حالا بعد از قرنها در روز میلاد تو با عشق تو و شوق شنیدن نامت به خیابان میآییم. حالا همچون خورشیدی که تمام ذراتش منتشر شده باشد، همه جای زمین نام زیبای تو را تلاوت میکند. ای «علی»!
قاسم ؛/ با سنگ هایی در مشت ، سنگر گرفته است/ و «سلمان» و «صلاح الدین» و«عزالدین قسام»/ از «نهر تا بحر» را گل کاشته اند/ حالا ولی؛/ اگر خوب گوش کنید/ صدای صیقل خوردن شمشیر علی(ع) را می شنوید! ...
چند دقیقه بعد همسر قیصر در حالی که دست دخترش آیه را محکم میفشرد، گفت: دیشب در عالم خواب در بهشت زهرا دیدمش. دم یک پاترول ایستاده بود و آماده رفتن بود.
کم کم دستههای عزاداری شکل میگیرند؛ اشکها دسته دسته از راه میرسند و دستههای زنجیرزنی از آسمان تا حسینیه دل و از آنجا تا نفسهای تنگ غروب صف میکشند.
براستی چه رازی در «زیارت جامعه کبیره» تو نهفته است که هیچ دلی از بارش آن بینصیب نمیماند؟ زیارتی که بوی تازگی واژههای آسمانی آن عطر رسول عشق را در تا اعماق جان میپراکند.
این شناسنامه عکسدار من نیستم/ این عکس پشت جلد کتاب هم/ نه!/ این شعرهای پریشان هم نشانی از من ندارند/ اگر خواستی سراغی از من بگیری/ بارانی ات را بپوش ...