گروه دین و اندیشه « خبرگزاری دانشجو»؛ ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدم. حضرت فرمودند: «ای پسر شبیب! خبر داد مرا پدرم از پدرش، از جدش که چون جدم حسین(ع) را شهید کردند از آسمان خون وخاک سرخ بارید. اگر گریه می کنی بر حسین(ع) گریه کن که تا آب دیده بر روی صورت تو جاری شود خدای متعال تمام گناهان صغیره و کبیره تو را میآمرزد. خواه اندک باشد یا بسیار».
بر آنیم طبق روال مرسوم بین هیات های مذهبی، هر روز دهه اول ماه محرم روضه های حاج آقا مجتبی تهرانی را به علاقه مندان ارائه دهیم.
روضه مسلم بن عقیل
ما خودمان اینطوری هستیم. از آن موقعی که چشم باز کردیم، وقتی دهه عاشورا و بحث امام حسین و کوفه و اینها شده است، این کوفیها را لعنت می کنیم، ببینم تو خودت بودی این کار را می کردی؟ امشب همه بروید با خودتان فکر کنید که اگر شماها بودید حاضر بودید که پایش بایستید تا آنجا که عمرو انصاری ایستاد.
می گویند: تا وقتی که او زنده بود در روز عاشورا یک تیر به امام حسین اصابت نکرد، یک شمشیر به سمت او نیامد. تا این که این قدر به او تیر خورد مجبور شد به زمین افتاد و دیگر نمی توانست بلند شود، رویش را به امام حسین کرد و گفت آیا من به آن پیمانی که بسته بودم عمل کردم؟ آقا من به آن عهدی که بسته بودم عمل کردم؟ وفاداری کردم؟ امام حسین(علیه السلام) به او می گوید: نعم، بله «أنت أمامی فی الجنه»[1] تو جلوتر از من در بهشت می روی، وقتی رفتی آنجا سلام من را به جدّم برسان!
من از شما سؤال می کنم؛ بین ما چند نفر این طور هستند که پای آن چیزی که در درون می داند حق است، بایستد، اصلاً متزلزل نشود و این امور دنیایی او را فریب ندهد؟
وقتی کوفیان پیمان شکستند
شما قضیه حضرت مسلم را شوخی نگیرید. چه طور شد این همه جمعیت دور مسلم بودند، ولی وقتی شب می شود و برای نماز مغرب به مسجد می رود سی نفر با او بودند؟ آن هجده هزار نفر یا حداقل دوازده هزار نفر کجا هستند ؟ نماز مغرب که تمام می شود و وارد صحن مسجد می شود ده تا می شوند از در مسجد که بیرون می آید، می بیند یک نفر هم با او نیست.
در تاریخ می نویسند اصلاً نه خانه ای و نه پناهگاهی داشت. عامّه می نویسند که مسلم در کوچه های کوفه سرگردان بود. آنها که این طور به او هجوم آوردند و بیعت کردند چه شد که کار به اینجا رسید؟ بالاخره حضرت مسلم بعد از سرگردانی به همان پیر زن طوعه میرسد، او راهش می دهد، می گوید تشنه ام برای من آب بیاور. بعد هم می آید بیرون و محاصره اش می کنند.
حسین جان دست زن و بچّه ات را گرفتی کجا می آیی؟
محمد بن اشعث به او امان می دهد و آن خبیث رو می کند به مسلم می بیند مسلم دارد های های گریه می کند. می گوید برای چه داری گریه می کنی؟ برای کاری که تو قیام کردی نباید ضعف نشان بدهی که حالا تو گریه می کنی؟ گفت: «والله لا ابکی لنفسی» به خدا قسم من برای خودم گریه نمی کنم، «ولکن أبکی للحسین»[2]
من دارم برای حسین گریه می کنم، من دارم برای زن و بچّه حسین گریه می کنم که دست اینها را گرفته است و دارد سمت شماها می آید من برای این گریه می کنم. لذا وقتی می آید دارالعماره، آنجا می گوید یکی بیاید من وصیت کنم. سه تا وصیت می کند، یک؛ زره من را بفروشید و قرض هایم را بدهید. دو؛ نامه ای به حسین بنویس بگو نیاید چون من او را به کوفه راهی کردم، حسین جان دست زن و بچّه ات را گرفتی کجا می آیی؟
وفاداری حسین(ع) به مسلم
مقرم می نویسد وقتی داشتند حضرت مسلم را از پله های دارالعماره بالا می بردند، همینطور تسبیح و تکبیر و استغفار به زبان می گفت. بالای بام رسید اوّل ایستاد و دو رکعت نماز خواند، بعد بلند شد رویش را سمت مدینه کرد السلام علیک یا اباعبدالله بر مولایش حسین سلام داد. به نظر من(مسلم) در تاریخ اولین کسی است که از راه دور به حسین(علیه السلام) سلام داد. ابی عبدالله هم وفاداری کرد، در آخرین لحظات یاد مسلم کرد: «فنظر یمیناً و شمالا» یک نگاه به راست کرد و یک نگاه به چپ کرد «فلم یر من اصحابه احدا» حسین هیچ یک از اصحابش را ندید «فنادی یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن عروه».
1. بحارالأنوار، ج45، ص22
2. بحارالأنوار، ج44، ص35
السلام عليک يا اباعبدالله