به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ امر به معروف و نهی از منکر واجبی است که در جامعه امروز فراموش شده است اما بودند کسانی که نشان دادند هنوز این واجب را فراموش نکردهاند به گونهای که حاضرند برای انجام آن حتی از خون خود بگذرند. در این مقال مروری داریم بر زندگی شهدایی که در راه انجام این وظیفه الهی به فیض شهادت نائل آمدند.
شهید کمال ولی زاده و حمایت از ماموران شهرداری
شهید کمال ولیزاده در سال 1322 در شهر اردبیل چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا کلاس دوم ابتدایی ادامه داد و سپس جهت تأمین معاش خانواده به کار در بازار (کارگاه خیاطی) پرداخت. در زمان رژیم پهلوی از خدمت سربازی معاف شد و با پیروزی انقلاب اسلامی در بسیج فعالیت خود را آغاز نمود، کمال در سن 18 سالگی ازدواج کرد و صاحب هشت فرزند شد.
با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد مقدس درآمد و در سال 1359 کار مستمر خود را در پایگاه مقاومت بسیج با مسئولیت جانشین فرماندهی پایگاه و مسئول تدارکات شروع کرد، از جمله اقدامات او برگزاری اردوهای تفریحی و نظامی بود.
ولیزاده خواجه بلاغ سرانجام در روز یکشنبه مورخه 29/2/1370 در سن 48 سالگی در هنگام اجرای سنت امر به معروف و نهی از منکر در خیابان باب همایون بر اثر ضربات چاقو به دیدار پروردگار شتافت. پیکر مطهر او را در قطعه 72 بهشتزهرا به خاک سپردند.
کمال صبح روز یکشنبه از پایگاه مقاومت بسیج مالکاشتر (ناحیه شرق تهران) خارج شد، ناگهان در اطراف خیابان باب همایون متوجه شد مـأمورین شهرداری با گروهی از اراذل و اوباش در حال زد و خورد هستند. مأموران شهرداری به آنها تذکر دادند که در محل عبور و مرور مردم سد معبر نکنند، اما آنها با فحاشی نسبت به حضرت امام (ره) و مسئولین نظام مردم را در اطراف خود جمع کردند.
ولیزاده با مشاهده این صحنه آنها را از این کار منع کرد، ناگهان یکی از آنها با چاقو صورت او را مجروح ساخت. کمال با زحمت بسیار در حالیکه پیکرش غرق در خون بود، مردانه ایستاد و با تلاش فراوان آنها را به مسجد آن منطقه تحویل داد، زمانیکه بسیجیان او را به بیمارستان منتقل کردند، کمال قدرت نفس کشیدن نداشت و به علت خونریزی شدید در بیمارستان سینا به شهادت رسید.
شهادت شهید محمود توفیقیان در حین تذکر به دختر و پسر جوان
صبح روز شنبه 3 خرداد 1387 مهندس محمود توفیقیان از بسیجیان فردیس کرج در حالی که به محل کارخود عزیمت مینمود، بخاطر تذکر برای رعایت شئونات اخلاقی در انظار عمومی جان خود را از دست داد. این جوان بسیجی در حال مراجعه به محل کارش در حاشیه نیروگاه منتظرقائم با دختر و پسری که با وضع زننده در خودرو بودند روبرو میشود.
بامشاهده این وضعیت وی به آنها تذکر میدهد که مورد توجه قرار نگرفته و با پیگیری بعدی این جوان بسیجی، راننده خودرو را با دنده عقب به حرکت در میآورد که در نتیجه آن مهندس توفیقیان نیز به همراه خودرو به زمین کشیده میشود.
مسافت طی شده توسط خودرو و کشیدن این جوان بسیجی چند صد متر بود که در نهایت با کوبیده شدن به دیوار خودرو متوقف و مهندس توفیقیان دچار ضربه مغزی میشود .راننده که قصد متواری شدن از صحنه ارتکاب جرم را داشت از سوی شاهدان دستگیر و تحویل مامورین انتظامی میگردد. جوان بسیجی نیز بلافاصله به سمت بیمارستان تامین اجتماعی منتقل میشود که به علت شدت جراحت وارده قبل از رسیدن به بیمارستان به شهادت میرسد.
شهادت شهید قاسم سجادیان در پی نجات مربی قرآن از دست اراذل
شهید قاسم سجادیان در سال 1352 در شهر سیدان از توابع شهرستان مرودشت به دنیا آمد و 26 سال بعد در 18 تیر ماه 1378 در همین شهر به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
خانم سالاری معروف به محمدی که مربی قرآن و ذاکر اهل بیت و از شاهدان عینی شهید سجادیان است در خصوص نحوه شهادت او میگوید:
«ما برای استفاده از طبیعت حومه سیدان به آنجا رفته بودیم و ناهار که خوردیم راه افتادیم تا به شیراز برگردیم، در کوچه باغهای مسیر، یک پیکان قهوهای چند بار از ما سبقت گرفته و ما را خاک دادند و نهایتا در آن گرمای هوا و خلوتی مسیر کمی جلوتر راه را بر ما بستند.
یکی از آنها با چاقو زیر گلوی شوهرم گذاشت و نفر دوم از شیشه عقب تا کمر وارد ماشین شد و ما را اذیت میکرد و هر چه ما التماس میکردیم، تمسخر میکردند. در حال استغاثه بودیم و در اوج ناامیدی یک مرتبه متوسل به آقا ابوالفضل(ع) شدم که بی درنگ جوان رشیدی که محاسن زیبایی داشت، با خودرو از راه رسید و پیاده شد.
ابتدا آنها را به اسم صدا زد و گفت با اینها چه کار دارید؟ اینها میهمان ما هستند گناه دارند. آن دو گفتند: قاسم راهت را بگیر و برو، در کار ما دخالت نکن. شهید با کلمات متین چند دقیقه با آنها صحبت میکرد اما نهی لسانی بی تاثیر بود. آنها با شهید درگیر شدند اما قاسم عزیز، بسیار رشید بود هر دوی آنها را گوشمالی داد و در مقابل تهدید آنها خم به ابرو نمیآورد.
قاسم ما را سوار ماشین کرد و گفت تا من هستم بروید. ناگهان یکی از آن دو خبیث از داخل ماشین دشنه بزرگی آورد و در یک آن، در سینه شهید فرو کرد و هر دو پا به فرار گذاشتند. فریاد یا حسین یا حسین ما بلند شد. شهید دست بر شکم، ما رادلداری میداد تا این که وسیلهای از راه رسید و آن عزیز را به درمانگاه محل برد. ما خودمان را به آنجا رساندیم. شهید روی تخت خوابیده بود و در حالی که ما گریه و زاری میکردیم به من گفت: خواهر ناراحت نباش، من که چیزیم نیست، به خدا اگر در این راه کشته هم شوم، وجدانم راحت است».
سرانجام، پس از انتقال آن دلاور مرد، به بیمارستان شهید مطهری مرودشت روح پاکش در ساعت شش عصر جمعه هجدهم تیر ماه سال هفتاد و هشت در جوار حق مأوا گرفت.
شهید هادی محبی؛ شهید ماه رمضان
شهید هادی محبی در تاریخ 23/1/1354 در شهر تهران به دنیا آمد و در روز دوم ماه مبارک رمضان در میدان امام حسین (ع) تهران با ضربات چاقو به ناحیه گردن به شهادت رسید.
روز دوم ماه رمضان بود، هادی برای اقامه نماز به مسجد رفت، خسته به نظر میرسید، دو ماه تمام روزه بود، به نزدیک مغازه رسید. شلوغی جمعیت را کنار زد، مقابل مغازهاش پسری ایستاده بود و فریاد میکشید، نگاهی به او انداخت. پسر دو ساعتی قبل از بازداشتگاه آزاد شده بود و حال عادی نداشت، هادی وارد مغازه شد. پسر نعره کشید:«بیا بیرون».
محبی آرام به خیابان رفت تا بلکه با صحبت او را آرام نماید، در همین لحظه چاقویی به دستش خورد، خون لباسش را سرخ نمود. پسر چاقو را به گلوی هادی چسباند و در یک لحظه پیکر خونین هادی بر زمین افتاد. با مشاهده این صحنه مردی به خیابان دوید و با آهن به کمر پسر زد و او را به زمین انداخت. پسر چاقو را به طرف او گرفت، اما دسته چاقو شکست. دو روز بعد هادی در میان بغضهای شکسته بسیجیان و نگاه غمگین پدر به خاک سپرده شد.
دادگاه حکم را صادر نمود، قتل عمد قصاص دارد، پسرک را به میدان امام حسین (ع) بردند، حکم قرائت شد، پدر هادی در ماشین نشسته بود، موج جمعیت در انتظار اجرای حکم بودند. ناگهان مرد از ماشین خارج شد، مقابل مأموران ایستاد و فریاد زد:«بخشیدم، بخشیدم». پدر شهید چند روز قبل به احترام شبهای قدر اجرای حکم را به تعویق انداخته بود. اما این بار صورت پسر نوجوان را بوسید و او را به خدا سپرد.
شهیدی که به همسایه خود بی اعتنا نبود
خانواده شهید قدرتالله محمدی از سال 1357 در میدان ابوذر تهران ساکن بودند. سال 1375 قدرتالله متوجه شد که همسایهاش با عدهای روابط نامشروع دارد. همسایهها چند مرتبه به او تذکر دادند، اما او بدون توجه به نصایح آنان به کار خویش ادامه داد تا اینکه در مردادماه همان سال خانم محمدی، خانمی را در حال ورود به منزل عبدالله دید و سعی کرد با اعتراض از ورود زن به خانه جلوگیری کند.
عبدالله با خشم خود را به محل کار قدرتالله رساند و به او گفت: «به تو و دیگران هیچ ارتباطی ندارد که من چه کار میکنم». محمدی او را از این کار بازداشت، در همین لحظه حسین دوست عبدالله سیلی محکمی به صورت او زد و با مشت دیگری قدرتالله را نقش زمین ساخت. مردم سریع محمدی را به بیمارستان «ضیائیان» رساندند و سپس به بیمارستان امام خمینی انتقال دادند، اما او 24 ساعت بعد به علت ضربه مغزی به شهادت رسید. شهادت قدرتالله نمادی از اجرای سنت حسینی (ع) بود
شهید تیمور حسن زاده و نجات نوجوان پانزده ساله از دست اراذل
شهید تیمور حسنزاده در روز چهارشنبه مورخه 8/4/1379 پس از اقامه نماز مغرب و عشاء زمانیکه از حسینیه قائم (عج) شهرری به منزل بازمیگشت، گروهی از افراد شرور را دید که در حال ربودن کودکی پانزده ساله بودند. حسن زاده برای نجات نوجوانان به همراه دوستانش ابتدا سعی میکند، با آنان به ملایمت صحبت نماید. اما آنان به علت نوشیدن مشروبات الکلی از حالت عادی خارج شده و با سلاح سرد به بسیجیان حمله میکنند و حسن زاده در این درگیری بر اثر اصابت چاقو به ناحیه قلب به شهادت رسید.
فرزند سه ساله شهید در همین حادثه بر اثر اصابت ضربات چاقو از ناحیه بینی مجروح گشت. قاتل پس از این واقعه از محل متواری گشت. اما پیگیری بسیجیان عرصه را بر او تنگ کرد و سرانجام وی با حضور در اداره اگاهی خود را به مقامات قضایی تسلیم کرد.
شهیدی که در ارتفاعات درکه و در حین تفریح به شهادت رسید
شهید محمدعلی قاسم زاده در روز بیستم خردادماه سال 1356 قدم به دنیای خاکی نهاد. او با اتمام دوره کارشناسی مدیریت عازم خدمت سربازی شد، هنوز سه ماه از خدمتش باقی مانده بود که به همراه پسرخالهاش محسن که تازه از کانادا به ایران آمده بود، جهت تفریح به ارتفاعات درکه رفت. در میان راه سه پسر نوجوان به دختری تعرض کردند و دختر از شدت ترس شروع به گریه کردن نمود.
محمدعلی جلو رفت و به آنها اعتراض کرد، اما ناگهان پسرک نوجوان چاقویی را مقابل او گرفت، قاسمزاده بدون اینکه کلامی بگوید، از آنجا گذشت اما او به دنبال آنها دوید و با ضربات چاقو او و محسن را مجروح ساخت. چند لحظه بعد پیکر مجروح محمدعلی توسط آنها از پل به پائین پرتاب شد.
محسن که خود نیز جراحات عمیقی در بدن داشت، به سختی پیکر خونین محمدعلی را به پائین آورد و به همراهی مردم به بیمارستان تجریش انتقال داد، اما ساعتی بعد روح آسمانی محمدعلی به اوج پر کشید. قاتل شهید قاسمزاده 72 ساعت بعد در کافیشاپ پارک دستگیر و زندانی گشت.
شهیدی که بسیج دانشجویی تقدیم کرد
شهید مهندس فرخ رضا فقیهیفر اهل و ساکن مشهد مقدس بود.کودکی خویش را در دامان خانواده ای مذهبی و در جوار حرم پاک رضوی طی کرده بود و با معنویات اهل بیت (ع) رشد یافته بود. این عزیز در سال 1376 در رشته مهندسی برق دانشگاه آزاد اسلامی واحد بجنورد پذیرفته شد و از همان بدو ورود به دانشگاه، شخصیت جذاب وی مسئولین دانشگاه و بسیج دانشجویی را به خود متمایل کرد.
گذشته از صفای باطنی، اخلاق حسنه و شوخ طبعیهای این عزیز دو خصلت بارز در شخصیت وی نمود داشت: اول این که ایشان مداح اهل بیت (ع) بود. مداحیهای وی همیشه در خاطرهها باقی خواهد ماند، هنوز فیلمهای مداحی و نوارهای کاست این شهید که بصورت مجموعه ای آماده شده است در بین دوستان در حال چرخش است.
ایشان هیئت دانشجویی سید الشهدا (ع) را در دانشگاه بجنورد پایه گذاری نمود و هر هفته جلسه زیارت عاشورا با مداحی وی سیل دانشجویان مشتاق را جذب میکرد. همچنین چندین جشن میلاد معصومین (ع) در دانشگاه و سطح شهر بجنورد توسط ایشان برگزار گردید که جمعیتهای چند هزار نفری را به سوی خود جلب میکرد.
روز ۲۲ آبان سال ۱۳۸۰ ایشان پس از مدتها که به دیدار خانواده در مشهد مقدس نرفته بود عازم دیدار خانواده بود که خبر رسید تعدادی از اعضای مرکزی ستاد امر به معروف از جمله ایشان جهت امر مهمی سریعاً به این مرکز مراجعه کنند. ایشان نیز که به وظیفه خویش بیش از هر چیز دیگر میاندیشید دیدار خانواده را به تعویق انداخت.
برنامه این گونه بود که در یکی از روستاهای اطراف شهر، باندی فاسد مرکزی دایر کرده بودند که به انواع مفاسد میپرداختند. طبق دستور مرجع قضایی میبایستی اعضای ستاد به صورت سریع وارد عمل میشدند. این کار با همان سرعت پیش بینی شده انجام شد و بحمداله این ماموریت با موفقیت صد در صد انجام گرفت. منزل پس از محاصره در مدت کوتاهی پاکسازی شد و کلیه اعضای باند اعم از زن و مرد دستگیر شدند.
در هنگام مراجعت، کثرت متهمین موجب کمبود جا در وسایل نقلیه برای تعدادی از مامورین شد، به شهید بزرگوار فرخ رضا فقیهیفر پیشنهاد شد که با گروه اول متهمین به شهر بازگردد ولی با روحیه ایثاری که در این شهید موج میزد با لبخندی دوستان سپاهی و بسیجی را راهی کرد و خود به همراه یکی از برادران سپاه در کنار جاده ایستادند تا با وسیله دیگری به شهر بازگردند.
اکنون شب شده بود و تاریکی بر فضای جاده حاکم بود. ناگهان اتوبوسی از راه میرسد و بعلت تاریکی شب و لغزندگی جاده ناشی از بارش باران به سمت این برادر متمایل شده و در لحظه ای به سر مبارک این عزیز اصابت میکند، وی مظلومانه به پشت پرتاب شده و مجدداً از پشت سر به زمین اصابت میکند و در کمتر از لحظه ای جان به جان آفرین تسلیم مینماید.