گفتوگویی که ملاحظه می فرمایید، با زنی انجام شده که 23 سال را در خیابانهای تهران و شهرستان ها خوابیده است. کارتن خوابی که روزگاری زن مستقلی بوده، مامائی و پرستاری می کرده، بهیار بوده و به سه زبان ترکی انگلیسی و آلمانی هم بلد بوده است. خانمی که روزگاریی برای خودش اسم و رسمی داشته اما روزگار با او نساخته و او را آواره کرده است. صورتش چروک شده؛ غم در صورتش موج میزند و موهایش یکدست، سفید شده؛ هر روز با کوله پشتی و چمدان سنگین در دستهای پینه بستهاش، آرام آرام خود را به این سو و آن سو میکشاند و مدام میگوید: کاش یک چادر کوچک داشتم و در آن زندگی میکردم؛ دیگر امیدی به زندگی ندارم.
زنی که 23 سالی آواره این شهر و آن شهر است، گاهی در تهران، در فرودگاه مهرآباد، در ترمینال ۲ یا ۴ و گاهی در راه آهن و پارکها و در شهرستانهای دور و نزدیک، شب را به صبح رسانده یا در خیابان یا پارک مسجد خوابیده؛ هر بار که برای بدرقه یا راهی کردن دوستان به فرودگاه مهرآباد میرفتم، با این زن روبهرو میشدم که در گوشهای نشسته بود. این بار هم در جای همیشگی نشسته بود و به سراغش رفتم. پیرزن از این که کسی با او حرف میزد،خیلی خوشحال به نظر میرسید؛ آهی بلند کشید و درد دلش را شروع کرد.
مادر جان خودت را معرفی کن.
اسم من «لعبت سادات احتشامی درجزینی» است و متولد ۱۵/۱/۱۳۲۸در شهر اراک هستم. در شهریورماه سال ۱۳۵۲ با مردی با اسم مستعار جلال ازدواج کردم.حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای احمدرضا و محمدرضا است.شوهرم، فقط به خودش فکر میکرد؛معتاد بود و مرتب من و بچهها را کتک میزد و زمانی که من در منزل نبودم،لوازم منزل را میبرد و میفروخت تا خرج موادش درآید.
پرستار بودم و برای خودم درآمد داشتم؛ شوهرم بعضی مواقع از سر کار که می آمدم یواشکی سر کیفم میرفت و پولش را برای خرید سیگار یا مواد بر میداشت.
در سال ۱۳۷۱، روزی که سر کار بودم، وقتیکه به خانه برگشتم با منزلی که خالی شده مواجه شدم. آن مرد وسائل منزلم را خارج کرده بود و من برای شکایت به کلانتری رفتم اول آنها حرفهای مرا قبول نکردند، من در کلانتری گفتم او بیشتر وسائل منزل مرا فروخته، شما باید مامور بفرستید تا تحقیق کند ولی نمیدانم چرا حرفهای مرا در کلانتری قبول نکردند. چند روز بعد هم از دادگاه نامهای برای من فرستادند که جلال تقاضای طلاق کرده است و ما در خرداد ماه سال۱۳۷۱ از یکدیگر جدا شدیم و از سال ۷۱ آوارهام.
شوهرم به دادگاه گفته بود که این زن نمیتواند از بچهها نگهداری کند و دادگاه هم دستور داد بچهها را به پدرشان بسپارند.
چرا دو پسرت کمکت نمیکنند؟
هر دو پسرم ازدواج کرده و خرج خودشان را هم به سختی در میآورن اجاره نشین هستند و خیلی مشکل دارند پسربزرگم با همسرش اختلاف دارند و می خواهند از یکدیگر به زودی جدا شوند من با عروسم سازگاری ندارم و مرتب با یکدیگر درگیر می شویم او همش مرا تهدید می کند به من توهین می کند اگر به زندگی ما دخالت کنی از منزل بیرونت می کنم تو را به خدا نگاه کن عروسم چه حرفهای به من که جای مادرش هستم می زند.
ای کاش برادرم گزارش شما را بخواند تا شاید کمی از مشکلاتم درست شود.
پیرزن در میان صحبتهایش گفت که به تازگی اطلاع پیداکرده که پسرش با پدر خود درگیر شده و پدر با میله به دستش زده و دستش را سیاه کرده.خانم لعبت به خاطر این موضوع از همسر سابقش شکایت کرد و دادخواستی را که برای دادگاه تهیه کرده بود به من نشان داد. اما گفت باز هم نتوانسته کارش را پیش ببرد.
متوجه نشدی علت این درگیری چه بوده؟
بیشتر سر پول است؛ دو پسرم از دست پدرشان همیشه فراری هستند؛ پسر بزرگم محمد رضا بیشتر در شهر اربیل عراق کار میکند و برای خودش مغازه کوچکی اجاره کرده و در آنجا ساکن شده وشبها هم گاهی همنجا می خوابد.
کمی درباره خانواده ات صحبت کن.
دو برادر و سه خواهر دارم؛ یک برادر و یک خواهرم که همیشه به من کمک میکردند، فوت شدهاند؛ گاهی منزل یک خواهرم که در همدان است میروم؛آن خواهرم که در همدان زندگی میکند؛ فراموشی دارد و مریض است.برادر دیگرش در واشنگتن آمریکاست.
نمی توانی با برادرت ارتباط بر قرار کنی و از خواهرت برای تماس با او کمک بگیری؟
دو خواهرم نمیگذارند من با برادرم ارتباط بگیرم علتش هم شاید به خاطر پول باشد که او بخواهد به من بدهد"مگر میشه خواهری که می داند خواهرش به کمک احتیاج دارد از این کار جلوگیری کند بله همه چی ممکن است:او همش می گفت"امیدوارم که برادرم این گزارش را که شما تهیه کردهاید بخواند و به خواهرش کمک کند خیلی دوست دارم او را زودتر ببینم.
گفتی که در فرودگاه و راه آهن پارک یا ترمینالها می خوابی و گاهی اوقات آواره شهرهای دیگر میشوی. با چه پول سفر می کنی؟
کسی که جای خواب ندارد چه کار باید بکند؟
چرا در فرودگاه پارک راه آهن و ترمینال میخوابی؟
خوب معلوم است هرجا که بتواند شب را سرکنم،همانجا را انتخاب می کنم و میخوابم. دلیلش هم این است که سرپناه ندارم؛ گاه در گوشه خیابان، پارک، فرودگاه، راهآهن و گاه در مسجد میخوابم. او میگوید که این روزها مخصوصاً خوابیدن در فرودگاه و راهآهن،بسیار سختتر شده چرا که فقط کسانی که بلیط دارند اجازه دارند در این محلها بخوابند. تا به حال چندین بار ماموران کنترل مرا از خواب بیدار کردند و از من بلیط خواستند و من بلیط نداشتم که نشان دهم، از آن محل بیرون انداخته شدم؛ تو را به خدا شما بگویید که کسی که جا ندارد باید چکار کند،آیا باید با من پیرزن که جای مادرشان هستم اینطور رفتار کنند.
من هر کس که سفر می کند از او خواهش می کنم در ترمینال که مرا چون هزینه ندارم کمکی برای سفر به من بدهند و قبول میکند که به من کمک کند مرا هم تا هر جایی که مقدور است برسانند بعضی ها مرا تا مقصد می رسانند که خدا عمرشان دهد چون می بینند من جای مادرشان هستم موهایم سفید است این کار را برایم انجام می دهند تازه ممکن است پول هم برای خرج برای سفر به من بدهند و بیشتر کمکم کنند.
بستگانی را در این شهرهایی که نام بردی نداری؟
کسانی را که سالهای گذشته پیششان می رفتم هستند؛ در تمامی این شهرهای که سفر می کنم پیش آنها می روم؛ به من پول و لباس می دهند خیلی کمک می کنند اگر هم نباشند به همان پارک ترمینال و سایر جاهایی که نام بردم پناه می برم که خیلی برایم مشکل است و مورد اذیت انتظامات قرار می گیرم.
همیشه که این اشخاص نیستند که کمک کنند. بقیه خرج زندگی را از کجا تامین میکنی؟
مبلغ کمی کمیته امداد کمک میکند، ولی با این خرجهای گران به کجای آدم میرسد. گاهی وقتها، اگر شوهر دخترخالهام بگذارد، دخترخاله ام یا دوستان آنها یا کسانی که مرا بشناسند به من کمک میکنند و به تازگی هم مادر و عموی شما که به من کمک می کنند که از آنها ممنون هستم.
شوهر سابقت کجاست؟
شوهر سابقم ازدواج کرده و از زن جدیدش هم بچه دارد. میگوید شوهرش بعد از طلاق از تهران به شهر خوی رفته؛ به نظر او در شهر خوی هم خیلیها معتادند و او موردی را میشناسد که مردی زنش را به خاطر تهیه پول مواد مخدر به پانصد هزار تومان فروخته است.
گفتی قبلا ماشین داشتی و رانندگی می کردی؟
بله من رانندگی بلد بودم و یک ماشین ژیان قدیمی هم داشتم.
کمی به گذشته ات برگردیم؛ از شغلی که در گذشته داشتی بیشتر صحبت کن.
در سال ۱۳۵۰ در تفرش و آشتیان دوره بهیاری پرستاری را دیده و مامایی میکردم و در سال ۱۳۵۲ در جندیشاپور و اهواز در کنار چند دکتر ایرانی آلمانی و انگلیسی در اطاق عمل کار می کردم و دستیار دکترها بوده ام"یک سال و نیم در رابطه با نظارت بر مواد غذایی در رستورانها به دستور وزارت بهداشت شهر همدان کار میکردم و گزارشهای مربوط به بهداشت رستورانها را برای آنها نوشته و نزد وزیر بهداشت شهر همدان می بردم.یک ماشین ژیان داشتم و کارم را با این ماشین قدیمی انجام میدادم.
پس رانندگی هم بلد بودی؟
بله و تا سال 1367ماشینم را داشتم؟خیلی عالی است،
الان هم از چیزی رانندگی یادتان مانده؟
زیاد نه چون زمان زیادی گذشته و من هم پیرو مریض شدم.
چه زبانهای بلد هستی آیا هنوز هم از زبانهای که بازگو کردی چیزی یادت مانده است؟
من زبان ترکی که زبان مادریم است بلدم و زبان آلمانی و انگلیسی را تا مقداری یادم است ولی زبان اصلی من ترکی است و زبان آلمانی را من در سال 1345 به انستیتو گوته در تهران می رفتم و تا ۵ ترم خواندم و بسیار علاقه داشتم به یادگیری این دو زبان و زبان انگلیسی را هم با کتاب و نوارهای آموزشی که داشتم یاد گرفتم و چون در کنار دکتر انگلیسی هم کار می کردم کمی بیشتر آموختم و زبان آلمانی را بیشتر به خاطر آن که قبلا یاد گرفته بودم در کنار دکتر آلمانی هم بیشتر آموختم و برایم حرف زدن سخت نبود و متوجه حرفها فیلم و نوشتها دکتر می شدم شاید روزی بود که دکتر در وزارت بهداشت حضور نداشت و برای سوال بیمارها یا اشخاصی که از وزارت بهداشت کشور ایران انگلیس یا آلمان مراجعه می کردند من جواب گوی آنها بودم و آن دکترها مرا خیلی دوست داشتند و آن زمان ها هم من خیلی استعداد داشتم و هر چیزی را زود فرا می گرفتم و نظر آن دکترها هم همین بود که شما زنی با استعداد هستی. همه به من می گفتند حیف که نشد ادامه تحصیل دهی.
آیا هنوز زبان انگلیسی یا آلمانی را فراموش نکرده ای؟
زیاد یادم نرفته هنوز یادم است و اگر جای باشم و یا در رابطه با فیلمهای پزشکی که به شغل قبلی من که بهیاری و پرستاری بود به باشد بله به یاد دارم و می توانم صحبت کنم و گلیمم را از آب بیرون کشم. میخواستم برای ادامه تحصیل به کشور آلمان بروم، در جوانی قرار بود همان خواهرم که فوت کرد را برای ادامه تحصیل به یکی از دانشگاهای معروف در آلمان بفرستم تا دوره کامل مامائی پرستاری و بهیاری را در آنجا ادامه دهد،تمامی کارهایم را برای رفتن آماده کرده بودم اما شوهر سابقم مرا ممنوع الخروج کرد و نتوانستم به آلمان سفر کنم.
آیا در این مدت که طلاق گرفتهای به دنبال کاری که در گذشته انجام میدادی رفتهای زبان هم که گفتی کمی بلدی هنوز یادت است.
بله زبان کمی یادم مانده من خیلی زیاد؛به بیمارستانها و جاهای که کار می کردم سر میزدم ولی دیگر به من کار پرستاری نمیدهند و میگویند سنت زیاد است و نمیتوانی کار کنی چون در درجه اول باید شخص کارمند از سلامتی کامل بهرمند باشد و باید جوان هم باشد.
آیا اهل موسیقی مطالعه هستی؟ به کتاب و روزنامه علاقه داری؟
بله گهگاهی اگر بتوانم مطالعه هم می کنم چون آنقدر فکر در سر دارم که جای برای مطالعه نمی گذارد و موسیقی هم گاهی گوش می دهم به موسیقی سنتی ایرانی خیلی علاقمند هستم.
گفتی که خودت مریض هستی آیا مریضی خاصی داری؟
بله من مریضی زردی گرفتم و باید در بیمارستان شیراز بستری شوم و فقط در بیمارستان شیراز این مریضی درمان می شود.
پیغامی برای مردم یا برای مسولین کشورمان داری؟
آرزو دارم انشاالله همه سلامت باشند؛ کسانی که مانند من بیخانمان و تنها هستند، اگر خانواده دارند، تنها نمانند از مردم عزیزم می خواهم ما بیکسان را فراموش نکنند از مسولین کشورم خواهش میکنم به فکر ما بی خانه مانها هم باشند و اميدوارم اگر روزی اين مصاحبه اي را كه با من انجام دادين همه کسانی که قبلا مرا می شناختن بخوانند:،مخصوصاً برادرم سيد مجتبي احتشامی كه در آمريكاست شايد به يادش بيفتد كه يک خواهر بیکس و تنها در این دنیا دارد.
گفتگو از: کامران مالکی
آنقدر بیفکر.من از سایت شما تشکر میکنم و از آقای مالکی که این مصاحبه جالب را تهیه کردنند.