در فکر از دست رفتن سوژه به خاطر نبود مترجم هستم که پسربچه اهوازی، گره را باز میکند. عربی بلد است و کودکان بحرینی را میآورد برای مصاحبه. خودش هم ترجمه همزمان را انجام میدهد. لبخند دختر و پسر بحرینی، حالم را خوب میکند.
شعر زائر اردو، دعای زائر عرب، اشک زائر ایرانی، شوق زائر آذربایجانی و هیجان زائر اروپایی، همه و همه اینجا، در چند قدمی حضرت آفتاب، یکی میشوند و موج برمیدارند و آن بالا، جایی چسبیده به گنبد طلایی، یکی میشوند.