر ماجرا بود و من داشتم به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت میرسیدم. من که کار را تمام شده میدیدم آرام چشمانم را بستم و زیر لب شهادتین را خواندم. شاید باورتان نشود، ولی در آن لحظه من واقعا از دنیا بریدم و دل کندم.
در اسارت شوخی و خنده در بین بچهها جایگاهی ویژه داشت. ما بودیم و یک شلنگ و برف و کولاک و سرمای استخوان سوز اردوگاه تکریت. بر سر حمام کردن با آب سرد رقابتی بین بچهها بود تا روحیه خود را حفظ کنیم.
زمانی که از انفرادی به زندان دسته جمعی منتقل شدم به خاطر سنوات خدمتی، درجه و این که خلبان بودم به عنوان سرپرست زندانیان ایرانی معرفی شدم و امور زندانیان با من انجام میشد.
به نقل از سرهنگ عباس کیانا، فرمانده وقت گردان ۱۲۶ هوابرد، همین تیپ ۵۵ هوابرد بود که در عملیات فتح المبین، ـ «سرلشکر دخیل علی حلالی» را اسیر کرد. برای این کار پرسنل شجاع گروهان یکم گردان ۱۲۶ تیپ ۵۵ هوابرد با در دست داشتن سلاح ژ-۳، از یک منطقه رملی (ریگ روان) به طول ۱۴ کیلومتر گذشتند و نیروهای دشمن را غافلگیر کردند.
از فکر جلال بیرون بیا ما هم مثل بقیه مردم. مگر مردم ما مثل جلالهای گمشده کم داشتهاند. جلال ما هم مثل بقیه فدای رهبر و فدای مکتب شد. دعا کن پسرم خدا قربانی ما را بپذیرد. اگر مورد پذیرفتن خدا شد.
بعثیها مانند گرگهای درنده به جان بچهها افتادند و دیوانهوار ما را کتک میزدند، ولی با مقاومت عزیزان اسیر آنها نتوانستند به هدف خود برسند درها را بستند و گفتند: «فردا به حسابتان می رسیم.»
افراز دارای لیسانس زبان و ادبیات عرب از مدرسه عالی ترجمه، مبارز قبل از انقلاب در ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی و خیر مدرسه ساز بود و دو خواهر ایشان، شهید رفعت افراز و شهید دکتر محبوبه افراز، توسط منافقین ترور شدند.
در روزهای اولیه با احتیاط و مخفیانه و دورازچشم دژخیمان بعثی سوگواری انجام میشد. میخواستیم همان اول بسمالله جنگ و دعوا را شروع نکنیم و در روز عاشورا و تاسوعا از عرض ادب به سالار شهیدان محروم نشویم.
افسر عراقی ابتدا از در دوستی وارد شد و گفت: «چرا شما سینهزنی میکنید؟ این کار حرام است و ظلم به نفس است.» چند تن از بچهها بلند شدند و به او جواب دادند.
«تردیدی نیست که انقلاب اسلامی ایران در چارچوب مرزهای ایران محدود نشده است، بنابراین ما حمایت خود را از عبور رزمندگان اسلام به داخل خاک عراق اعلام میداریم.»
یک ساعت بعد از تزریق آمپولها، دستهای برادران، به علت درد شدید استخوانی و عضلانی، از حرکت بازمیماند. هدف اصلی آنها از اجرای نمایش تزریقات، کاملاً مشخص بود، زیرا آنها اگر واقعاً به فکر سلامتی ما بودند، میتوانستند کارهای زیادی در زمینهی بهداشت انجام بدهند.
پس از شروع عملیات، گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی که خدمه یک دستگاه تانک بودند بی مهابا به قلب دشمن زده بودند، توسط نیروهای دشمن محاصره و به اسارت درآمدند.
علاوه بر روزه گرفتن، نماز جماعت هم ممنوع بود، اما اسرا به طور مخفیانه در دستههای کوچکتر نماز جماعت اقامه میکردند و با نگهداری غذای شب برای سحر، روزه میگرفتند.