گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- حجتالاسلام مجید بابایی*؛ در بخشهای قبلی مباحث مقدمانی کتاب «ابتذال مرجعیت شیعه» را نقد کردیم و بحث به این نتیجه منجر شد که نکتهای که دلالت کند رهبر انقلاب مجتهد نبوده، از سوی آقای کدیور ارائه نشده است. وی تنها اثبات کرده که نسبت به این موضوع جاهل است و نمیداند که آیتالله خامنهای مجتهد هستند یا نه. و کسی نمیتواند با جهل خود چیزی را انکار کند. اکنون وارد نقد متن کتاب میشویم.
نقد باب دوم از فصل اول از بخش اول
آقای کدیور با این ذهنیت که آیتالله خامنهای تا سال 1347 مجتهد نبودند، گزارشی از فعالیتهای ایشان از سال 1347 تا سال 1357 ارائه میدهد و نتیجهای که از این گزارش میگیرد این است که ایشان تا قبل از پیروزی انقلاب به درجه اجتهاد نرسیدهاند. به دلیل آنکه رسیدن به درجهی اجتهاد نیاز به فعالیتهای درسی در حوزهی فقه و اصول دارد، در حالی که ایشان به چنین فعالیتهایی مشغول نبودند، زیرا آنچه از زندگی ایشان در این دورهی دهساله به ثبت رسیده، از قرار زیر است:
1. ایشان در این مدت 13 ماه زندانی و 10 ماه، تبعید شده بودند و قهراً مجالی برای فعالیت درسی نداشتند و در زمان باقیمانده، مهمترین فعالیت ایشان جلسات پرشور تدریس معارف اسلامی با رویکرد سیاسی و اجتماعی، از قبیل تفسیر قرآن و نهجالبلاغه برای دانشجویان و طلاب بود.
2. دومین فعالیت ایشان ترجمهی کتاب «صلح امام حسن» و تألیف کتاب «طرح کلی اندیشهی اسلامی» بود که ارتباطی با فقه و اصول ندارد و تنها تألیفی که از مقدمات اجتهاد است که به دست ایشان نوشته شده، مقالهای چهلصفحه-ای است که در آن، دو کتاب علم رجال معرفی شده است.
3. فعالیت بعدی ایشان تدریس کتب اصولی و فقهی، از قبیل «اصول استنباط» و «رسائل» و «کفایه» و «مکاسب» بوده است. اما تدریس این دروس مشهور نبوده است.
4. آقای خامنهای در این دهه، شهرتش این بود که خطیبی دانشمند و روحانی خوشفکری است، نه فقیه و مجتهد.
نتیجه آنکه از قرائن و شواهدی که در دست است، اجتهاد آیتالله خامنهای قابل احراز نیست!
یکی از فعالیتهایی که رهبر انقلاب از سال 47 داشتند این بوده که در درسهای خارج آیتالله میلانی شرکت میکردند و نیز مباحثات علمی با پدرشان داشتند. پدر ایشان خود یک مجتهد مسلم و شناختهشده بودند.
تحلیل و بررسی
در بین این چهار نکته فوق، نکتهی اول و دوم دربردارندهی یک مطلب هستند که هیچگونه ربطی به مسئلهی فقه و اجتهاد ندارند. اما سؤال مطرح این است که صرف اینکه یک شخص در مدت کوتاهی از عمر خود، به زندان رفته باشد یا دست به تألیف و ترجمهی کتبی بزند که ربطی به فقه و اصول ندارند، آیا ضرری به اجتهاد او میزند یا دلالت بر عدم اجتهاد او دارد یا نه؟
واضح و روشن است که خود این دو مسئله از این جهت خنثی هستند و زمانی دلالت پیدا میکنند که کنار یک مسئلهی دیگر قرار گیرند و آن اینکه اگر انسانی که با این امور مشغول است دارای قوهی اجتهاد باشد، پرداختن به امور غیرفقهی یا مدت کمی به زندان رفتن ضرری ندارد؛ همانطوری که فقهای بزرگی داشتیم که در طول تاریخ مدتها به زندان رفتند یا اینکه بعد اجتهاد، تلاش مهم آنها فقه اصول نبوده و اصلاً تلاشی در این مورد نداشتند و دلالت بر عدم اجتهاد ندارد و اگر در ابتدای راه و در مسیر رسیدن به اجتهاد باشد، زمانی مشکلزاست که دروس فقهی و اصولی بهکلی کنار گذاشته شود و اما اگر این امور با هم باشند، یعنی شخصی تلاش مهمش فقه و اصول باشد و در کنارش به امور دیگر بپردازد، ضرری به اجتهاد نخواهد زد. همانطوری که زندگی علما، گواه و شاهد صدقی بر این مطلب است که ایشان علاوه بر اینکه در فقه و اصول از علمای بنام بودند، در موضوعات غیرفقهی مانند تفسیر، فلسفه، عرفان و غیره تبحر خاصی داشتند.
نتیجه آنکه این دو نکته، یعنی رفتن به زندان و نوشتن کتب غیرفقهی و اصولی، زمانی به روند اجتهاد یا حصول اجتهاد ضربه میزد که یا ثابت شود قبلاً ایشان به درجهی اجتهاد نرسیده باشند یا فعالیتهای غیردرسی، مهم-ترین کار ایشان در آن زمان باشد؛ بهطوریکه ایشان را از فعالیتهای درسی باز دارد که هر دو نکته در مورد ایشان ثابت نشده است، زیرا اولاً شما نتوانستید اثبات کنید ایشان تا سال 1347 به درجهی اجتهاد نرسیدهاند که مباحثش را قبلاً اشاره کردیم و ثانیاً در این دوران، مهمترین فعالیت ایشان فعالیت درسی بوده که هرگز کنار گذاشته نشده است.[1]
نکتهی دارای اهمیت اینکه ایشان (آقای کدیور) هر مطلبی که به ضررشان بوده و در راستای هدف کتابشان نبوده ذکر نکردهاند و روی آن سرپوش گذاشتهاند. یکی از فعالیتهایی که رهبر انقلاب از سال 47 داشتند این بوده که در درسهای خارج آیتالله میلانی شرکت داشتند و نیز مباحثات علمی با پدرشان داشتند. با توجه به اینکه پدر ایشان خود یک مجتهد مسلم و شناختهشده بودند، در نتیجه، مباحثات علمی و اجتهادی ایشان در تحکیم و تقویت علمی نقش بسزای داشته است و با توجه به عقیدهی خود آقای کدیور هم مباحثهها باید سنخیت و تشابه داشته باشند و از این نکته استفاده کرده بود و گفته بود که چون مباحثههای آقای خامنهای در دوران تحصیلی قم، فاضل و مشهور به فقه و فقهاهت نبودند، پس آقای خامنهای هم فاضل نبوده است. پس وقتی هم مباحث ایشان مجتهد بود، خود او نیز باید مجتهد باشد (طبق استدلال آقای کدیور).
نکتهای که شاید به ذهن بیاید که دلالت بر عدم اجتهاد کند، حضور در درس آیتالله میلانی است که اگر آیتالله خامنهای به درجهی اجتهاد رسیده بودند، چرا در درس خارج شرکت میکردند و یا با پدر بزرگوار خود در مباحث فقهی مباحثه میکردند؟ و این خود نشانهی عدم اجتهاد است. اما در جواب باید گفت چنین تصوری صحیح نیست، زیرا از ویژگیهای حوزهی علمیهی قدیم این بوده است که بعضاً در درس یک عالم و مجتهد بزرگ، مجتهدین زیادی شرکت میکردند که در مورد مرحوم آخوند خراسانی معروف است که هزار مجتهد در درس ایشان شرکت داشتند.
اما نکتهی سوم کدیور مبنی بر اینکه فعالیت اصولی و فقهی ایشان در حد تدریس کتب از قبیل «اصول استنباط» و «رسائل» و «کفایه» و «مکاسب» (که دربارهی مباحث فقهی است) بوده است و این نیز دلالت بر عدم اجتهاد دارد، صحیح نیست. اما قبل از رد این ادعا، ابتدا باید توضیح داد که چگونه تدریس این کتابها دلالت بر عدم اجتهاد دارد. دروس حوزوی را به این صورت دستهبندی کردهاند: مقدمات، سطح 1، سطح 2، سطح 3 و خارج. کتابهای «رسائل» و «مکاسب» و «کفایه» مربوط به سطح 3 حوزه به حساب می-آیند و طلبه قبل از درس خارج باید آنها را بگذراند. لذا کسی که این کتب را درس میدهد، نشانهی اجتهاد او نیست و نیازی هم به اجتهاد ندارد، زیرا تدریس این کتب به معنای تبیین نظریهها و ارائهی ادلهی مؤلف کتاب است و شخص تدریسکننده نیازی به نظریهپردازی از ناحیهی خود ندارد.
اما شخصی که میخواهد در مرتبهی درس خارج تدریس کند، باید از خود نظریهپردازی کند و این نیاز به اجتهاد دارد. آقای کدیور از این نکته استفاده کرده و نتیجه گرفته است چون آیتالله خامنهای از سال 1347 تا 1357 تدریس خارج نداشته و فقط در مقطع سطح تدریس میکرده است، پس مجتهد نیست.
دلیل کدیور مبنی بر اینکه آیتالله خامنهای در این دهه (1347 تا 1357) شهرتش این بود که خطیبی دانشمند و روحانی خوشفکری است، نه فقیه و مجتهد، هم نمیتواند اثبات عدم اجتهاد بکند، زیرا اثبات اجتهاد نیازی به اشتهار ندارد، بلکه اشتهار یکی از راههای اثبات است.
اما در نقد این مطلب باید گفت درست است تدریس این کتب نیازی به اجتهاد ندارد و در نتیجه تدریس این کتب نشاندهندهی اجتهاد استاد نیست، اما نشاندهندهی عدم اجتهاد هم نیست؛ یعنی واقعیتی به نام عدم اجتهاد را اثبات نمیکند، زیرا از خصوصیاتی که در قدیم در حوزههای علمیه وجود داشت این بود که وقتی عالم بزرگی در مقام تدریس خارج فقه و اصول مشغول بود، تنها افرادی دست به تدریس دروس خارج میزدند که در رتبهی او باشند. لذا مجتهدینی که در آن رتبه نبودند، اقدام به تدریس نمیکردند. برای مثال، مرحوم امام مادامی که درس آقای بروجردی برقرار بود، تدریس دروس خارج نداشتند و بعد از فوت ایشان شروع کردند.
این بدان معنا نبوده که ایشان مجتهد نبودند و بلافاصله بعد فوت مرحوم بروجردی، مقام اجتهاد به ایشان داده شده است. همچنین مجتهدینی داشتیم که بهخاطر وجود خلأ و کمبود و نیاز در بعضی از زمینهها، دست از تدریس دروس خارج برداشته و به تدریس کتب مقدمات و سطح مشغول بودند. مانند مرحوم مدرس افغانی که از مجتهدین زمان خود بود، اما تمام عمر خود را در تدریس کتب مقدماتی حوزوی صرف کرد و حتی کمتر به تدریس دروس سطح پرداخت.
حالا کسی نمیتواند بگوید او مجتهد نبوده چون دروس مقدماتی حوزه (یعنی صرف و نحو) درس میداده است. یا مرحوم آیتالله اشتهاردی عمر خود را در تدریس کتاب «لمعه» (که جزء کتب سطح یک حوزه است) گذاشته و شهرتش هم در این دروس بوده، در حالی که جزء مجتهدین مسلم بوده است. و نیز مرحوم علامه طباطبایی که کسی در اجتهاد ایشان نمیتواند شک کند، اصلاً به تدریس کتب فقهی نپرداخته، بلکه حوزهی تدریسی او فلسفه، عرفان و تفسیر بوده است.
نکتهی حائز اهمیت دیگر اینکه اگر تدریس دروس خارج از نشانههای اجتهاد است، تدریس کتبی مانند «رسائل»، «مکاسب» و «کفایه» نیز میتواند نشاندهندهی اجتهاد باشد، زیرا این کتب در حقیقت همان دروس خارج فقه و اصول مرحوم شیخ انصاری و مرحوم آخوند خراسانی بودند که بهصورت کتابهای مدون درآمدهاند. اینکه مرحوم امام دربارهی شیخ انصاری میفرمایند: «ما در فقه و اصول شیرخوار شیخ انصاری هستیم.» و خدمتی که ایشان در عرصهی فقه و اصول کردهاند بینظیر بوده است و با توجه به اینکه غالب تفکرات و نوآوریهای او در این دو کتاب («رسائل» و «مکاسب») ارائه شده است، در نتیجه تدریس مداوم این کتب خود میتواند از نشانههای اجتهاد باشد.
اما نکتهی چهارم کدیور مبنی بر اینکه آیتالله خامنهای در این دهه (1347 تا 1357) شهرتش این بود که خطیبی دانشمند و روحانی خوشفکر است، نه فقیه و مجتهد هم نمیتواند اثبات عدم اجتهاد کند، زیرا اولاً اثبات اجتهاد نیازی به اشتهار ندارد، بلکه اشتهار یا بهاصطلاح شیاع یکی از راههای اثبات است. لذا در رسالهی عملیهی مراجع تقلید آمده است که نه تنها اجتهاد، بلکه اعلمیت هم بهوسیلهی قول دو کارشناس عادل ثابت می-شود و فرض نیاز به کارشناس در صورتی است که شخص مشهور به اعلمیت یا اجتهاد نباشد. و این فتوای مراجع که حجیت قول کارشناس در اثبات اعلمیت اطلاق دارد، شامل آن موردی میشود که اهل علم هم نسبت به اعلمیت شخصی جهالت داشته باشند و ثانیاً درست است که اشتهار سبب میشود که بدانیم شخصی مجتهد و اعلم است، اما عدم اشتهار دلیل نمیشود که شخصی در واقع مجتهد یا اعلم نباشد. در نتیجه، تا این مرحله، آقای کدیور مدارک جهل خود را نسبت به اجتهاد آقای خامنهای ارائه دادهاند، اما از جهل خود میخواستند استفاده کنند که آقای خامنهای مجتهد نیستند و همانطور که قبلاً گفتیم، این استدلال مغالطه است و نام علمی آن مغالطهی توسل به جهل است.
باب سوم از فصل اول از بخش اول
آقای کدیور در این بخش، بر عدم اجتهاد آقای خامنهای چنین استدلال میکند: از آنجا که ایشان از هیچیک از اساتید خود، یعنی نه از آیتالله میلانی و آیتالله شیخ مرتضی حائری یزدی و نه از حضرت امام، دستخطی که دلالت بر اجتهادشان داشته باشد ندارند، پس مجتهد نیستند.
در کتاب «شرح اسم» آمده است: آقای خامنهای در درس خارج آیتالله میلانی حاضر میشد و در شمار آن دسته از فضلایی بود که در ماه صد تومان شهریه میگرفت. شهریهها برمبنای درجهی علمی و اهتمام در تدریس کم و زیاد میشد.
تحلیل و بررسی
واضح و روشن است که اجازهی اجتهاد از شرایط تحقق اجتهاد نیست؛ بهطوریکه اگر کسی اجازه از استادش نداشته باشد، مجتهد به حساب نمیآید، اگرچه در علم فقه و اصول، تبحر زیادی داشته باشد، زیرا بدون شرط مشروط قابل وجود نیست. اگر اینچنین باشد، لازمهاش آن است که خیلی از فقهای بزرگ که در زندگی-نامهی آنها اثری از اجازهنامه وجود ندارد، فقیه به حساب نیایند و نیز اولین فقیه بعد عصر ائمهی اطهار، هرگز به فقهاهت نرسیده، چون کسی نبوده است که به او اجازهی اجتهاد دهد. در نتیجه، چنین فرضی واضحالبطلان است. بلکه باید گفت که اجازهنامه از راههای احراز اجتهاد است؛ یعنی اگر تنها راه اثبات احراز اجتهاد کسی، اجازهنامه از استاد باشد و او چنین اجازهنامهای را نداشته باشد، نمیتوان احراز کرد او مجتهد است. اگر چنین شد، آقای کدیور فقط میتواند ادعا کند که من نمیدانم آقای خامنهای مجتهد است یا نه، چون اجازهنامهای از استادش ندارد، اما نمیتواند ادعا کند که او در واقع مجتهد نیست.
آقای کدیور در این بخش ادعای دیگری نیز دارد و آن اینکه آقای خامنهای نه تنها مجتهد نبودند، بلکه در ردهی شاگردان معروف اساتیدشان هم نبودند. این ادعا از چند جهت خلاف واقع و دارای اشکال است. اولاً آقای کدیور هیچ دلیلی بر اثبات ادعای خود نیاوردند، مگر اینکه ادعا کنند شواهدی در دست نیست که در این صورت باید ادعا کنند که ما نمیدانیم جزء کدام یک از شاگردان بودند؛ معروف یا غیر معروف. نه اینکه بگوید میدانیم جزء شاگردان غیرمعروف بودند و ثانیاً جزء شاگردان معروف کدام استاد نبودند؟ آیا جزء شاگردان معروف استاد حائری یزدی نبودند؟ طبق نقل خود کدیور از کتاب «شرح اسم»، ایشان تنها شاگرد حائری یزدی بود. لذا معروفیت یا عدم معروفیت معنا ندارد و اگر بگویید در زمانی که استاد حائری یزدی چند شاگرد داشتند، ایشان معروف نبودند، این ادعا نیز به گفتهی هممباحثی آیتالله خامنهای تکذیب شده است.
حضرت آیتالله مؤمن در اینباره میفرمایند: اما بعضی از دوستان ایشان مثل مرحوم آیتالله آقا سید حسن طاهری خرمآبادی را که با آقای خامنهای مأنوس و حتی همبحث بود میشناختم و آن مرحوم و برخی از دوستان دیگر، از فضل و استعداد و خوشفهمی ایشان نکاتی را نقل میکردند و نیز هماتاقی ایشان در مورد آیتالله خامنهای چنین میفرمایند: شبها فراغتی که میشد، مینشست و درس آن روز را که نتبرداری کرده بود، به زبان عربی پاکنویس میکرد. یک شب دیدم درس اصول حاجآقا مرتضی را نوشتند که از دروس مشکل حوزه بود و فقط طلاب نخبه و زبده در درس آقای حائری شرکت میکردند...[2]
پس آیتالله خامنهای معروف بود به نخبه، به جهت شرکت در درس آقای حائری یزدی. طلابی او را میشناختند که در درس ایشان شرکت میکردند و پیش همدرسیهای خود و هممباحثیها هم معروف بود. آقای حاج شیخ حسین بهجتی، که یکی از هممباحثیهای او بود، میگوید: خیلی بااستعداد بود، منتها شاعری ایشان فضلش را تحتالشعاع قرار داده بود. و اگر مراد شما این باشد که در بین شاگردان آیتالله میلانی معروف نبودند (که تاریخ مورد بحث شما همین است، زیرا از سال 1347 ایشان در مشهد بودند و از درس آقای میلانی استفاده میکردند) این هم خلاف واقع است. در کتاب «شرح اسم» آمده است:
آقای خامنهای در درس خارج آیتالله میلانی حاضر میشد و در شمار آن دسته از فضلایی بود که در ماه صد تومان شهریه میگرفت. شهریهها برمبنای درجهی علمی و اهتمام در تدریس کم و زیاد میشد.[3]
باب چهارم از فصل اول از بخش اول
آقای کدیور در این باب ادعا میکند که آیتالله خامنهای مجتهد نبوده و برای اثبات ادعای خود میگوید خود ایشان بارها ادعا کرده که مقلد امام خمینی هستم، پس نمیتواند مجتهد باشد، زیرا تقلید شخص مجتهد حرام است و باطل. لذا در رسالههای عملی نوشته شده است انسان یا باید مقلد باشد یا محتاط یا مجتهد. در نتیجه، یک شخص نمیتواند هم مجتهد باشد، هم مقلد.
تحلیل و بررسی
میتوان اقرار کرد که این اولین دلیلی است که آقای کدیور ارائه کرده که قابلیت اثبات واقع را دارد. دلیل وی این است که شخص واحد نمیتواند هم مجتهد باشد، هم ادعای تقلید داشته باشد. در نتیجه، چون رهبر انقلاب ادعای تقلید کرده، پس مجتهد نیست. اما آیا این دلیل درست است یا نه؟ به نظر میرسد این دلیل هم باطل است و قادر به اثبات مدعی نیست. برای روشن شدن مطلب، باید یک بحث فقهی ارائه دهیم تا بطلان دلیل آقای کدیور معلوم شود.
در مباحث اجتهاد و تقلید آمده است که اجتهاد بر دو قسم است: اجتهاد فعلی و اجتهاد غیرفعلی. منظور از اجتهاد فعلی این است که شخص مجتهد دارای قوه و ملکهی اجتهاد باشد و این قدرت علمی خودش را به کار برد و به احکام شرعی اطلاع پیدا کرده و عالم به احکام شرعی شده است بهطور تفصیل. و منظور از اجتهاد غیرفعلی این است که شخص قدرت استنباط احکام شرعی را دارد، اما هنوز احکام شرعی را خود به دست نیاورده و اجتهاد و ملکهی استنباط احکام را به کار نبسته است. در مورد اجتهاد فعلی همهی فقها اتفاقنظر دارند که تقلید حرام است و جایز نیست. اما در مورد کسی که مجتهد است، اما هنوز اجتهاد خودش را به کار نبرده آیا تقلید حرام است یا نه؟ در این بحث اختلافنظر است.
مرحوم خویی میفرمایند بحث در اینباره که آیا تقلید چنین کسی جایز است یا نه، لغو و بیفایده است. این حکم بستگی دارد به خود مجتهد که آیا تقلیدش جایز است یا نه. اگر خودش جایز میداند، جایز است و اگر جایز نمیداند، حرام است. پس نمیتوان قاطعانه گفت تقلید جایز نیست تا از تقلید کردن، عدم اجتهاد را نتیجه گرفت.
و از مرحوم سید محمد طباطبایی معروف به سید محمد مجاهد، در کتاب «مناهل» نقل میکند که تقلید چنین مجتهدی جایز است، زیرا او صرفاً قدرت اجتهاد دارد و هنوز عالم فعلی به احکام نشده و شخص غیرعالم تقلیدش اشکالی ندارد. با این توضیح، میتوان نتیجه گرفت صرف اینکه کسی ادعای تقلید دارد، دلیل بر عدم اجتهاد او نیست، زیرا تقلید مجتهدی که هنوز دست به استنباط نزده اشکالی ندارد. یعنی میتواند مجتهد باشد، در عین حال تقلید کند.
ادامه دارد...
* حجتالاسلام مجید بابایی، استاد حوزه و دانشگاه/ پایگاه تحلیلی- تبیینی برهان
پی نوشت ها
[1]. کتاب شرح اسم، هدایتالله بهبودی، ص 222.
[2]. شرح اسم، ص 82 و 83.
[3]. همان، ص 221.