گروه اندیشه « خبرگزاری دانشجو»؛ ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدم. حضرت فرمودند: «ای پسر شبیب! خبر داد مرا پدرم از پدرش، از جدش که چون جدم حسین(ع) را شهید کردند از آسمان خون وخاک سرخ بارید. اگر گریه می کنی بر حسین(ع) گریه کن که تا آب دیده بر روی صورت تو جاری شود خدای متعال تمام گناهان صغیره و کبیره تو را میآمرزد. خواه اندک باشد یا بسیار».
بر آنیم طبق روال مرسوم بین هیات های مذهبی، هر روز دهه اول ماه محرم روضه های حاج آقا مجتبی تهرانی را به علاقه مندان ارائه دهیم.
برای حسین کشتن ها موثر نبود
امام حسین می دانست که کشته می شود، هر کسی هم که به سپاه امام می آید، حضرت به او می گوید از پول و ریاست و اینها خبری نیست، فقط کشته شدن است، امام حسین از هیچ کس هم دست بردار نیست، اگر عثمانی باشد، می گوید بیا کشته شو، نصرانی باشد می گوید بیا کشته شو، ای بابا دائم می گوید کشته شو، چرا کشته شوم؟ چه ثمره ای دارد؟ این کشته شدن برای آن هدفی که امام حسین داشت مؤثر بود، برای امام حسین کشتن ها مؤثر نبود.
اگرهمه آنهایی که در کربلا در مقابل امام حسین بودند، کشته می شدند، به نظر بنده امام از نظر رسیدن به هدفش پیروز نبود، درست برعکس می گویم. هر یک از صحاب حضرت که کشته می شد، حضرت به هدف نزدیک می شد.
ذکر مصیبت وهب تازه مسلمان
وهب بن عبدالله، نصرانی بوده است و به دست ابا عبدالله مسلمان شده است، می گویند این جوان ده روز بوده که ازدواج کرده است، این شخص تازه مسلمان است، هنوز اعتقادش سست است، اصلا و ابدا بیاید و کشته شود، این برای اسلام سود دارد، به نفع هدف ما است، بیاید کشته شود. در کربلا مادرش به او گفت برو ببین امام حسین تنها است.
همسرش به او گفت: نه خیر نباید بروی، بین مادر و همسر درگیری شد، بالأخره به قضاوت حسین(علیه السلام) تن دادند، همسرش گفت به یک شرط می گذارم بروی، باید دوتایی پیش امام حسین برویم، من آنجا حرف هایم را بزنم بعد تو برو، گفت باشد برویم.
وقتی همسر وهب از حسین(ع) ضمانت می گیرد
اجازه خواستند و وارد خیمه شدند، آقا ما با هم اختلاف داریم، بیایید اختلافمان را حل کنید، اختلافتان چیست؟ وهب گفت من می خواهم به میدان بروم، امّا همسرم می گوید نمی گذارم بروی، او هم ابا نکرد و گفت بله من نمی گذارم برود. بگو ببینم قضیه چیست؟ گفت: اولاً اگر او به میدان برود، من یک زن جوان در این بیابان هستم، شما ضمانت کن من هم پیش زن و بچه شما بیایم و تنها نباشم، دوم؛ می دانم که اگر او شهید شد، قیامت به بهشت می رود، می خواهم من را فراموش نکند، من را هم با خودش ببرد. می نویسند: «فبکی الحسین بکاءً» امام حسین شروع کرد های های گریه کردن. رو کرد به این زن جوان گفت هر دو تا را برایت تضمین می کنم، بگذار برود.
مگر نمی بینی حسین داد می زند من غریبم، من کسی را ندارم؟
وهب به میدان رفت، یک دستش قطع شد، یک وقت نگاه کرد دید که همسرش عمودی در دستش گرفته است و دارد وسط میدان می جنگد، جلو آمد و گفت نفهمیدم، تو که مانع جنگیدن من می شدی، چه طور شد الآن وسط میدان آمدی؟ گفت مگر نمی شنوی که حسین چه می گوید؟ «وا غربتاه وا قلت ناصرا هل من معین یعیننا فی وجه الله» مگرنمی بینی داد می زند من غریبم، من کسی را ندارم؟