
از قرهباغ تا دمشق؛ وقتی باکو زیر سایه پدرخواندههایش حرکت میکند
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو هیراد مخیری، مدیر گروه بررسی سیاست خارجی روسیه و مسائل قفقاز، مرکز پژوهش های علمی و مطالعاتی استراتژیک خاورمیانه، در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری دانشجو قرار داد نوشت: جمهوری آذربایجان تا همین یکی دو دهه پیش، بازیگری بود در حاشیۀ زمینِ ژئوپلیتیک قفقاز؛ کشوری که ثروت خزر و مسیر انرژیاش بیشتر از سیاستش شناخته میشد. اما حالا «فرزند ناخلف ایران تاریخی» نقشی برای خودش دستوپا کرده که کمتر کسی تصور میکرد: میانجیگری میان دمشق و تلآویو، آن هم درست وسط یکی از پیچیدهترین پروندههای خاورمیانه.
با این حال، میانجیگری باکو فقط یک ژست دیپلماتیک نیست؛ پشت این ژست، سایۀ مثلثی سنگین افتاده که سالهاست مسیر بحرانها و ائتلافها را از قفقاز تا مدیترانه میسازد: باکو–تلآویو–آنکارا. از اعزام تکفیریهای جولانی به جنگ قرهباغ گرفته تا خواب پروژههای دالان تورانی، همه نشان میدهد که باکو بیش از آنکه بازیگردان باشد، گوش به فرمان پدرخواندههایش است پدرخواندههایی که برای مهار تهران، دور زدن مسکو و مهندسی دوبارۀ معادلات منطقه، به یک «میانجی» پرهیاهو نیاز دارند.
این یادداشت میخواهد پرده از این سناریو بردارد: چرا آذربایجان وارد این بازی شد؟ چه چیزهایی برای خودش میخواهد؟ ترکیه و اسرائیل پشت پرده چه معاملهای میکنند؟ و مهمتر از همه، ایران در این بازی چه فرصتی دارد که تهدید را به برگ برندۀ ژئوپلیتیک تبدیل کند؟
۱) تکفیریهای جولانی؛ از ادلب تا جنگ 2020 قرهباغ
برای فهم این ماجرا باید چند سال به عقب برگشت؛ پاییز ۲۰۲۰، جنگ دوم قرهباغ شعلهور شد. جنگی که اینبار فقط تانک و توپ نبود، بلکه پای جنگجویان نیابتی هم وسط بود. گروههای وابسته به جریان جولانی که در استان ادلب و حومه حلب با چراغ سبز ترکیه و چشمپوشی اسرائیل جا خوش کردهاند، ناگهان سر از کوههای قفقاز درآوردند. گزارشهای میدانی و حتی منابع ترکیهای تأیید کردند که صدها نیروی تکفیری با گذرنامههای دستکاریشده از طریق مرز ترکیه، در جنگ قرهباغ برای ارتش آذربایجان جنگیدند. برای تهران، مسکو و حتی اروپا این پیام واضح بود: اگر لازم باشد، «فرزند ناخلف» باکو میتواند پیوند ادلب–شوشا را در چند روز برقرار کند. این همان مثلثی است که در عمل شکل گرفت: باکو–تلآویو–آنکارا؛ یک اتحاد نانوشته که هدف مشترکش چیزی جز تضعیف نقش سنتی ایران در معادلات قفقاز و شام نبود.
۲) اتحاد مثلث؛ باکو، تلآویو، آنکارا
در نظریۀ اتحادهای فرصتمحور، گفته میشود که منافع مشترک میتواند حتی دشمنان سنتی را در یک مقطع گرد هم بیاورد. ترکیه موتور لجستیکی و تأمین نیروی نیابتی شد، اسرائیل فناوریهای جنگی و پهپاد و جنگ الکترونیک فراهم کرد و باکو پول و زمین بازی را داد. این اتحاد حالا آرامآرام به سمت دیپلماسی حرکت کرده. هدف اصلی؟ بازکردن مسیر کریدورهای تورانی و ترانزیتی که تهران را دور میزند، مسکو را به چالش میکشد و آنکارا را تا دریای خزر و حتی آسیای مرکزی پیوند میدهد. از نگاه باکو، آرامسازی بخشی از مرز جولان و باز شدن پنجره دیپلماتیک دمشق–تلآویو، یعنی ایجاد بستر لازم برای پروژههای ترانزیتی بلندپروازانهای مثل دالان زنگزور.
۳) هدف واقعی چیست؟ میانجیگری یا گروکشی ژئوپلیتیک؟
هیچ بازیگری به این راحتیها از فرصت «میانجی صلح بودن» نمیگذرد. برای باکو، این جایگاه حداقل چهار دستاورد مهم دارد:
پرستیژ منطقهای: باکو میخواهد خودش را در قامت یک بازیگر فراگیر نشان دهد. چیزی شبیه «قطر قفقاز»؛ کشوری کوچک، ثروتمند و بلندپرواز که میتواند بحرانهای منطقهای را به نفع منافع خودش مدیریت کند.
شستن چهره اتحاد با اسرائیل: وقتی رسانههای مقاومت از پایگاههای موساد در مرزهای شمالی ایران مینویسند، باکو میخواهد روایتی دیگر عرضه کند: «ما فقط شریک اسرائیل در نفت و پهپاد نیستیم؛ واسطه صلح هم هستیم!»
تکمیل دالان تورانی: آرام کردن سوریه شمالی و کمتنش کردن جبهۀ جولان، بستر امنیتی پروژه نتچاتو را فراهم میکند؛ نتچاتو همان رویای اردوغان برای کمربند ترکمحور از خزر تا مدیترانه است.
ابزار فشار بر تهران: اگر تهران بتواند مسیر نخجوان را تحت فشار بگذارد، باکو هم کارت جولان و مذاکره با دمشق را در دست دارد.
۴) چرا دمشق پای میز میآید؟
سوریه سالهاست بهای مقاومت را پرداخته؛ اقتصاد جنگزده، تحریمهای سنگین غربی، حملات دورهای اسرائیل و حضور هزاران نیروی نیابتی تحت فرمان ترکیه در شمال، دمشق را در تنگنا نگه داشته است. هرچند ایران و روسیه برای بقا و بازسازی کمک کردهاند، اما وضعیت مالی و سیاسی دمشق شکننده است. در چنین شرایطی، باکو و آنکارا و حتی تلآویو از فرصت استفاده میکنند. وعده پروژههای بازسازی، سرمایهگذاریهای محدود و حتی تسهیلات انرژی، میتواند دمشق را به گفتوگو بکشاند؛ هرچند کسی در تهران و مسکو باور ندارد این مذاکرات به توافق واقعی منجر شود.
۵) نقشه بزرگ؛ دالان تورانی و سوریه آرام
پشتپرده این تحرکات چیزی جز زنگزور نیست. پروژه دالان زنگزور که بخشی از نقشه بزرگتر نتچاتوست، در اصل همان گذرگاهی است که نخجوان را به خاک اصلی آذربایجان وصل میکند و از دل ارمنستان رد میشود — بدون اینکه خاک ایران در این اتصال نقشی داشته باشد. اما آرامسازی شمال سوریه، خنثیسازی خطرات گروههای نیابتی ضدترک و حتی کوتاه کردن دست ایران در این مسیر، همه و همه در خدمت تضمین این دالان است. برای همین است که صلح سوریه–اسرائیل فقط یک شعار دیپلماتیک نیست؛ بخشی از مهندسی ژئوپلیتیک در قفقاز و فراتر از آن است.
۶) اگر همهچیز لو برود…
تاریخ خاورمیانه پر است از مذاکراتی که قبل از رسیدن به خط پایان، در رسانهها درز کردهاند؛ از کمپدیوید گرفته تا مذاکرات پنهانی میان اردن و اسرائیل. در مورد پرونده دمشق–تلآویو، همۀ بازیگران منطقهای از جمله محور مقاومت میدانند که مشروعیت سوریه در گروی فاصله گرفتن از اسرائیل است. اگر ارتباطات محرمانه از طریق باکو لو برود، دمشق مجبور میشود پای میز را ترک کند تا در داخل و در نزد افکار عمومی منطقهای، متهم به «خیانت به مقاومت» نشود. این یعنی شکست حیثیتی برای باکو، هزینه دیپلماتیک برای آنکارا و یک برگ برنده دیگر در دستان تهران.
۷) پیامدهای شکست؛ هزینه را چه کسی میدهد؟
باکو در این مسیر چیز کمی برای از دست دادن ندارد؛ یا دستاوردی بزرگ نصیبش میشود یا بازی را دو برابر میبازد:
شکست میانجیگری یعنی تهران میتواند محور مقاومت را در جولان احیا کند و با ابزار مذهبی–فرهنگی در آذربایجان، روایت «فرزند ناخلف» را تقویت کند.
روسیه که دل خوشی از تحرکات ترکیه در سوریه ندارد، حمایت خود از باکو در پرونده قرهباغ را با تردید دنبال میکند.
آنکارا ناامید میشود؛ چون انتظار دارد باکو پروژههای حساس را بدون حاشیه اجرا کند، نه اینکه با افشاگری و بحران مشروعیت روبهرو شود.
۸) فرصت بزرگ برای ایران؛ مهار و بازی معکوس
از زاویۀ تهران، ماجرا فقط تهدید نیست. این پرونده یک فرصت هم هست؛ اگر پروژه لو برود یا ناکام بماند، ایران چند دستاورد مهم بهدست میآورد:
محور جولان دوباره تثبیت میشود و خط مقاومت از دمشق تا بیروت تقویت میشود.
مشروعیت روایت ایران در میان شیعیان آذربایجان افزایش مییابد؛ این برگ نفوذ نرم تهران در حیاط خلوت باکوست.
مسیر دالان تورانی با تهدید امنیتی روبهرو میشود؛ جایگزینی مسیر ایران در ترانزیت منطقهای دوباره احیا میشود.
در سطح ژئوپلیتیک، پیام به آنکارا و تلآویو روشن میشود که هیچ پروژهای بدون محاسبه خطوط قرمز تهران در این جغرافیا به پایان نمیرسد.
۹) پایان بازی؛ «فرزند ناخلف» یا «پدرخواندههای منطقه»؟
جمهوری آذربایجان در رؤیای تبدیل شدن به «قطر قفقاز» است؛ کشوری کوچک، ثروتمند و با سیاست خارجی فعال. اما خاورمیانه و قفقاز فقط نفت نیست؛ قدرت نرم، شبکههای مذهبی–فرهنگی، همسایگی با ایران و روسیه و ژئوپلیتیک متغیر، پارامترهایی هستند که باکو باید با آنها بازی کند. اگر موفق شود، شاید چند قرارداد نفتی و امنیتی تازه امضا کند. اما اگر شکست بخورد، باید بهای این ماجراجویی را در قرهباغ، نخجوان و حتی در درون مرزهای خودش بپردازد. در نهایت این سؤال باقی میماند: آیا «فرزند ناخلف» میتواند یکشبه به «پدرخوانده بحرانها» تبدیل شود؟ یا دوباره خطوط قرمز ایران و روسیه به او یادآوری میکنند که در این شطرنج، نقش پیاده و وزیر باهم فرق دارد.