گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- حمید پارسانیا؛ آیا نگاه عرفانی به انسان و جهان، اندیشه سیاسی و اجتماعی خاصی را بهدنبال میآورد یا آنکه این دیدگاه تاثیری در حوزه اندیشه سیاسی نمیتواند داشته باشد؟ اگر عارفان در عرصه سیاست، فعال یا منزوی هستند، آیا فعالیت و انزوای آنان به معرفت عرفانی آنان مربوط است یا ناشی از شخصیت و شاکله فردی و دیگر ابعاد معرفتی آنان است؟ و آیا اگر دیدگاه عرفانی در اندیشه سیاسی اثرگذار است، بعد اثباتی یا سلبی آن چگونه است؟
نظرها و تحلیلهای مختلفی ـ بهویژه در 100سال اخیرـ در باب مسائل یاد شده اظهار شده است و وجه مشترک همه آن نظرات این است که تاثیر فیالجمله یا بالجمله عرفان را در عرصه سیاست به صراحت یا بهطور ضمنی پذیرفتهاند و وجه افتراق در نحوه تاثیر آن است. در این مقاله، به شش تحلیل و نظر در اینباره بهصورت اجمالی پرداخته میشود و نظر هفتم مورد بحث مفصلتری قرار میگیرد.
برخی از این تحلیلها از موضع واحدی برخاسته و بهرغم تفاوتهایی که در ساختار، بیان و نحوه استدلال خود دارند در حقیقت نظر واحدی را تعقیب میکنند و نیاز اجتماعی مشترکی را پاسخ میدهند.
عرفان و فقاهت
نظر عرفان و فقاهت از دوران قاجار شکل گرفته است. این نظر، اندیشه سیاسی و اجتماعی عرفانی را در برابر دیدگاههای سیاسی و اجتماعی فقهی قرار میدهد. نظریات اجتماعی و سیاسی فقهی را منجمد، خشک، متصلب و گاه خشن معرفی میکند و در برابر آن، دیدگاههای اجتماعی را آمیخته با تسامح، تساهل، مدارا و حتی مباح انگاشتن منشها و رفتارهای اجتماعی و سیاسی مختلف معرفی میکند.
شاید نخستین کسی که این نظریه را مطرح کرد، میرزا ملکمخان بود. ازجمله شواهد تاریخی که او از آن یاد میکرد، وقایع مربوط به دوران زندگی مرحوم ملامحمدباقر مجلسی بود. او عملکرد اجتماعی و سیاسی مرحوم مجلسی را نشانه ابعاد سیاسی اندیشه فقهی میدانست و جریان مقابل آن را جریان اجتماعی و سیاسی عرفانی میخواند.
منورالفکرانی که در صدر مشروطه به فعالیت سیاسی میپرداختند و بیشتر در لژهای فراماسونری سازمان مییافتند، با پذیرش این نظر ادعای همدلی و همراهی با دیدگاه عرفانی را نیز داشتند. آنان میکوشیدند از این طریق، عملکرد سیاسی خود را که با تاثیرپذیری و بلکه شیفتگی نسبت به مظاهر سیاسی ـ اجتماعی دنیای غرب انجام میشد و با مخالفتهای پیاپی عالمان و مراجع دینی روبهرو میشد، تفسیر و توجیه کنند. به این بیان که مخالفت عالمان دینی با خود را از سنخ مقابله مرحوم مجلسی با صوفیان در دوران صفویه وانمود میکردند. صاحبان این نظر توانستند بخشی از میراث تاریخی عرفان را تسخیر کنند و از آن حتی در قالب دینسازی استفاده کرده و با جریان محوری فرهنگ شیعی مقابله کنند. در این نظر بازتاب سیاسی اندیشه عرفانی در قبال اندیشه سیاسی فقهی قرار داده شده است.
عرفان و اندیشه
در این نظر، اثر سیاسی و اجتماعی عرفان، رخوت، رکود، انزوا، افول، سقوط و زوال است و بلکه نگرش عرفانی چیزی جز واکنش انفعالی در برابر تهاجمات نظامی و ظلمهای اجتماعی نیست و بهعبارت دیگر، عرفان یک ایدئولوژی است که برای توجیه شکستهای تاریخی و اجتماعی پدید میآید و جامعه و افرادی که نمیتوانند حرکت سیاسی و اجتماعی فعال داشته باشند، برای گریز از واقعیتهای عینی جامعه، بهسوی دنیای درون خود روی میآوردند.
شکستهای پیاپی این جامعه از اقوام مهاجم، زمینه بسط و توسعه اندیشه عرفانی را فراهم آورد و اندیشمندان ایرانی برای گریز از واقعیتهای اجتماعی، ادبیات عرفانی را پدید آوردند و البته حاکمان و اقوام مسلط نیز برای تحکیم مواضع سیاسی خود به این جریان فکری دامن زدند. مطابق این نظریه، موازات گسترش نگرش عرفانی، شاهد زوال اندیشه سیاسی در ایران هستیم و تا هنگامی که این نگرش در فرهنگ و جامعه ایرانی وجود داشته باشد، اندیشه سیاسی گرفتار تقدیرگرایی و رکود است و صورت مثبت و فعالی پیدا نمیکند.
متهم به سازشکاری
این نظر نیز به اثر نگرش عرفانی در حوزه اندیشه سیاسی چندان خوشبین نیست. منظور این نیست که این نظر ارتباط نگرش عرفانی با اندیشه یا عمل سیاسی را نفی میکند، بلکه مراد این است که اثر آن را مثبت ارزیابی نمیکند. این نظر بیشتر در برخی از آثار مرحوم جلال آلاحمد و مرحوم دکتر شریعتی وجود دارد. تفاوت مهم و اصلی نظر سوم با نظر دوم در معیار و میزانی است که برای سنجش و داوری بهکار میرود.
در نظر دوم ملاک داوری، اندیشه سیاسی دنیای مدرن است و اندیشه سیاسی غرب در این نظر، اندیشه مقبولی است که همه تاریخ، دیر یا زود باید به آن نائل شود اما در نظر سوم نگاه خوشبینانه به سیاست نظری و عملی غرب وجود ندارد. تسلط و نفوذ عرفان بر سلسلههای ایرانی نیز ناشی از حضور و بسط اندیشههای عرفانی است. این نفوذ به سه صورت نمود مییافت.
گاه برخی از زوایای هستی دولتمردان را تسخیر میکرد و از این طریق در عمل اجتماعی آنان ظاهر میشد و گاه نیز با حضور گسترده اجتماعی، ظرف خاصی از توقعات و انتظارات را بر عملکرد آنان تحمیل میکرد و در مواردی نیز فرصت و امکان مقابله و رویارویی پیدا مینمود. در دو حالت نخست، عرفان گرچه مواجههای مستقیم با حاکمان سیاسی پیدا نمیکرد ولی حضور ناقص آن در تلطیف یا تحدید عملکرد ایلخانان موثر بود، اما در حالت سوم که کار به مقابله و رویارویی مستقیم میکشید، صورت فعالی از مبارزه و ستیز اجتماعی را بهوجود میآورد. اینگونه از مبارزات میتوانند بهصورت اشکالی مستقل در نقض نظر سوم بهکار گرفته شوند. زیرا اگر همگامی و همراهی با واقعیتهای سیاسی دنیای اسلام از لوازم اندیشه عرفانی بود، شکلگیری حرکتهای انقلابی در برابر آنان با بنیانهای عرفانی ممکن نمیبود. شریعتی که نظر سوم را مطرح میکند، سربداران را بهعنوان حرکت سیاسی پویا و مترقی تایید میکند و این حرکت ـگرچه او تصریح نمیکند ـ خالی از ابعاد عرفانی نیست. خلاصه اینکه نظر سوم رویکرد بدبینانه و مشکوک و بلکه انقلابی به رهاوردهای سیاسی مدرنیته دارد. این نظر با همین مبنا در قبال اندیشه عرفانی موضع گرفته و آن را متهم به سازشکاری میکند.
عرفان انقلابی
نظر چهارم بهرغم مشابهتی که با نظر اول دارد در برخی جهات نسبت به آن امتیازاتی دارد. نظر اول مفاهیم و مواریث عرفانی و صوفیانه جامعه را در خدمت معانی منورالفکرانه، منقلب و واژگونه میکرد و از دل آن نوعی بیبندوباری، اباحیت و تساهلی بهوجود آورد. حال آنکه نظر چهارم توسط روشنفکران چپ بازسازی میشود و میکوشد تا مواریث عرفانی را با اندیشههای اجتماعی مارکسیستی و دیدگاههای سیاسی ـ انقلابی بازسازی کند. روش نظریه چهارم در تحلیل عرفان اسلامی، نظیر نظریات پیشین، اجتماعیـ سیاسی است. نگاه این دیدگاه به عرفان بیشتر فرهنگی و تمدنی است و برخلاف دو نظر اول و دوم در حاشیه فلسفههای سیاسی راست یا لیبرالیستی قرار نمیگیرد بلکه همانند نظریه سوم صورتی انتقادی و مهاجم نسبت به اندیشه و عمل سیاسی دنیای غرب دارد.
خلاصه اینکه عرفان انقلابی با رویکرد رادیکال و چپ میکوشد اندیشه عرفانی را بازسازی کند. صاحبان این نظر، نظیر صاحبان نظر نخست قصد تسخیر و تصرف ذخیره عرفانی فرهنگ اجتماعی خود را دارند با این تفاوت که اولا نظریه اول از جریان اجتماعی قویتری بهره میبرده و کار گستردهتری عرضه میکند و ثانیا در نظر اول مصادره ذخایر عرفانی، برای مقابله سیاسی با غرب نیست بلکه برای سازش و همراهی با آن است.
قرائت لیبرالیستی
این نظر اولا به تاثیر دیدگاه عرفانی و اندیشه عرفانی در اندیشه سیاسی قائل است. ثانیا این تاثیر را مثبت ارزیابی میکند و ثالثا اندیشه سیاسی متاثر از نگرش عرفانی را در برابر اندیشه سیاسی دیگری قرار میدهد که مبتنی بر نگرش فقهی میخواند. آن اندیشه سیاسی که مطابق با این نظر از دیدگاه عرفانی حاصل میشود، نحوهای از تسامح و تساهل سرکوبگر است که هیچ عمل و رفتار اجتماعی را که با ترسیم مرزها و کرانههای حق و باطل سازمانیافته باشند تاب نمیآورد.
خصوصیت ویژهای که موجب شد این نظر را بهعنوان نظر خاصی مطرح کنیم، اولا موقعیت تاریخی و اجتماعی آن و ثانیا شکل استدلال و برهانی است که در آن بهکار گرفته میشود. این نظر بهلحاظ تاریخی در شرایطی اظهار میشود که نیروی رقیب پس از شکستگی که در حوادث مشروطه و با قدرت گرفتن رضاخان متحمل شد، اینک دیگر بار فرصت دفاع از هویت تاریخی و اجتماعی خود را پیدا کرده است و بلکه با انقلاب اجتماعی خود، نقطه عطفی در تاریخ اندیشه سیاسی معاصر و تحولی در جغرافیایی اندیشه سیاسی کشورهای اسلامی بلکه دنیای اسلام پدید آورده است. نظر پنجم دیگربار میکوشد تا در تقویت نظر نخستین، دیدگاه عرفانی را مولد آن اندیشه سیاسی معرفی کند که در تقابل با اندیشه و عمل سیاسی نیروی فعلیت یافته و پرتحرکی قرار گیرد که انقلاب اسلامی ایران را پدید آورده است. نظر پنجم در این شرایط تاریخی دیگربار در خدمت جریانی قرار میگیرد که با تاثیرپذیری از اندیشههای سیاسی غرب، به قصد بومیکردن آن تلاش میکند. تفسیری که از اندیشه عرفانی در نظر پنجم ارائه میشود از سنخ آنچه در نظر چهارم ارائه شده نیست. زیرا نظر چهارم، اندیشه سیاسی انقلابی و فعالی را به معرفت عرفانی نسبت میدهد و نظر پنجم بهدنبال بازسازی اندیشه سیاسی لیبرال است. این نظر، نظری را ارائه میدهد که چیزی بیش از صورت بازسازی شده نظر نخست در مقطعی دیگر از تاریخ معاصر ایران نیست. در این نظر کوشش میشود تا قرائتی پلورالیستی و در عین حال لیبرالیستی از اندیشههای عرفانی عرضه شود.
تجربه و ترجمه
تجربه و ترجمه از نظری بحث میکند که نتایجی نظیر نظر اول و پنجم بهدنبال میآورد. تفاوت این نظر با آنچه در دو نظر مزبور مطرح شدهاند در ساختار استدلالی و نحوه تحلیل آن است. در این نظر از محصول متکلمان مسیحی و اندیشمندان غربی درباره عرفان، تجربه دینی و ترجمه بشری آن استفاده شده است.
این نظر در بعد عملی به ترویج و تبلیغ عرفانهای وارداتی میپردازد. بخشی از این ترویج از طریق ادبیات ترجمه و برخی دیگر از طریق تشکیل محافل و انجمنهایی است که گاه با خلسههای خشن و آلوده شیطانی همراه است. تلاشی که حامیان نظر ششم برای گسترش عملی این نظر میکنند، آگاهانه یا ناآگاهانه در رقابت با جریان محوری دیانت قرار میگیرد؛ بهویژه که حرکت اجتماعی دیانت از ذخیره عظیم عرفانی برخوردار است. بعد عرفان جریان محوری انقلاب در سیرت علنی و سلوک اجتماعی و سیاسی بنیانگذار انقلاب حضرت امام خمینی (ره) جاذبه اجتماعی عظیمی ایجاد کرده است و برای مقابله با این حرکت و جاذبههای عرفانی آن، بدلسازی مزبور سیاستی مقبول مینماید.
انقلاب عرفانی
هفتمین نظر درباره تاثیر عرفان در اندیشه سیاسی، نظری است که از طریق رویارویی و مواجهه مستقیم عرفان اسلامی و تحلیل مبانی و لوازم آن بهدست میآید. شش نظر گذشته بهرغم اختلافاتی که با یکدیگر دارند، در یک مسئله اشتراک دارند و آن اینکه هیچ یک از نظریهپردازان آنها آشنایی و وقوف به مبانی و زوایای نظری عرفان اسلامی ندارند.
نگاه عرفانی با نفی نگرش دنیوی و سکولار به سیاست، راه ورود و حضور مستقیم خود به عرصه سیاست را نیز هموار میکند. در نگاه عرفانی، اندیشه سیاسی سالم، اندیشهای الزاما دینی و در عین حال عرفانی است؛ زیرا انبیا (علیهمالسلام) همان کسانی هستند که در اوج آگاهی عرفانی به ابلاغ کلام و هدایت خداوند مبعوث شدهاند و اولیایی که اوصیای آنها هستند، بندگانی هستند که قیادت و راهبری امتها و سیاست و هدایت آنان را بهعهده دارند. کلام آنان نور و وصیت آنان تقوا و فعل آنان خیر است. عرفان اسلامی نوعی اندیشه سیاسی فقهی را بهدنبال میآورد و هر نوع اندیشه و رفتار سیاسی را که ارتباط خود را با مبانی و مبادی آسمانی قطع کرده باشد، نفی میکند.
نگاه عرفانی با آنکه اندیشه سیاسی فقهی را طلب میکند، هر نوع رفتار و عمل سیاسی را که با جمود و قشرگرایی همراه باشد و به ابعاد باطنی سلوک عرفانی بیتوجهی کند، مذموم و ناپسند میشمارد. عارف میکوشد تا طریقت ویژه خود را از متن احکام شریعت برگزیند و بدینسان سلوک عرفانی خود را با استفاده از فقه سیاسی تامین کند. عارف با همه حمایتی که از اصول و مبادی اندیشه فقهی میکند و با همه استفادهای که از قواعد و ضوابط فقهی برای تنظیم طریقت و وصول به حقیقت میبرد، دخالت مستقیمی در حوزه فقاهت ندارد. فقه در احکام عملی خود بخش قابل توجهی از ظنون را معتبر شمرده و تسهیلات فراوانی برای زندگی تجویز میکند.
عارف با رویکرد عرفانی خود به فقه، حریم آن را پاس میدارد و طریقه و شیوه سلوک خود را با رعایت قواعد و احکام اخلاقی از دامن مقررات شرعی برمیگزیند و از آن پس با وسواس و دقتی ژرف و عمیق، رفتار و حالات خود را به نقد و بررسی میکشاند. دقتها و بررسیهای عرفان درباره زوایای اعتقادی و عملی سالک بهگونهای است که نظیر آن را در کمتر علمی از علوم عملی یا نظری میتوان یافت. عارفان مسلمان در طول تاریخ تفکر اسلامی همواره حریم فقاهت را حفظ کردهاند و هیچگاه ارتباط خود را با آن قطع نکردهاند. آنان همانگونه که فقاهت عاری از عرفان را مذموم دانستهاند، عرفان بدون فقاهت را ضلالت و گمراهی خواندهاند.
صدرالمتالهین که تلاش فراوانی برای ارتقاء مباحث فلسفی به افق دانش عرفانی داشته است، در مقدمه کتاب اسفار که با اقتباس از اسفار چهارگانه اهل معرفت تنظیم شده است، زبان به طعن فقیهانی گشوده که سهم عرفانی خود را از احکام شریعت نادیده انگاشتهاند و در محدوده علوم ظاهری توقف کردهاند، ولی او در نقد بهاصطلاح عارفانی که در رعایت حریم فقاهت و احکام شریعت کوتاهی کردهاند، به اشاراتی در حد مقدمه بسنده نکرده و کتابی را بهطور مستقل در نقد عارفنمایانی نوشته است که از روی جهالت یا به سبب اغراض فاسد، از نظر به احکام کثرت و رعایت آن بازماندهاند و به اباحیت و نقض حدود الهی گرفتار گشتهاند.
نگاه عرفانی، حکم سیاسی مشخصی را نتیجه نمیدهد. نگاه عرفانی، نگرش فقهی به سیاست را تایید میکند و فقه سیاسی، احکام خاص خود را در چارچوب شریعت بیان میکند. بنابراین اگر در دیدگاهها و رفتار سیاسی عارفان اختلافی وجود دارد این اختلاف مربوط به اندیشه عرفانی آنان نیست، بلکه مربوط به نگرشهای فقهی آنهاست.
عرفان، اصل شریعت و فقاهت و ضرورت استفاده از آن را تایید میکند و اگر بین عارفان از آن پس اختلاف باشد، این اختلاف در قلمرو مذاهب و اندیشههای فقهی آنان است و اختلافات فقهی از سنخ اختلافات عرفانی نیست و حل آنها نیز بهعهده دانش عرفان نیست بلکه برعهده کاوشها و دقتهای فقهی و گاه نیز برعهده مباحث کلامی است؛ زیرا برخی از مباحث کلامی نیز در تنقیح و پالایش بعضی از مبادی فقهی موثر است. ارتباط نظری و عملی عرفان با سیاست و نحوه آن را با شواهد تاریخی نیز میتوان تایید کرد. عارفان مسلمان، هیچگاه دانش عرفانی خود را در رقابت با علم فقه ندیدهاند، بلکه برخی از آنان در عرصه فقاهت نیز نامآور و صاحب فتوا بودهاند. آنان رفتار و سلوک فردی و اجتماعی خود را بر مبنای اندیشه فقهی خود سازمان میدادهاند.
بههمین دلیل ویژگیها و خصوصیات اندیشه و منش سیاسی عارفان، تحت تاثیر مستقیم مبانی و روش فقهی آنان قرار داشته است. خصوصیت انفعالی فقه سیاسی اهلسنت، در برابر قدرتهای سیاسی بنیامیه و بنیعباس و خصوصیت انقلابی فقه سیاسی تشیع، در برابر اقتدارهای سیاسی دنیای اسلام، تاثیرات مختلفی را در اندیشه و عمل سیاسی عارفان گذارده است. هرگاه عرفان در بستر فقهی تشیع قرار گرفته، جریانهای سیاسی فعالی را بهدنبال آورده است.
حرکت سیاسی سربداران و همچنین فعالیتهای سیاسی پیروان شیخ صفیالدین اردبیلی، طی نزدیک به دو سده که به تکوین دولت صفویه منجر شد، دو نمونه گویا از قرابت و نزدیکی عرفان با فقه سیاسی شیعه است. نقطه اوج و قله وحدت نگرش عرفانی دنیای اسلام و فقه سیاسی تشیع در حادثه خونرنگ عاشورا و شهادت عاشقانه امام حسین (علیهالسلام) و اصحاب او تجسم یافته است. این واقعه عظیم چون سرچشمهای جوشان، رودخانهای خروشان را در بستر یادها و مراسم مکرر خود پدید آورده است.
مراسم عاشورا که همدلی همراهان سوگوار را طلب میکند، تاریخ اسلام را سیراب نموده و بذرهای مقاومت و پایمردی را در جغرافیای سیاسی آن بارور ساخته است. انقلاب اسلامی ایران یکی از محصولات بوستان آن است. کتاب انقلاب، سرمشق خود را از آن نقطه وحدت و اتصال گرفته است. زندگی و حیات راهبر و مقتدای این انقلاب، لوح سفیدی بود که وحدت عرفان با فقه سیاسی تشیع در آن رقم خورد. امام خمینی (ره) عارفی سترگ و فقیهی بزرگ بود. او سلوک عرفانی خود را در عمل سیاسی و اجتماعی خود میجست و با جستجوی بزرگ او بود که خورشید معنا پس از غروبی طولانی در افق سیاست طلوع کرد.
منبع: هفته نامه پنجره