گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، حامد صارم، بالاترین شخصیت جهان اسلام حضرت محمد(ص) می باشد. در این مورد هیچ یک از فرقه ها و نحله هایی که بعد از پیامبر به وجود آمدند با شیعه اختلافی ندارند. پیامبر حامل وحی و معلم و مبیّن وحی است از این رو فراموشاندن نام پیامبر (ص) برابر است با از بین بردن اسلام.
دو سیاست عجیب بنی امیه
امویان از یک جهت به دنبال نابودی اسلام بودند و از جهتی دیگر بقای اسلام را می خواستند. به دنبال نابودی اسلام بودند چراکه حقیقتا بدان معتقد نبودند و کلماتی که از سران بنی امیه نقل شده است؛ این ادعا را اثبات می کند. مانند آرزوی معاویه برای دفن نام پیامبر. یا شعری که یزید در شام بعد از واقعه کربلا می گوید:
لعب هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحی نزل
بنی هاشم با ملک و حکومت بازی کردند نه خبری-ازآسمان- آمده و نه وحیی نازل شده است
این جملات و جملاتی نظیر این که تاریخ برای امروزیان نقل کرده است دلالت واضح دارد بر بی دینی امویان خاصه معاویه و یزید. اما امویان که واقعا اعتقادی به اسلام نداشتند؛ نابودی اسلام را از اساس دنبال نمی کردند. بلکه خواهان پوسته اسلام بودند. مذهبی قشری که محتوایی ندارد، مراد امویان بود. همین که پوستی از دین باقی بماند و امویان آن پوسته را بر روی خود بیاندازند و ادعای اسلام دوستی کنند برای امویان کافی بود. و با کمال تاسف توانستند که این پوستین فریب را بر تن کنند. از این جهت قیام امام حسین (ع) ارزش دارد که یکی از حیثیات قیام سید الشهدا (ع) دریدن این خرقه تزویر بود.
امام حسین در جنگ با امویان پیروز شد
هر چند باید یکی از قاتلان اصلی امام حسین (ع) را معاویه دانست. زیرا جریان و انحراف عثمانی ها را که معاویه به راه انداخت و به این انحراف پر و بال داد قاتل اصلی امام حسین بودند و همین عثمانی های ساخته دست معاویه صحنه گردانان کربلا بودند. و امام حسین توسط ایشان به شهادت رسید، اما می گوییم که امام حسین علی السلام پیروز اصلی میدان بود؛ چراکه خون های سرخ شهدای کربلا و رنجهای اهل بیت سیدالشهدا در شام زشتی و باطن کریه امویان را برای هر کس که تعقل می کند، آشکار ساخت. در حقیقت کربلا لباس میش را از تن گرگ بیرون کشید و راه هدایت را تا ابدیت روشن ساخت.
معاویه کاتب وحی!!
معاویه به دنبال این بود که نقش خویش را در جهان اسلام هم ردیف پیامبر گرداند و قداستی برای خویش و سپس بنیامیه ترسیم کند. مقام و منزلتی هم عرض، منزلتی که پیامبر در امت داشته است. چگونه بر پیامبر وحی می شود، لذا قول و فعل او حجت است؟ اگر این چنین منزلتی برای معاویه یا شبیه به این مقام برای او اثبات شود حکومت بر مردم کار دشواری نخواهد بود.
این هدف نهایی معاویه از ترویج شعار «کاتب الوحی» بود .(1) او برای اهل شام خویشتن را کاتب وحیی معرفی کرده بود که با پیامبر شریک وحی است. در نظر فریب خوردگان معاویه؛ خداوند، معاویه را برای کتابت وحی اختیار کرده است. معاویه در نظر اهل شام امین وحی ترسیم شد. کاتب وحی منصبی که خداوند به معاویه داده است و او را برای این کار انتخاب کرده است. کسی کاتب وحی است که امین باشد در نوشتار؛ چراکه نباید خلاف وحی بنویسد، والا کتابت او فاقد ارزش است.
معاویه برتر از پیامبر اعظم!
در حالت خوش بینانه معاویه دارای مقام کتابت وحی است، اما حقیقت این نیست. حقیت این است که بنابر این اعتقاد خداوند یک رسول برای ابلاغ وحی فرستاده است، که وحی بر او نازل می شود و او در بیان وحی اشتباه نخواهد کرد، چون برگزیده از طرف خداوند است و شخص دومی را خداوند اختیار کرده است، که این وحی را کتابت کند، این شخص دوم نیز باید از اشتباه مصون باشد؛ چرا که خداوند او را برای این کار برگزیده است. لذا معاویه فقط کاتب وحی نیست، بلکه او خود را شریک وحی معرفی میکند، اما فاجعه و مصیبتی که برای جهان اسلام توسط معاویه به وجود آمده است از این هم دردناکتر است!!
آیا وحی پیامبر توسط قرائت شفاهی پیامبر به ما رسیده است یا توسط کتابت کاتبان وحی؟ مسلما گزینه دوم پاسخ صحیح است اگر کتابت وحی نبود قرآن امروز به ما نمی رسید، بنابراین، نقش معاویه در وحی نه تنها به اندازه شراکت در وحی است، بلکه نقش اساسیتر در وحی، از آنِ معاویه است. اگر دشمن درجه اول پیامبر خویشتن را شریک اساسی وحی معرفی کند و مردمی مثل مردم شام قبول کنند و تا به امروز نیز عدهای متعصبانه بر این فضیلت نداشته و جعلی معاویه پای بفشارند، آیا چیزی از اسلام اصیل رسول الله باقی خواهد ماند؟ اما معاویه به همین مقدار اکتفا نکرد او بلند پروازتر از این بود او برای اینکه شخصیت بی نسب خویش را بالا برد، شخصیت بلند پیامبر را که خداوند به جان او در قرآن قسم می خورد(2) را شکست تا که خود را افضل از پیامبر نشان دهد.
تلخ ترین عمل معاویه
به این نقل تاریخ توجه کنید . این نقل از تلخ ترین گزارشات تاریخ صدر اسلام است.
واقدی میگوید : «هنگامی که معاویه از عراق به شام برگشت بعد از بیعت (امام) حسن (ع) و اجتماع مردم بر معاویه برای مردم شما خطبهای خواند و در آن خطبه گفت :« ای گروه مردم رسول الله (ص) به من فرمود :« تو بعد از من به خلافت خواهی رسید پس زمین مقدس را انتخاب کن به درستی که در آن ابدال –اولیای خاص خداوند– هستند و من شما را اختیار کردم پس لعن کنید ابو تراب – علی (ع) را -»» پس مردم علی (ع) را لعن کردند فردای آن روز نامهای نوشت؛ سپس اهل شام را جمع کردند و کتاب معاویه را برای ایشان خواندند و در آن کتاب بود : « این کتاب امیرالمومنین! معاویه است صاحب - همراه- وحی خداوند؛ خداوندی که محمد (ص) به نبوت مبعوث داشت در حالی که پیامبر امی(3) بود؛ خواندن و نوشتن نمی دانست پس شخصی را از اهلش برگزید در حالی که برای او وزیر ،کاتب و امین باشد . وحی بر پیامبر نازل می شد و من می نوشتم در حالی که او نمی دانست من چه می نویسم !!! – برای نقل این عبارات از ساحت مقدس رسول الله طلب عفو می طلبیم – و نبود بین من و بین خداوند احدی از مخلوقاتش !!! » تمام حاضرانش گفتند راست گفتی ای امیر المومنین!! »
هر چند این فضیلتی که معاویه برای خودش می تراشد دروغ است و نسبتی که به پیامبر می دهد جسارتی نابخشودنی به پیامبری است که خداوند خطاب به او می فرماید: «علمک ما لم تکن تعلم» (4) اما حاوی نکات بسیار مهمی است. این نقل تاریخی بسیاری از زوایای پنهان بنی امیه را آشکار میسازد. از آنجا در این نوشتار بنابر اختصار می باشد، فقط به قسمتی که مورد بحث است. تأملی گذرا میکنیم.
معاویه از صحابی پیامبر نیز بالاتر رفته است!
معاویه در این کتاب سراسر دروغ، مکر و حیله ای عجیب به کار برده است او به صحابی بودن پیامبر راضی نیست؛ بلکه خویشتن را مصاحب وحی خداوند می داند؛ او تصریح می کند که صاحب وحی خداوند است. لذا اگر پیامبر ابلاغ کننده وحی است معاویه صاحب وحی است. در مرحله بعدی خویشتن را از اهل رسول الله معرفی می کند و برگزیده بودنش را از جانب خدا می داند نه پیامبر بنابر این قسمت؛ معاویه برگزیده ای از خاندان پیامبر است، که خداوند او را وزیر و کاتب و امین وحی قرار داده است.
این عبارت معاویه، ما را به یاد دعای حضرت موسی می اندازد که فرمود: «وجعل لی وزیرا هارون اخی» بعید نیست که معاویه می خواهد خویشتن را هارون پیامبر اسلام معرفی کند. به عبارتی ساده تر همان فضیلتی که امیرالمومنین دارد برای خود ادعا میکند و در مقابل دستور لعن و سب امیرالمومنین علی (ع) را صادر می کند.
وقاحت او بالاتر از این است. او خویشتن را عالم تر از پیامبر معرفی می کند؛ چرا که معاویه علمی دارد که رسول الله (ص) ندارد و علم پیامبر که وحی است در اختیار معاویه می باشد، لذا برتری معاویه بر رسول خدا در این عبارات واضح است.
معاویه واسطه بین خدا و خلق!
نتیجه طبیعی این ادعای معاویه همان است که خودش گفته است: «بین من و خدا، احدی از مخلوقات نبود». معاویه واسطه ای برای ارتباط با خالق ندارد و کاتب وحی و امین وحی است، لذا همه مردم باید برای رسیدن به رضایت خداوند از طریق معاویه حرکت کنند.
معاویهای که واسطه! بین خالق و مخلوق شد دستور می دهد که علی (ع) را بالای منابر لعن کنند. او برای تثبیت این اباطیل و سرقت جایگاه نبی اعظم سیاست های دیگری را نیز دنبال کرد.
در همان وقتی که معاویه تلاش می کرد برای دفن ذکر پیامبر (ص) به وسیله تنقیص پیامبر و ایجاد تشکیک درباره ایشان و به وسیله لعن عترت پیامبر ادعاهای خویش مبنی بر شریک الوحی بودن را بر منابر ترویج می کرد، به گمان باطل اینکه معاویه و پدرش هر دو معدن حق می باشند.
اگر محمد (ص) فرستاده خداوند است در همان وقت معاویه جانشین خداوند بر روی زمین است و کاتب وحی و واسطه بین وحی و مردم است.
انتقال منبر از مدینه به شام
بعد از شهادت امام حسن (ع) معاویه اراده کرد تا منبر پیامبر را از مدینه به شام اتتقال دهد. منبر پیامبر مکانی بود که پیامبر علوم وحیانی را برای مردم بازگو می کرد و نشانی از رابطه آسمان با زمین بود و عصای پیامبر نشانی از حکومت و قوت بودو واجب است که این دو از آن معاویه باشد. معاویه به مردم می گفت : « من وارث پیامبرتان هستم من کاتب وحی او و رساننده وحی به مردم هستم من وارث منبر پیامبر هستم ». وارث منبر پیامبر را نباید فقط از بعد ملکیت منبر نگاه کرد ادعای او مبنی بر وراثت منبر ادعای واجدیت شئون نبوت است؛ چرا که منبر پیامبر در نگاه مسلمانان ما ترک پیامبر نیست بلکه نشانی از جایگاه رفیع پیامبر است. (5)
زلزله در مدینه به خاطر جسارت معاویه به پیامبر
در بعضی از نقل ها آمده است معاویه دستور داد که منبر رسول خدا را به شام منتقل کنند هنگامی که منبر را از جا حرکت دادند کسوف حاصل شد تا جایی که ستارگان در آسمان ها دیده می شد و طبق نقل کتاب شریف کافی به نجاری دستور داد که منبر پیامبر را به اندازه منبر شام بلند کند هنگامی که منبر را از زمین کندند خورشید گرفت و زلزله ای شهر را فرا گرفت و مردم دست از کار کشیدند به معاویه جریان را نوشتند ولی معاویه بر دستورش پافشاری کرد و سر انجام منبر را از حالت اولیه اش در آوردند.(6)
با توجه به این سیاست خطرناک معاویه که بعد از چند سال حکومت بر شام و به شهادت رساندن هزاران نفر از شیعیان و محبان علی (ع) و توطئه برای شهادت امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین (ع) می توان مدعی شد این سیاست معاویه می رفت که به نهایت خود و هدف غایی اش که دفن نام پیامبر بود برسد. می رفت تا جایی که معاویه خبیث و ملعون که نسبی ندارد و کسی نمیداند پدر واقعی او کیست؟ را در امت اسلامی شریک الوحی قبول کنند که امام حسن مجتبی با جرعه جرعه نوشیدن مصیبت های فراوان و اباعبدالله با فدای مهجه (7) خویش این سیاست پلید شیطان را از کار انداختند.
همه مسلمانان امروز مدیون قیام کربلا هستند
با توجه به بدعت های معاویه و سیاست های او به حتم و یقین می گوییم که اگر صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع) نبود امروز مسلمانان شخصی بی نسب و بت پرست را واسطه بین وحی و مخلوق می دانستند و او واسطه بین خدا و مردم می شد و همانگونه که خودش گفته بود نام پیامبر را دفن می کرد. البته دفن کردنی که اثری از نام پیامبر نماند. اما یکی از پیروزی های قیام امام حسین (ع) در کربلا این بود که نام پیامبر در هر اذان ذکر می شود . و اسلام حقیقی و نابی که رسول الله ابلاغ کرده است تا امروز باقی است. از این رو باید گفت هر مسلمانی که امروز به نبوت رسول الله اعتقاد دارد و نامی از رسول خدا در منظومه اعتقادی او باقی است مدیون خون سالار شهیدان است.
پاسخ به یک شبهه/ آیا ایرانیان اسلام خود را از خلیفه دوم گرفته اند؟
لذا اسلامی که امروز در سرزمین پهناور ایران جاری است حیات گرفته از خون امام حسین و یاران شهیدش می باشد. از این رو اسلام حقیقی که در ایران وجود دارد، مرهون حمله سپاه عرب به ایران نیست. ایرانیان اسلام خویش را از عمر نگرفته اند؛ چرا که اگر اسلام خویش را از عمر گرفته بودند باید مذهب ایشان مذهب معاویه می بود؛ زیرا این عمر بود که معاویه را والی شام قرار داد تا زمینه و قدرت برای این همه جنایات فراهم شود. لذا اسلام حقیقی اسلام حسینی است.
ما تشیّعمان را مدیون صلح و قیام دو آقای جوانان اهل بهشت هستیم
عده ای به خاطر کوری قلب شان حمله اعراب را به رخ ملت ایران می کشند و می گویند :«ایرانیان اسلام خویش را مرهون عمر هستند، زیرا با حمله او به ایران؛ ایرانیان با اسلام آشنا شدند» با این نوشتار کوتاه واضح شد که این گفتار گزافهای بیش نیست. ایرانیان اسلام و ایمان خویش را مدیون صبری هستند که چون خاری در چشم و استخوانی در گلوی امیر المومنین بود. ایرانیان ایمان خویش را مدیون شهادت بانویی هستند که پشت در ایستاد و ایستادگی کرد تا امروز آبروی برای سقیفه اییان نباشد و ما تشیعمان را مدیون صلح و قیام دو آقای جوانان اهل بهشت هستیم. و بعد از آن مدیون تفکر و تعقل صحیح ایرانیان که هر خرافه ای را به عنوان اسلام قبول نکردند.
فریاد یاحسین رسوایی است برای دروغ هایی که معاویه جرعه جرعه به نسل های بعد از خودش خورانده است
در همیشه تاریخ اسلام حسین(ع) خاری در چشم امویان بوده و هست. از اینرو است که امویانِ دیروز که امروز به لباس وهابیت در آمدهاند بارها و بارها به حائر حسینی حمله کردند و آن مکان مقدس را تخریب نمودند. بارها بقاع مشرفه اهل بیت رسول را تخریب کردند؛ چرا که امویان به خوبی می دانند که تا وقتی اهل بیت پیامبر هستند معاویه و بنی امیه مجالی برای اظهار وجود نخواهند داشت.
ایشان به خوبی فهمیده اند فریاد یاحسین رسوایی است برای دروغ هایی که معاویه جرعه جرعه به نسل های بعد از خودش خورانده است و فکر و قلب ایشان را مسموم کرده است امویان امروز می دانند که عزاداری برای امام حسین علیه السلام یعنی فریاد و غریو حق جویی و باطل اموی هیچ گاه در طول تاریخ ؛ حق و حقیقت را برنتابیده است.
نام شیعه با حق جویی و حقیقت خواهی گره خورده است
از این رو نام شیعه با حق جویی و حقیقت خواهی گره خورده است. نام شیعه با تفکر صحیح و با بصیرت زندگی کردن درآمیخته است. از این رو است که وهابیت تکفیری که دنباله سلسله بنی امیه می باشند تاب و تحمل حق و حقیقت را ندارند . لذا بسیار طبیعی است که به کودک و زن و پیر از شیعیان رحم نکنند و در هر جای عالم هستی که بتوانند دست به کشتار شیعیان می زنند از پاکستان تا بحرین و از بحرین تا عراق و لبنان امویان با کشتن شیعیان به دنبال خاموش کردند حق و حقیقت هستند.
پی نوشت ها :
1. در مطالب گذشته دروغ بودن این فضیلت برای معاویه اثبات شده است بنابر این این مطلب از اساس باطل است
2. سوره حجر، آیه 72
3. امی به این معنا است که علم او اکتسابی نبوده است . به معنای علم نداشتن پپامیر صحیح نیست .
4. سوره نساء، آیه 113
5. ففی تاریخ الطبری، جلد4، صفحه 177
6. مرآه العقول ج18 ص 266)
7. مهجه : خون قلب ، خونی که اگر از بدن خارج شود ؛ حیات امکان پذیر نخواهد بود (کتاب العین)