گروه علمی «خبرگزاری دانشجو» - سوسن سالاری؛ برای درمان بیماری های روانی در دنیا سه انقلاب روی داد که به ترتیب اولین آن توسط فلیپ پینل بود که بعد از طی کردن دوران خرافه های مختلف در مورد بیماران روانی و زندانی کردن آنها در غرب، آزادسازی زندانیان (بیماران روانی) را در دستور کار خود قرار داد؛ این عمل مقدمه ای بسیار مهم برای درمان این بیماران بود؛ چرا که با آزادسازی، این افراد به عنوان بیمار قلمداد شدند.
انقلاب دوم توسط فروید به وقوع پیوست که شاید اغراق نباشد اگر بگوییم این دیدگاه در حال حاضر نیز سیطره خود بر روان شناسی را حفظ کرده که بهتر است این دیدگاه به صورت اجمالی بررسی شود.
فروید فردی یهودی بود که حرفه پزشکی و تخصص عصب شناسی را در دانشگاه وین به پایان رساند، ولی هرگز قصد طبابت نداشت؛ نظریه او در مورد سه جزء شخصیت، بر اساس بیمارانی که داشت و اکثراً زنانی مسن از طبقه اجتماعی بالا بودند، شکل گرفت.
او می گفت در انسان سه جز شخصیت با نام های نهاد، من و فرامن وجود دارد که سهم آنها در زندگی و تصمیم گیری فرد، مشکل فرد را به نوعی نشان می دهد؛ اگر «نهاد» که غرایز فرد است، غلبه یابد، در این صورت فرد تابع غرایز خود خواهد شد، اگر «فرامن» یا وجدان فرد غلبه کند، فرد بسیار سختگیر و منضبط نسبت به اجرای قوانین خواهد بود، «من» نیز که تقیدات اجتماعی فرد است، نقشی تعادل ساز بین نهاد و فرامن دارد؛ در این نظریه تعادل هر سه قسمت مد نظر است تا فرد سالم باشد، بنابراین هیچ جزئی بهتر یا بدتر نیست.
حال به قرآن رجوع می کنیم، کلامی الهی که 1400 سال قبل بر پیامبر اسلام محمد (ص) نازل شد؛ در قرآن از وجود سه نفس یا قوا در انسان نام برده شده است. نفس «اماره»، «لوامه» و «مطمئنه» که پیروی از نفس اماره (عصیان گر) انسان را به ورطه نابودی می کشد، نفس لوامه (سرزنش گر) که در مواقع لزوم به انسان ها کمک خواهد کرد که از خطاها بپرهیزند و نفس مطمئنه که هر کسی به آن نمی رسد، مگر با مراقبت و تعالی دادن نفس خود.
این مسئله مطرح شد؛ چرا که برخی روان شناسان به مقایسه این سه نفس با سه جزو شخصیت فروید می پردازند، اما آیا قابل مقایسه است؟ راستی کدام یک، ویژگی های شخصیت انسان را کامل تر مطرح می کند؟ ای کاش بودند محققانی که با مطالعه و تحقیق متون قرآنی به عنوان کامل ترین دین آسمانی، این سه نفس را در وجود انسان ها بررسی، و ویژگی های نفس مطمئنه و راه های دستیابی به آن را بوضوح تشریح می کردند.
آن گاه شاید شاهد سلطه دیدگاه اسلامی بر روان شناسی امروز بودیم؛ در دیدگاه فروید به نکته ای مهم برای راز ماندگاری او برمی خوریم که آن «غیر قابل مشاهده بودن» است؛ همین امر هم نقص دیدگاه و هم امتیاز آن قلمداد می شود؛ او به دیدگاهی دست یافت که به دلیل عدم قابلیت تایید یا تصدیق مشهور شد و صد البته که امروزه تمامی روان شناسان به این امر واقف هستند که او درست گفته است؛ چون گاهی پیرو غرایز خود هستیم و گاهی وجدان و مواقعی نیز مراقب نفس، ولی آیا دیدگاه او توانست همچون قرآن و به این وضوح فرد را به آرامشی عمیق برساند.
دستیابی به نفس مطمئنه به معنی دست کشیدن فرد از نیازهای اساسی نیست، ولی او را به جایگاه اساسی خویش یعنی اشرف مخلوقات می رساند؛ فرد در این حالت در عین لذت از زندگی دنیوی، درگیر بیماری های روانی همچون اضطراب و افسردگی و گسستگی ذهنی نخواهد شد و او به سرمنشا همه هستی متصل می شود؛ به نظر می رسد فروید عواملی را که بر رفتار فرد موثر است، به گونه ای دقیق تر و علمی تر و در قالب الفاظی جدیدتر به خورد بشریت داده و به تبع آن تکنیک های درمانی روان پویشی را اجرا کرده است.
چرا ما نتوانسته ایم شیوه دستیابی به عالی ترین نفس را جهانی کنیم و درمان هایی اسلامی ارائه نماییم؟ این سوالی است که متخصصان روان شناسی اسلامی - که شکل گیری آن به شیوه کاملاً آکادمیک تقریباً تازه است - باید پاسخ دهند؟
البته قرار نیست به جنگ با سایر دیدگاه های غربی و شیوه های درمانی آنها برویم و فروید را فردی پیرو غرایز و مسائل جنسی معرفی کنیم؛ چرا که این کار نه علمی است و نه جایگاه اسلام را در روان شناسی تحکیم می کند، بنابراین باید خود، اصول اساسی روان شناسی برگرفته از آموزه های دینی را بر جهانیان عرضه کنیم که یقیناً کامل تر و با روحیات بشر امروز سازگارتر خواهد بود.
دین اسلام کامل است و این یعنی مشکلات روحی فراموش نشده است؛ آیا تا به حال به این مسئله فکر شده که اگر به فردی که برای بهبود بیماری روحی خود هر کاری لازم باشد، انجام می دهد، نماز عرضه شود؟ یا همانند سایر تکنیک ها که فرد اعمال خاصی را انجام می دهد یا توسط درمانگر بر روی فرد اعمال می شود، ابعاد روحی و معنوی آن را شرح بدهیم، آیا در این صورت فرد سر باز خواهد زد؟ یعنی به امتحانش هم نمی ارزد؟ پس نتیجه این همه کنگره نماز و تاثیر آن بر روح کجا می رود؟ اگر جرأت ارائه این چنین درمانی وجود ندارد، باید خود را منتقدی بدانیم که فقط روان شناسی غرب را از بعد منفی نقد می کند و وقتی از او خواسته می شود اگر دیدگاهی بهتر وجود دارد، عرضه کند، سکوت می کند.
روان شناسی اسلام باید حداقل در ابتدا سهمی در نجات بشریت داشته باشد؛ بشری که با وجود زندگی متمدن و جهانی شده امروزی، همچون انسان های اولیه به درون غار خویش پناه برده که این خود سرآغاز افزایش بیماری های روحی و روانی است.
بهتر نیست به جای نفی سایر دیدگاه ها که مشکلی از مشکلات روان شناسی غربی در جامعه اسلامی برنخواهد داشت، به تدوین نظریه ای اسلامی بپردازیم؟ که اگر چنین شود، خود می تواند به صدر درمان ها و دیدگاه های روان شناسی عصر حاضر تبدیل شود.