یارو احتیاج به قضای حاجت داشت ولی هرچه میگشت جایی پیدا نمیکرد، ناگهان چشمش به یک درِ باز افتاد. وارد شد دید همه جا تاریکه. با خوشحالی نشست و مشغول شد.
گفتم: چه عرض کنم؟! رانندهای یک ساعت داشت توی یک میدان دور میزد! افسر راهنمایی پرسید؛ چرا آنقدر دور میزنی؟ راننده گفت؛ جناب سروان راهنمای ماشینم گیر کرده!
یارو برای خرید ماشین سوار آن شد و یک دوری زد و بعد به بنگاهی گفت؛ آقا این ماشین که همه جاش صدا میده! بنگاهی گفت؛ اختیار دارید، در عوض بوقش اصلا صدا نمیده! امتحان کن ببین!
یارو میگفت صدها بار خودمو به مریضی زده بودم و مدرسه نرفته بودم ولی هنوز این معما برام حل نشده، اون دکتری که بعدازظهرش معاینم میکرد و کلی قرص و شربت واسم مینوشت مدرکشو از کجا گرفته بود!
یارو مشغول قماربازی بود. گفتند؛ چه نشستهای که یک نفر درون آب افتاده و دارد غرق میشود! گفت؛ به من چه؟! گفتند؛ برادر خودت است و یارو با بیخیالی به قماربازی ادامه داد و گفت؛ پس به تو چه؟!
ای عوام! اگر به آنجا بروند چون هیچ هنر و تخصصی ندارند فقط باید مفت بخورند که آنها هم نان مفت به کسی نمیدهند! ولی اینجا که باشند، هم مفت میخورند و هم به نفع دشمنان وطنشان حرف مفت میزنند!
یارو لیوانی را وارونه روی میز رستوران بود برداشت و دستی روی آن کشید و با عصبانیت به مدیر رستوران گفت؛ اینکه سر ندارد! و دستی هم به زیر لیوان زد و گفت؛ تهش هم که سوراخ است!
یارو یک پیراهن دزدیده بود و رفت بازار که آن را بفروشد، دزد دیگری دوتا مشت بهش زد و پیراهن را گرفت و رفت، وقتی یارو نزد دوستانش رفت، پرسیدند؛ چند فروختی؟ گفت؛ به قیمت خرید! بهاضافه دوتا مشت!
این حیوون زبون بسته پول گرفته یک غلطی کرده و حالا هم پولها رو خرج اتینا کرده، هم غلط زیادیش تو زرد در اومده و مجبوره سطح غلطی که کرده بود رو، پایین بیاره!
هویت این قماش برای مردم آشکار شده و به ادعاهای آنان وقعی نمیگذارند ولی مگر از خودشان اراده و استقلالی ندارند که هرچه به آنها دیکته میشود را بر زبان و قلم میآورند؟!