گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ متن حاضر گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه حکمت و فلسفه ایران است که در دانشگاه آزاد اسلامی گچساران ایراد شده و در ماهنامه داخلی گزارش گفتمان انتشار یافته است. نکته ای که پیش از آغاز باید بر آن تکیه کرد و توجه داشت اینکه؛ در این نوشتار کوتاه صرفا به نسبت اندیشه های دکتر شریعتی با جریان روشنفکری معاصر می پردازیم و نه سنجش و ارزیابی اندیشه های شریعتی. که آن خود فرصتی مجزا و مستوفا می طلبد.
امروزه روشنفکران بسیاری در کشور ما وجود دارند که در مقاله ها و نوشته های خود از اندیشه ها و سخنان دکتر شریعتی بهره برده و از نام و گفته های ایشان برای تأیید نوشته های خود استفاده می نمایند. گاهی نیز ممکن است این شائبه به وجود آید که آنها دکتر شریعتی را نردبان صعود خود قرار داده اند. حال بر ماست که دقیقاً بررسی نمائیم و ببینیم که آیا اندیشه ها و افکار این افراد اصولاً با اندیشه های دکتر شریعتی قرابت و شباهتی دارند یا خیر؟ یا آیا آنهایی که از نام شریعتی و سخنان او بدین نحو استفاده می نمایند به درستی از اندیشه های او مطلع اند یا خیر؟
تقسیم بندی روشنفکری در ایران
روشنفکران ایران را می توان به سه طبقه تقسیم کرد:
1- روشنفکران سکولار خشن: این افراد، عده ای روشنفکر سکولار ایرانی بودهاند که اعتقاد به حذف کامل دین از عرصة اجتماعی و فردی دارند. واژه خشن در این عبارت بدین معناست که اینها معتقد بودهاند که دین از نیازهای دنیوی جداست و به عبارتی دین افیون جامعه است و سعی آنان در به حاشیه راندن دین بوده است. این دسته بیشتر در زمان مشروطیت فعالیت می کردند و افرادی امثال میرزا ملکم خان، آخوندزاده، تقی زاده و… جزء این دسته به شمار می روند. این افراد جزء سکولارهای خشن بوده اند و کسانی بوده اند که اندکی به دین اعتقاد نداشته اند.
2- روشنفکران سکولار ملایم: این افراد نیز گوهر روشنفکری که پرسش گری و جسارت اندیشیدن است را دارند، اما معتقدند که برای حل مشکلات و چالش ها نباید به سراغ دین رفت. این طبقه مانند سکولارهای خشن دین را کاملاً به حاشیه نرانده اند و بر این باورند که ما صرفاً در حل مسائل و مشکلات معنوی از دین بهره می بریم نه در حل مشکلات اجتماعی. بنابر نظر این دسته، حوزة فعالیت دین صرفاً محدوده شخصی و فردی است و دین را نباید وارد عرصة جامعه کرده و عرصة اجتماعی به آن داده و آن را به عنوان ایدئولوژی تلقی کرد که این را به اصطلاح «دید حداقلی نسبت به دین» می گویند.
3- روشنفکران دینی غیر سکولار: این دسته از روشنفکران معتقدند باید با اندیشه های نو درگیر شد و نمی توان با مسائل نو سروکاری نداشت و از کنار آن عبور کرد. بر اساس اعتقاد آنها نمی توان از کنار چالش ها و مشکلات و بحران ها عبور کرد و بی تفاوت بود، بلکه باید درصدد حل آنها برآمد و از دین هم بهره گرفت. افرادی امثال مهندس بازرگان، دکتر شریعتی، استاد مطهری در زمره این دسته به شمار می روند. هرچند افرادی چون مهندس بازرگان در اواخر عمر به طبقه دوم بیشتر نزدیک شدند. اینها افرادی بودند که از عنصر عقل بهره گرفتند و آن را با میراث دینی آمیختند و سپس در صدد حل مشکلات برآمدند.
تفاوت شریعتی با روشنفکران معاصر
با این تعاریف و طبقه بندی، شریعتی جزء دسته سوم قرار می گیرد. حال به سوال اول برمی گردیم که آیا بین اندیشه های شریعتی و روشنفکران معاصر تفاوت و تضاربی وجود دارد یا خیر؟ تفاوت اندیشه های مرحوم دکتر شریعتی با روشنفکران معاصر را می توان در موارد زیر دانست:
1- به صراحت می توان گفت که اولاً مرحوم دکتر شریعتی کاملاً موافق ایدئولوژی دینی بود و اعتقاد داشت که بهترین تعریف برای دین آن است که دین را به عنوان یک ایدئولوژی در نظر بگیریم در حالی که اعتقاد روشنفکران معاصر ما بر این نیست.
2- شریعتی به روحیه و اخلاق انقلابی تاکید می ورزید در حالی که روشنفکران معاصر به روحیه «رفرمیسم» تأکید می نمایند.
3- شریعتی به اجتهاد معتقد بود و همواره این جمله اقبال را که اجتهاد موتور حرکت تشیع است، نقل می کرد در حالی که روشنفکران ما گرفتار نسبی گرائی معرفت دینی اند.
4- چالش شریعتی با روحانیت، چالش با عالمان دینی نبود، بلکه شریعتی با عالمانی مخالفت می کرد که از دین به عنوان یک فرهنگ یاد می کنند نه به عنوان یک ایدئولوژی.
5- تفاوت دیگر آنکه آثار شریعتی مملو از مخالفت با لیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی است ولی روشنفکران معاصر ما مروجان لیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی اند.
6- شریعتی به ارتباط عمیق و اصیل بین امت و امام معتقد است و می گوید که این دو انفکاک ناپذیرند در حالی که اصولاً این عقیده در روشنفکران امروزین جامعه ما وجود ندارد و روشنفکران جامعه ما در حال حاضر بیشتر دارای گرایشات سکولاریستی اند.
7- شریعتی با سرمایه داری غربی مخالفت می کرد، اما سوسیالیست نبود حال آنکه روشنفکران امروز ما این روش سرمایهداری را تقویت میکنند.
ممکن است سوال شود که چه اشکالی دارد که روشنفکران امروزی ما با شریعتی و اندیشه هایش مخالف باشند؟ در پاسخ به این سوال نکته ای نهفته است که چون بسیاری از روشنفکران امروزی ما می دانند که شریعتی در بین جوانان و نسل دانشگاهی ما مقبولیت و جایگاه ویژه ای دارد از این موضوع استفاده ابزاری کرده و با آوردن سخنانی از شریعتی که مؤید تفکر آنهاست، افکار خود را پوشش می دهند و این یک رویکرد منافقانه است. این موضوع کاملاً با روح روشنفکری در تضاد است؛ زیرا روشنفکری که قادر به بیان صریح موضع خود نباشد اصلاً روشنفکر نیست.
رابطه دین و ایدئولوژی در نظر شریعتی
شریعتی قائل به پیوند بین دین و ایدئولوژی بود در حالی که گفته شد روشنفکران معاصر معتقد به این پیوند نیستند. حال به راستی آیا دین می تواند تلقی ایدئولوژیکی داشته باشد؟
برای آنکه تا حد امکان راه خطا را بر بحث ببندیم ابتدا دقت می کنیم که معنای این کلام چیست و سپس معیار صحت و سقم را بر آن جاری می سازیم تا از مغالطات لفظی در امان بمانیم.
واژه ایدئولوژی به چه معناست؟
برای اولین بار شخصی به نام «دست ویک» که یک فیلسوف غربی است در سال 1796 این واژه را مطرح کرد. این واژه از کلمه ایده و عقیده مشتق شده است و به معنای عقیده شناسی می باشد. در زمان ناپلئون نیز این واژه مورد استعمال بیشتری پیدا کرد.
از این معنای ایدئولوگ، «مارکس» در کتاب های «فقر فلسفه» و «ایدئولوژی آرمانی» استفاده وافری کرده است. او می گفت: ایدئولوژی عبارت است از آگاهی و برداشت کاذب، که یک طبقه ای خصوصاً طبقه حاکم می گیرد و به جامعه بار می کند. این معنای اصطلاحی ایدئولوژی است، اما وقتی شریعتی از دین به عنوان ایدئولوژی یاد می کند چه معنایی مد نظر اوست؟
ایدئولوژی اسلامی در نظر شریعتی
در جلد 16 مجموعه آثار دکتر شریعتی آمده است: ایدئولوژی عبارت از عقیده و شناخت عقیده است. این شناخت، یک شناخت ویژه ای است که انسان نسبت به خودش، پایگاه اجتماعی و وضع ملی و تاریخی خود دارد. لذا آرمان های مهم انسان مانند این که چه کاری باید کرد و روشهای عمل صحیح به آن کار در ایدئولوژی مطرح است.
شریعتی معتقد است که اسلام ضمن جواب به این سوالات، بسیار «صریح» و «محرک» نیز هست و انسان را به جنب و جوش وا می دارد. شریعتی معتقد است که مهمترین رویداد و درخشان ترین موفقیتی که ما در سال های اخیر کسب کرده ایم، تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به صورت یک ایدئولوژی است.
البته شریعتی مخالف ترویج و تحصیل اندیشه های دینی نبود بلکه می گفت که فرهنگ دینی و سنتی ما باید دارای یک روح ایدئولوژیکی باشد. او در جلد 23 مجموعه آثار خود می گوید: فرق علم و فلسفه با ایدئولوژی در این است که علم و فلسفه مربوط به شناخت واقعیات خارجی هستند و معمولاً علم، شناخت جزئیات است و فلسفه، شناخت کلیات در حالی که ایدئولوژی شناخت هنجارها و ناهنجاری های جامعه است. شناختی دقیق و عمیق و واقعی نه شناخت کاذب و دروغین.
شریعتی می گوید اگر ما ایدئولوژی را از دین جدا سازیم به معنای آن است که مرامنامة دنیوی را از آن جدا ساخته ایم و بگوییم که دین صرفاً آمده است تا هنگام اذان به مسجد برویم و نمازی بخوانیم، در این جا دین را از دنیا جدا کرده ایم و خواه و ناخواه گرفتار ایدئولوژی های بشری خواهیم شد. این در حالی است که دین برای جامعة ما حرف دارد، برنامه و ایدئولوژی دارد. عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» نیز که در دین ما مطرح شده برای این است که جامعه را از وضع نامطلوب به سوی وضعیت مطلوب سوق دهد. راز این که روشنفکران ما به شدت از امر به معروف و نهی از منکر انتقاد می نمایند در همین است که به ایدئولوژی دین اعتقاد ندارند و از این کار به خشونت یاد می کنند.
به اعتقاد شریعتی، امروز قدرت های سرمایه داری و قدرت های حاکم را صرفاً خطر ایدئولوژی تهدید می کند و به همین علت است که آنها تا این اندازه علیه ایدئولوژی سرمایه گذاری می کنند. به نظر او اسلام یک ایدئولوژی تمام و کمال است که رابطه جهان و انسان را به دقت ترسیم می نماید و هر کس در آن، محتوای روابط اجتماعی و انسانی و نظام ارزش های خویش را می بیند. او اذعان می کند که وقتی عالمان مذهبی را نقد می کند به این خاطر است که آنها سعی دارند اسلام را به عنوان یک فرهنگ معرفی نمایند. شریعتی صراحتاً اعلام می کرد که من مقلد امام هستم زیرا امام دارای روحیه انقلابی بود و تصور فرهنگ از اسلام را ندارد. او در تصویری که از امام حسین (ع) ارائه می دهد، امام حسین (ع) را به عنوان یک فرد انقلابی معرفی می نماید و می گوید که من اسلام را به دو اسلام تقسیم می کنم؛ اسلام عقیده و اسلام فرهنگ. اولی اسلام هدایتگر و ایدئولوژیک و دومی اسلام منجمد و منحصر در کلاسهای درس است. به عبارت دیگر همان اسلام راستین و اسلام دروغین.
در نهایت می توان با توجه به دلایل و بررسی های انجام شده بدین نتیجه رسید که تقریبا هیچ تقاربی بین شریعتی و روشنفکران معاصر ما وجود ندارد و هیچ انسجامی بین این دو و طرز تفکر شان مشاهده نمی شود. روشنفکران معاصر ما معتقدند دین رازآلود، مبهم و بی جهت است در صورتی که آراء شریعتی مؤید هیچ یک از این آرا نمی باشد.
منبع: روزنامه جوان