خبر رسید که جاده اهواز-سوسنگرد محاصره شده است و از آب هم خبری نبود. همه مجروحین از تشنگی ناله می کردند و آب نبود. فریاد آب آبِ زخمی ها همه جا را پر کرده بود...
به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: «من دارم میروم که تو چادرت را درنیاوری. ما برای این چادر داریم میرویم...»؛ چادرم در مشتش بود که شهید شد.