همــــــدلی یعنی همین...
ده کیلومتری به گرمسار مونده بود که یک دفعه متوجه شد خودرو داره خاموش می‌شه. راهنما زد و آروم آروم در کنار جاده توقف کرد. همسر، دختر و پسرش که خواب بودند از خواب بیدار شدند.
تعداد نظرات: ۱
ناشناس
Italy
۲۰:۱۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۷
چه متن مسخره ای نوشتید. برادر من شبیه انشا بچه مدرسه ای ها بود. یا کلا حالت داستان رو نمی گرفتید یا حالا که گرفتید مثل ادم فضا سازی می کردید. از مادر بنده خدا شرو ع کردید و رسیدید به مصطفی غریب؟؟؟؟ من کشته مرده وقتی هستم که سرشو بصورت درمانده رویه فرمون ماشین گذاشت و اشکش دراومد و بعد بصورت ناگهانی مامور پلیس به شیشه ضربه زد. اخه مگه پلیس رهایی گروگان بوده که بدون چراغ و بوق یا هرچیزی وسط جاده بزنه به شیشه؟؟؟ از اون بدتر گفتمان پلیس بود. برادر من جون من خواهشا یکم عمیق تر مطب بنویسید. نوشته شما عین فیلم نامه های فیلم فارسی بود.
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار