یک دسته گل
رحمان دستپاچه و نگران این پا و آن پا کرد و جیب‌هایش را گشت. فروشنده، کلافه و بی‌حوصله، زیرچشمی نگاهش می‌کرد و نوک سبیلش را می‌جوید. رحمان یک کارت دیگر درآورد و به فروشنده داد.
ارسال نظرات
آخرین اخبار