به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، در تاریخ نویسی ایران شاهد دو شیوه تاریخ نگاری جهت دار هستیم که نوعا در نگارش تاریخی در صدد خدشه وارد کردن به شخصیتهایی هستند که با منشی انقلابی در برابر تحجر و خودفروختگی به غرب می ایستادند. یکی از این افراد تاثیر گذار که سراسر زندگی اش مشحون از آزادگی و پایمردی است، شیخ فضل الله نوری است. در رابطه با شبهاتی که پیرامون این مجاهد نستوه از سوی جریان روشنفکری مطرح شده است و متاسفانه در بسیاری از نقل قول های اخیر از تاریخ نیز به روایت دروغ از کتبی که نویسندگان مغرضی و برای انحراف اذهان تاریخ روایت کرده اند، آورده می شود.
بدر سالگرد شهادت شیخ فضل الله نوری، بخشی از مقاله عقلانیت تاریخی و تاریخنگاری معاصر ایران و «نقد رویکردهای ناصواب» نوشته موسی نجفی را در زیر می خوانید:
شیخ در نامهای برای مشیرالدوله صدراعظم مینویسد: «این پیر دعاگو، آفتاب لب بام هستم؛ دیگر هوس زندگی ندارم و آنچه را که در دنیا باید ببینم، دیدم. لکن تا هستم، در همراهی اسلام کوتاهی نخواهم کرد» و در آنجا هم که به ایشان پیشنهاد می کنند «به سفارتخانههای خارجی پناهنده شوید»، پاسخ منفی میدهد و زیر بار نمیرود و میگوید: «فرض کنید دو سه خروار گندم هم بیشتر خوردم؛ چه میشود؟ من حاضر نیستم مرگ شرافتمندانه را با زندگی یا خوردن دو سه خروار گندم بیشتر عوض کنم» مسئله مهم دیگر در مورد موقعیت شیخ درتهران است. او عالم درجه یک پایتخت بود.
وقتی ایشان مسئله مشروطة مشروعه را مطرح میکند، نمیگذارند حرفش به گوش مردم برسد. در پشت پرده، توطئهای هم از طرف سکولارها هست که عاملان آن برخی چهرههای روحانی درجه سوم هستند.
نکتة دیگری که در مورد شیخ باید به آن اشاره شود، این است که «دشمن شناسی» شیخ خوب بود و دشمن هم او را خوب میشناخت؛ یعنی هر دو طرف یکدیگر را بخوبی میشناختند.انگلستان در قیام تنباکو ضربة سنگینی خورد اما رهبران اصلی آن جنبش بزرگ را شناسایی کرد و آنگاه برای تخریب چهرة آنها تلاش کرد. اصولاً یکی از اقداماتی که سفارتخانههای خارجی و مأموران فرهنگی آنها میکنند همین است که رهبران جامعه را شناسایی میکنند و سپس با تبلیغات سوء آنها را از چشم مردم میاندازند. شیخ در تحریم تنباکو چهرة خود را نشان داده بود. بنابراین، در جنبش مشروطه، دشمن شیخ را خوب میشناخت و شیخ هم استعمارشناس و غربشناس خوبی شده بود؛ برخلاف عدهای که غرب و استعمار را عمیقاً نمیشناسند و استعمار را فقط از دریچة سیاسی نگاه میکنند. انگلستان که از حرکت شیخ، سخت به وحشت افتاده بود دست به جوسازی علیه وی زد و حداقل توفیقی که به دست آورد، مردم آن روز را از دریافت رهنمودهای وی بی بهره ساخت و اسارت پنجاه سال سلطنت دودمان پهلوی را برای ملت ایران به ارمغان آورد.
از جمله شبهاتی که در این راستا بر علیه شیخ ترویج گردید ؛ مسئله فروش زمین به روسیه از طریق سکولارها بود که با پشتوانه انگلستان برای ضربه زدن به شیخ مطرح شد. به تعبیری دیگر چون قیام شیخ بر علیه استعمار انگلیس بود انگلستان در صدد بد نام کردن شیخ قدم جدی برداشت تا او را به روسیه و روابط با آن متهم کند . دلایل این امر را می توان در نکات زیر دریافت:
انگلستان و روشنفکرهای تحت فرمانش اقدام به جعل تلگراف از نجف کردند که شیخ توسط علما تکفیر شده بود؛ جعلی بودن این تکفیر، خود، پرده از حقایق بر می دارد.
در تلگرافی که نقل می کنند و نویسندگان می نویسند آمده است:
حجت الاسلام بهبهانی، طباطبائی، تلگراف ثانی و اصل، نوری چون مخل آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است. (محمد حسین نجل میرزا خلیل، محمد کاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی)
و از سوی دیگر نقل کرده اند که شیخ نیز در جهت مقابله، چنین گفته است:
شیخ فضل الله تکفیر کرده است حجج اسلامیه عتبات عالیات را واز جناب حاج میرزا حسین و جناب آخوند ملاکاظم و آقای شیخ عبدالله مازندرانی بد می گوید و آنها را تکفیر کرده است.
دلایل جعلی بودن این تلگراف و آن ادعاها بسیار واضح است چون:
1- سازنده ی تلگراف آن قدر بی سواد بوده که نمی دانسته در خطاب به دو تن از علما عنوان حجت الاسلام، نادرست است.
2- اعلام تصرفش در امور حرام درباره ی یک مجتهدی که از نظر علمی همطراز آنهاست نافذ نیست و مشکل را حل نمی کند.
3- اگر چنین چیزی صحت داشت، انگلستان و هوادارانش آن چنان طبل رسوایی شیخ را به صدا در می آوردند که صدایش تمام عالم را پر می کرد.
4- اگر این تلگراف از سوی علمای نجف صادر شده بود، بی تردید سید کاظم یزدی که اعلم علمای آن روز نجف بود و موضع همسانی با شیخ داشت در برابر آن سکوت نمی کرد و واکنش تندی از خود نشان می داد.
نکته مهم دیگر در مورد شیخ این بود که بیشتر فرصت پیدا کرد که بگوید چه چیزهایی را نمیخواهد اما وقت نکرد بگوید چه چیزهایی را میخواهد، یعنی بیشتر «نظریه پرداز دورة تخریب مشروطیت» بود.
ابتدا که بحث مشروطه و استبداد بود و محور همه خواستهها بر عدالت، آزادی، پارلمان، و قانون لزوم تحول و تحرک و تأکید بر نقش مردم قرار داشت همه قبول داشتند. همچنین همه پذیرفته بودند که سلطنت استبدادی بد است، و هیچ عالمی نبود که بگوید عمل به قانون بد است و باید هرج و مرج باشد. شیخ فضلالله و رهبران دیگر مشروطه حتی روشنفکران (که ابتدا درحد رهبری نبودند ولی در نهضت مشروطه نقش فعالی داشتند) هم از ابتدا در این مواضع هم عقیده بودند؛ چرا که معارضان فقط دو گروه بودند: حامیان استبداد و طرفداران مشروطه. شیخ فضلالله ابتدا مشروطهخواه است، یعنی جنبههای مثبت و اولیه مشروطیت مانند عمل به قانون، تأکید بر نقش مردم، لزوم تحول اجتماعی، و مفید کردن سلطنت فردی را قبول دارد و لذا در جناح مشروطهخواهان قرار می گیرد.چندی بعد نهضت عدالتخانه و مشروطه پیروز شد و ایران دارای نظام پارلمانی و مشروطه شد.
وقتی قدری گذشت و خطر استبداد از بین رفت،مرحله دو م نهضت شروع شد در این مرحله، بحث این بود که چه قانونی باید مبنای کار باشد، فرق میکند که قانون انقلاب فرانسه الگو قرار داده شود یا قوانین اسلامی. در این مرحله از مشروطه هم دیگر بحث بر سر مشروطه و استبداد نبود؛ بلکه بحث روی نوع مشروطه بود و شیخ فضلالله قانون اسلامی را مد نظر قرار داد. در مرحلة دوم هم شیخ مخالف مشروطه نیست؛ بلکه خواهان اصلاح انحرافات مشروطه است.
شیخ فضلالله دیدی نقادانه به مشروطه داشت، همه چیز آن را نمیپذیرفت و تسلیم واژهها و مشهورات زمان نمیشد. امروز اگر از ما بپرسند «آزادی را قبول دارید یا نه»، فکر میکنیم اگر بگوییم نه، میگویند مستبد است اما آیا نمیتوان در جواب گفت: «هم نه و هم آری،؟» آیا نمیتوان گفت که زاویة دید ما در مورد آزادی و توسعه به گونهای خاص است و ما باید در ضرورت این واژهها فکر کنیم؟ بحث ما دیگر مثبت و منفی نیست؛ اما دستگاه فکری منسجم خود را داریم و میتوانیم روی این مسایل بیندیشیم. سخن شیخ فضلالله هم همین است؛ اما دستگاه تبلیغاتی مشروطه نگذاشتند که در مفهوم و ضرورت واژهها اندیشیده شود و در این مرحله اصل مطلب را نگفتند که شیخ فضلالله ترقی به اضافه تعالی را میخواهد، بلکه او را مرتجع خواندند.
پس شیخ فضلالله در مرحلة اول؛ مشروطه ضد استبداد و در مرحلة دوم، مشروطة مشروعه را مطرح میکند؛ یعنی وقتی بین دو خط قرار میگیرد، هیچ کدام را نمیپذیرد. نه به طور مطلق مشروطة مورد نظر غربیها را تأیید میکند و نه به طور مطلق انقلاب مشروطه را نفی میکند که جانب دیگرش استبداد میشد، و به تعبیری با ضابطة اجتهادی، خواهان اصلاحگرایی شد.
منتها جوی برای ایشان درست کردند که شیخ در لوایح حضرت عبدالعظیم خود آن را چنین توصیف میکند: « آنچه خیلی لازم است برادران بدانند و از اشتباه کاری خصم بیمروت بیدین تحرّز نمایند، این است که چنین ارائه می دهند که علما دو فرقه شدهاند و با هم حرف دینی دارند؛ و با این اشتباه کاری عوام بیچاره را فریب میدهند که یک فرقه مجلس خواه و دشمن استبدادند و یک فرقه ضد مجلس و دوست استبدادند.لابدعوام بیچاره میگویند: حق با آنهاست که ظلم و استبداد را نمیخواهند. افسوس که این اشتباه با هر زبانی و به هر بیانی بخواهیم دفع شود، خصم بیانصاف نمیگذارد، یعنی اصلاً نمیگذارند.»
شیخ فضلالله در جای دیگر در همان لوایح مینویسد:«خدای تعالی راضی مباد از کسی که دربارة مجلس شورای ملی غیر از تصحیح، تکمیل و تنقیح،خیالی داشته باشد و بر سخط و غضب الهی گرفتار باشند کسانی که مطلب مرا بر خلاف واقع انتشار میدهند و با تدلیس مسلمانان، آنان را به اشتباه میاندازند، و راه رفع شبهه را از هر جهت مسدود میسازند تا سخن ما به گوش مسلمانان نرسد و به خرج مردم بدهند که فلانی و سایر مهاجرین منکر اصل مجلس شورای ملی شدهاند.»
در مرحله دیگر شیخ از اصلاحگری ناامید شد، زیرا به این نتیجه رسید که میکروبی وارد پیکر جامعه و سیاست شده است که دیگر اصلاح پذیر نیست؛ پس مخالفت با مشروطه را در پیش گرفت و به حرمت مشروطیت فتوا داد.
بنابراین شیخ در کل سه موضع در مشروطه دارد: 1: مشروطه خواهی، همگام با تولد و رشد مشروطه؛ 2: طرح مشروطة مشروعه؛ 3 : حرمت مشروطه
یک سال بعد از آنکه محمد علی شاه مجلس را به توپ بست ( که با به توپ بستن مجلس، استبداد صغیر شروع شد)، مشروطهخواهان بر تهران حاکم شدند؛ و بعد از استقرار، با دو گروه برخورد کردند: 1. مستبدان، یعنی محمد علی شاه و طرفدارانش 2. مشروعه خواهان که از زاویه فرهنگی مخالفت میکردند.
از مخالفت دو گروه با هم علیه یک جریان نمیتوان نتیجه گرفت که آن دو گروه با هم و در کنار همند. دافعة مشترک هیچ گاه دلیل بر وجود جاذبه و اصول مشترک نیست. به علاوه، دافعهها هم شدت و ضعف دارند. شیخ فضلالله از زاویة بدعت و انحراف با مشروطه مخالفت میکرد، مستبدان از زاویة مجلس و آزادی مخالف مشروطه بودند و به همین دلیل مجلس را به توپ بستند. بنابراین، شیخ و مستبدان، به هیچ وجه در یک جبهه نبودند با این حال، خواسته مشروطه خواهان بعد از فتح تهران، اعدام شیخ بود. آنها که مخالف مشروطه بودند، از ترس به سفارت روس پناهنده شدند؛ برخی از مستبدان هم به سفارت روس یا عثمانی پناه بردند (افرادی مثل تقیزاده که از رهبران مشروطه بودند، پیش از این در سال 1326 قمری زمانی که محمد علی شاه مجلس را به توپ بست، از وحشت به سفارت انگلستان پناهنده شده بودند) اما شیخ حاضر به پناهندگی در سفارت خارجی نشد. راجع به حوادث این روزها، شخصی به نام مدیر نظام خاطرهای را از دو سه روز قبل از اعدام شیخ فضل الله به این شرح تعریف میکند: « نزدیکیهای نیمه شب بود. میرزا تقیخان نامی آمد و از طرف امام جمعه و امیر بهادر پیغامی برای شیخ آورد که ما در سفارت روس هستیم؛ و در اینجا اتاقی مناسب طبع شما آماده کردهایم. خواهش می کنیم برای حفظ جان ، قدم رنجه کنید و بیایید اینجا. شیخ ناراحت شد و گفت: از قول من به امام جمعه بگو: تو حفظ جان خودت را کردی، کافی است؛ لازم نیست حفظ جان مرا بکنید.وای! برای اسلام دیگر چه باقی مانده است که اجانب بگویند علمای اسلام که سنگ دیانت را بر سینه میزنند و از خودگذشتگی نشان میدهند، پای جان که در میان میآید، به کفر پناهنده میشوند!»
مدیر نظام ادامه میدهد که شیخ در جواب فرد دیگری که از طرف دولت عثمانی پیغام آورد که «آقا! به سفارت کفر نروید؛ به کشور عثمانی تشریف بیاورید که مسلمان است»، گفت؛ من از علی ابن ابیطالب(ع) بدی ندیدم که به عمر پناهنده شوم؛ بر فرض مرا نکشید و بمانم در دنیا، دو سه خروار گندم هم خوردم. آخرش که چه؟ وقتی که انسان قرار است بمیرد،چه بهتر که شرافتمندانه بمیرد»
میرزا جواد سعدالدوله به شیخ پیشنهاد کرد که«بیرق (هلند) را بر بالای خانه تان بزنید؛دیگر حتی لازم نیست به سفارت هلند تشریف بیاورید. زمانی هم که مشروطهخواهان تهران را گرفته بودند، اینطور نبود که جرئت داشته باشند به سفارت خارجی تعرض کنند، و میترسیدند. شیخ در پاسخ به این پیشنهاد، خندید و به استهزا گفت: «آقای سعدالدوله باید بیرق ما را بر روی سفارت اجنبی بزنند. چظور ممکن است که صاحب شریعت که من یکی از مبلغین احکام آن هستم، اجازه فرماید به خارج از شریعت آن پناهنده شوم؟!» آنگاه آیة شریفة «... وَلَنْ یَجعلَ اللهُ للکافرینَ علیَ المؤمنینَ سبیلاَ». و چند آیه دیگر را خواند و سپس ادامه داد: «من حاضرم صد مرتبه زنده شوم و ایرانیان و مسلمین مرا مثله کنند و بسوزانند، ولی به اجنبی پناهنده نشوم.»
جالب اینجاست که در قسمتی از اعلامیهای که قبل از اعدام شیخ خواندند و بعد آن را در سطح شهر پخش کردند،چنین درج است: «اینها طرح و نقشه ریختند که بلاد اسلامی را به دست خارجه بدهندو دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازند . همة سعی آنها ، تحدید ملت و فروش مملکت بود؛ و اینکه در باطن اجانب را به مملکت دعوت کنند».
به عبارت دیگر،چنین تبلیغ میکردند که دست خارجی پشت سر شیخ است؛ کسی که حاضر نیست حتی پرچم کشور هلند را بر روی خانة خود نصب کند! البته عدهای هم فریب این جوسازیها را خوردند و پای جنازة شیخ کف زدند و هورا کشیدند شیخ در 11 مرداد 1288 شمسی که مصادف بود با 13 رجب ـ روز تولد مولا علی(ع) ـ به دار آویخته شد. قبل از اعدام، رو به مردم تهران گفت: «هذهکوفه الصغیره» یعنی مردم تهران را به مردم کوفه تشبیه کرد و ساعاتی قبل از اعدام هنگامی که چوبه دار آماده بود و شیخ را محاکمه میکردند، فردی از طرف مشروطه خواهان به ایشان گفت: «جنابعالی حرمت مشروطه را لغو کنید و بفرمایید منزل» شیخ در پاسخ داد: «شب قبل پیامبر(ص) را در خواب دیدم که امروز مهمان او هستم؛ حاضر نیستم این فرصت را از دست بدهم، و این مشروطه ابدالدهر حرام است». یعنی حتی لحظة آخر هم از اعتقاد خود دست نکشید. در تاریخ هست که بعد از پایین آوردن جنازة شیخ از چوبة دار، عدهای از مجاهدان بیدین مشروطه، به جنازة ایشان بیحرمتی کردند و سپس اطرافیان شیخ مخفیانه جنازه را در منزل آن شهید دفن کردند.(علل و عوامل مظلومیت و شهادت شیخ فضلالله نوری ، دکتر موسی نجفی ـ موسی فقیه حقانی)
بنابراین همانگونه که گذشت و شواهد متعددی برای تخریب وجهه شیخ از سوی روشنفکران وابسته به انگلیس برای تخریب وی ترویج گردید و وجود دارد ، در عین حال حتی اگر بپذیریم که شیخ برای تبدیل به احسن زمینی را به روسها به مبلغ 750 تومان فروخته است چگونه برای مال خود اهمیت قائل است ولی برای جان خود که روسها می آیند و به او می گویند برای حفظ جان با سفارت بیاید نمی پذیرد.نکته بسیار مهم ان است که این اتهام نه با شیوه زنگی ایشان تناسب دارد و نه با شهادت ایشان.
منابع:
برای مطالعه بیشتر درمورد شیخ شهید شیخ فضلالله به منابع زیر رجوع کنید:
جواد بهمنی. فاجعه قرن یا شیخ فضلالله نوری، [بیجا]، [بینا]، 1359
علی ابوالحسنی، پایداری تا پای دار. تهران نور، 1368
منبع: باشگاه خبرنگاران