گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ شاید کمتر کسی تا به حال به راز و رمز پیوستن حر به کاروان حسینی پرداخته باشد؛ و در بیشتر موارد تنها به توبه کردن و چگونگی شهادت او بسنده می شود. لذا شایسته دیدیم که در این فراز از راز و رمزهایی که دل حضرت حر را به دریا دلی امام حسین(ع) پیوند داد، بگوییم.
وقتی کاروان سیدالشهداء از منزل زباله خواست به طرف کوفه حرکت کند، امام حسین (ع) فرمان داد تا آب فراوان بردارید. دستور امام اطاعت شد و کاروان با آب فراوان حرکت کرد. ناگهان سپاه ابن زیاد در حالی که سخت تشنه بودند از راه رسیدند. امام حسین(ع) دستور داد: آنان را سیراب کنید، اسب هایشان را هم آب دهید. یاران امام حسین(ع) همة سپاه دشمن و اسب هایشان را سیراب کردند.
سپاه کوفه با فرماندهی حر بن یزید پس از سیراب شدن مقداری استراحت کردند تا ظهر شد در این جا حر بن یزید با نیروی ادب یک قدم به سوی حق آمد، چگونه؟ وقت ظهر امام به یکی از سپاهیان خویش فرمودند: اذان بگو. سپس به حر فرمود: آیا نمازت را با لشکر خود می خوانی؟ فرماندة سپاه دشمن، برخلاف انتظار گفت: نه، بلکه نماز را با تو می خوانم. این ادب و نمازی که او خواست پشت سر امام بخواند، در حقیقت پشت کردن به فرهنگ دشمن بود و او را یک قدم به سوی پروردگار پیش برد و این کار کلیدی برای گشودن درهای رحمت حق به سوی او بود.
پس از نماز بین امام و حر گفتگو دربارة مردم کوفه و بازگشت امام به مکه یا مدینه آغاز شد؛ ولی حر اصرار کرد که من مأمورم شما را به کوفه ببرم. امام (ع) در برابر حر فرمودند: «ثکلتک امک» مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟ حر لحظه ای سکوت کرد، سپس به حضرت نظر کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر غیر از تو از عرب این کلمه را به من می گفت و در چنین گرفتاری که تو هستی قرار داشت، او را رها نمی کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگی یاد می کردم، قطعا پاسخش را می دادم؛ ولی به خدا سوگند! من حق ندارم نام مادرت را جز به نیکوترین وجه بر زبان جاری کنم.
بعد از نماز این مرحلة دوم ادب حر بود که نشان داد به خاطر این احترام به حضرت فاطمه زهرا(س)، درهای رحمت خاص حضرت حق به روی او باز شده.
گذشت تا روز عاشورا، همینکه از در خیمه ناله غریبی مظلوم کربلا به «هل من ناصر ینصرنا و هل من مجیر یجیرنا» بلند شد؛ صدای استغاثه و زاری آن بزرگوار در آن صحرا پیچید و به گوش حر بن یزید ریاحی رسید. دلش از جا کنده شد، بدنش به لرزه در آمد، در دریای حیرت فرو رفت و غرق در بحر تفکر شد. نور هدایت در ساحت دل آن مقبل تابید و صورتش مثل قرص قمر درخشید و دست قدرت سبحانی وی را از جنگ وساوس شیطانی نجات داد. پس حر دلاور تازیانه بر مرکب زد و خود را به پسر سعد بد اختر رسانید و فرمود:
«اتقاتل انت مع هذا الرجل؟»، آیا با این غریب بی یار خیال مقاتله و کارزار داری یا اینکه اینها اسباب چینی است برای بیعت گرفتنن؟ آن ناپاک گفت: «ای والله قتالا شدیدا»؛ یعنی آری به ذات خدا جنگی سخت خواهم کرد که آسانترش آن باشد که سرها از تن و دستها از بدن جدا شود. حر فرمود: آنچه پسر فاطمه از شما خواهش کرده به عمل نخواهید آورد؟ پسر سعد گفت: اگر اختیار با من بود هرآینه خواهش حسین را اجابت می کردم اما چه کنم حکم امیر است یا بیعت و یا جنگ.
رخسار حر زرد شد، سر به زیر انداخت، خود را به عقب کشید و در موقف خود ایستاد. حر به قره بن قیس ریاحی پسر عموی خود گفت: آیا مرکب خود را آب داده ای؟ گفت: نه یابن عم. حر فرمود: چرا کوتاهی کردی، حالا نمی خواهی آب بدهی؟ قره از گفتار حر به خیال افتاد و با خود گفت: این شیر مرد می خواهد از جنگ طفره برود و با پسر فاطمه روبرو نشود. گفت: من اسب خود را آب نخواهم داد. حر فرمود: پس من می روم مرکب خود را آب بدهم، حر در این خیال بود که ناگاه دومرتبه ناله استغاثه و زاری حضرت به گوشش رسید که می فرمود: «اما من مجیر یجیرنا، اما من معین یعیننا، اما من ناصر ینصرنا»؟
حر دلاور که این ندا را شنید رو کرد به قره و فرمود: پسر عم آیا نمی شنوی صدای غریبی امام ابرار و ناله بی کسی سلطان بی یار را؟ آیا نگاه نمی کنی که گونه در خیمه تکیه به نیزه بی کسی داده و هر چه استغاثه می کند کسی به فریادش نمی رسد؟ آیا می توانی با ما یار شوی و با هم برویم خدمت جگرگوشه مصطفی و اگر بنای کارزار شد یاریش کنیم؟ ای پسر عم دنیا جای ثبات و قرارنیست و نعمتهای دنیا بر هیچ کس پایدار نمی ماند، شاید از دولت این غریب دولت شهادت نصیب ما گردد و نام ما در زمره اهل سعادت مرقوم شود و در حشر با پسر پیامبر محشور شده و از نعم باقیه مسرور گردیم. قره بی سعادت گفت: مرا با این کار حاجت نیست.
حر سعادتمند روی از آن بیگانه برگردانید و روی به پسر خود آورد و فرمود: پسرم مرا طاقت حرارت جهنم نبوده و نمی توانم غضب حق تعالی را تحمل کنم و توان اینکه در فردای قیامت پیغمبر (ص) دشمن من باشد ندارم. پسرم برو تا به سوی حسین رو نهیم. فرزند حر گفت: به چشم فرمان تو بر من مطاع است. پس کم کم پیش آمدند و صفوف را شکافتند و از کنار اوس مهاجر عبور کردند. اوس مهاجر پرسید: ای دلیر چه خیال داری، می خواهی میدان داری و اظهار شجاعت و دلاوری کنی؟ حر جواب مهاجر را نداد درحالیکه بدن حر در پشت زین مثل بید می لرزید که صدای استخوانهای بدنش شنیده می شد.
مهاجر گفت: به خدا قسم کار تو مرا به شک و تردید انداخته، اگر از من بپرسند که شجاع ترین مردم کوفه کیست، من از نام تو نمی گذرم؛ پس این چه حالی است که در تو می بینم؟ حر فرمود: به خدا که خود را در میان بهشت و جهنم می بینم و به خدا سوگند که هیچ چیز را بر بهشت اختیار نمی کنم اگرچه بدنم را پاره پاره کنند و بسوزانند! پس حر سعادتمند و سرافراز دست بر سر گذارده با حالتی زار و گریان و از روی عجز و نیاز می گفت:
پروردگارا به سوی تو بازگشتم، توبه مرا قبول و گناهم را ببخشای که دل دوستان تو را به ترس انداختم و اولاد پیغمبر تو را مضطرب ساختم از کردار زشت خود پشیمانم.
همین نحو زمزمه می کرد و گریان می آمد تا خود را به صف اصحاب حضرت رسانید، یاران راه دادند. آن مرد دیندار چون چشمش بر جمال پرملال حسینی افتاد ناله از دل کشید و خود را از مرکب به زیر انداخت و صورت به خاک مالید، قدم امام را بوسید و زار زار گریست و عرضه داشت: یابن رسول الله از تقصیر من درگذر و شدیدا گریه کرد. امام فرمود: «ارفع رأسک یا شیخ!»
حر عرضه داشت: آیا توبه من پذیرفته است؟ امام فرمود: بلی، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود. حر عرضه داشت: چون من اول کسی بودم که بر تو خروج کردم و در مقابل تو ایستادم، پس اذن فرما که اول کسی باشم که در حضور تو کشته می شود، شاید در فردای قیامت یکی از اشخاصی باشم که با جد بزرگوارت مصافحه می نماید.
پس آن حضرت اذن جهاد به حر سعادتمند داد و آن شیر بیشة هیجا به چالاکی، خود را به دریای لشکر درانداخت و بازوی مردانگی برنواخت و نبردی نمود که بهتر از آن متصور نبود.
در آن گیرو دار، گروهی از شجاعان و دلیران کوفه را به خاک هلاکت انداخت تا آنکه شربت شهادت نوشید. چون بدن مجروح حر را خدمت امام حسین (ع) آوردند، حضرت با کمال رأفت و ملاطفت، خاک را از صورت او پاک نمود و فرمود: «انت الحر»، تویی آزادمرد، چنانکه مادرت تو را حر نام نهاده و تویی جوانمرد آزاد دنیا و آخرت!
منابع:
1. سوگنامه کربلا، متن کامل لهوف سید بن طاووس، ترجمه استاد محمد طاهر دزفولی، انتشارات مومنین، چاپ ششم1384، صفحه 189 – 193
2. مقتل الحسین علیه السلام، از مدینه تا مدینه، تألیف سید محمد جواد ذهنی تهرانی، کانون انتشارات پیام حق، چاپ اول، بهار 1379، صفحه 456 – 460
3. مروری بر مقتل سید الشهدا، استاد حسین انصاریان، مرکز تحقیقاتی دارالعرفان شیعی