گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدم. حضرت فرمودند: «ای پسر شبیب! خبر داد مرا پدرم از پدرش، از جدش که چون جدم حسین(ع) را شهید کردند از آسمان خون وخاک سرخ بارید. اگر گریه می کنی بر حسین(ع) گریه کن که تا آب دیده بر روی صورت تو جاری شود خدای متعال تمام گناهان صغیره و کبیره تو را میآمرزد. خواه اندک باشد یا بسیار».
بر آنیم طبق روال مرسوم بین هیات های مذهبی، هر روز دهه اول ماه محرم روضه های حاج آقا مجتبی تهرانی را به علاقه مندان ارائه دهیم.
ذکر مصیبت حضرت اباالفضلالعباس(علیهالسلام)
مینویسند در روز عاشورا وقتی که همه اصحاب و بنیهاشم شهید شدند، صحنهای پیش آمد. تعبیر این است: «فلما رأ العباس وحدۀ اخیه الحسین(علیهالسلام)» وقتی حضرت اباالفضل دید که برادرش تک و تنها مانده است و کسی را ندارد، جلو آمد و اجازه خواست که به میدان برود. آمد و عرض کرد: «هل لی من رخصه؟!» آیا به من اذن میدان میدهی؟! دارد: «فبکی الحسین بکاءً شدیداً» امام حسین شروع کرد های های گریه کردن. بعد هم به او گفت: تو علمدار من هستی، کجا میخواهی بروی؟
حسین(ع) باید با لباس مظلومیّت از اینجا خارج شود تا اسلام در جهان باقی بماند
آن موقع جنگ ها تن به تن بود و امام حسین میدانست که اگر اباالفضل به میدان برود، کسی از پس او بر نمیآید. شاید باورش برای ما مشکل باشد، امّا اگر به صورت گروهی هم به مصاف اباالفضل میآمدند، باز او کسی نبود که به این زودی از پا در بیاید. امام حسین دید این که اگر اباالفضل برود، همه را به هلاکت میرساند؛ و این به لغت نامه و قاموسش نمیخورد. آن چیزی که حسین(علیهالسلام) را به هدفش میرساند، این است که با لباس مظلومیّت از اینجا خارج شود تا اسلام در جهان باقی بماند.
لذا به برادر گفت: حالا که ناچاری این کار را انجام دهی و دیگر نمیتوانی بمانی، برو مقداری آب برای بچهها تهیه کن! به ایشان نگفت: نرو! امّا چون میدانست که اگر او برود، خیلی از آنها را میکشد و صورت مسأله تغییر میکند ایشان را به کار دیگری مأمور کرد. به تعبیر من اگر اباالفضل به میدان می رفت، آنها را مثل برگ خزان روی زمین میریخت و این مسأله در تاریخ ثبت میشد، نه مظلومیّت حسین(ع)؛ برای همین حضرت اباعبدالله که هیچ وقت مادی فکر نمیکرد، به او فرمود: برو آب بیاور!
میدانید که اباالفضل آمد و مشک و یک نیزه برداشت. به سمت آب حرکت کرد. چهار هزار نفر مراقب شریعه بودند! همهشان را مثل مور و ملخ عقب زد؛ به شریعه فرات رفت. اباالفضل چنین قدرتی بود و حسین میدانست او کیست! مشک را پر آب کرد، دست هایش را زیر آب برد و آب را سمت دهان آورد، ولی دیدند آب را نخورد؛ آب را روی آب ریخت. او خیلی عطش داشت، چرا آب نخورد؟ میگویند: «وذکر عطش الحسین (علیهالسلام)».
به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من از دینم دست بر نمیدارم
حضرت از شریعه بیرون آمد. بند مشک را به شانه راست انداخت و به سمت خیام حسین(علیهالسلام) حرکت کرد، نگویم چه شد! یک وقت صدای اباالفضل بلند شد: «و الله إن قطعتم یمینی؛ إنی أحامی أبدا عن دینی»[1] به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من از دینم دست بر نمیدارم و من از دینم حمایت میکنم! من همه چیزم را برای دینم میگذارم. طولی نکشید دست چپش را هم قطع کردند. دیدند اباالفضل بند مشک را به دندان گرفت.
تیری آمد و به مشک آب خورد، آب ها سرازیر شد، عباس دیگر ایستاد
اباالفضل با سرعت میرفت، بند مشک را هم به دندان گرفته بود که آب را به خیمهها برساند. «فجاءه سهم فأصاب القربه» تیری آمد و به مشک آب خورد. آب ها سرازیر شد. «فوقف العباس» عباس دیگر ایستاد! متحیّر است که حالا چه کار کند!؟ آب که ندارد تا به خیمه ها برود!
تیری آمد و به چشم اباالفضل اصابت کرد. آن خبیث هم از این فرصت استفاده کرد و با عمود آهن به فرق اباالفضل زد. «فانقلب عن فرسه» اباالفضل از روی مرکب به روی زمین افتاد! «فنادی: یا اخا ادرک اخا!» صدایش بلند شد: برادر، برادرت را دریاب!
حسین(علیهالسلام) با عجله آمد و خودش را به اباالفضل رساند. اباالفضل دیگر رمقی در بدن نداشت. امام حسین نگاهی به او کرد و گفت: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی»[2] برادر! الآن کمرم شکست.
تعبیر عجیبی است، اباالفضل به برادر روی کرد و گفت: «یا اخا ما ترید؟!» برادر! حالا میخواهی چه کار کنی!؟ گفت: میخواهم تو را به خیمه ها ببرم. گفت: من را به خیمه ها نبر...!
1. بحارالأنوار، ج45، ص40
2. بحارالأنوار، ج45، ص41
صلي الله عليک يا عباس
فايل صوتي وتصويري اين روضه روچگونه ميشه تهيه کرد ؟اگه راهنمايي کنيد ممنون ميشم