به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، حضور مادرشهید حاجی حسنی کارگر در جمع دانشجویان دراردوی میثاق یاران 3 انجمن اسلامی دانشجویان علوم پزشکی بهشتی دراولین سالگرد فاجعه منا.
در پنجمین روز از اردوی تشکیلاتی زیارتی میثاق یاران 3 انجمن اسلامی علم پزشکی بهشتی ،دانشجویان در مراسمی میزبان خانواده شهدای مدافع حرم و منا بودند .
مادر شهید کارگر در این یاد بود گفت: محسن از همان بچگی با یچه های دیگه فرق داشت ،سه ساله بود که با ضبط صوت برای محسن قرآن پخش میکردم با علاقه به قرآن گوش می داد.یک روز دیدم که دارد مثل همان صدایی که از استاد شحات از ضبط صوت پخش می شود ،دارد قرآن می خواند. از همان زمان که علاقه محسن به قرآن را دیدم خوشحال شدمو محسن را درکلاس قرآن ثبت نام کردم .
وی خاطر نشان کرد: بعدها هم که بزرگتر شد درمدرسه هم همیشه قرآن می خواند،16 سالش بود که به خاطر مقام هایی که در مسابقات کسب کرده بود،یک جایزه حج واجب به محسن جان دادند.به او گفتم خوش بحالت پسرم که در16سالگی در ابتدای سن تکلیفت به حج واجب میروی.
سال 93 درمسابقات کشوری درتهران مقام دوم را کسب کرد ومجوز حضور در مسابقات بین المللی تلاوت قرآن کریم درمالزی را بدست آورد. بسیار خوشحال بود به او گفتم مادر جان الان چندین سال هستش که به ایرانی ها جایزه نداده اند ولی محسن می گفت بهت قول میدهم مقام اول رو بیاورم.
وی ادامه داد: میگفتم امکان دارد که مقام نیاوری وناراحت بشوی پس نگو که اول میشوم ولی محسن سه بار پشت سرهم گفت مادر قول میدهم اول شوم.
بلاخره روز مسابقه فرارسید ،به حرم امام رضا رفتم وبرایش دعا کردم،از حرم که برگشتم زنگ زد با خوشحالی داشت میگفت که اول شدم دیدی؟ آره محسن من در مسابقات اول شده بود .
وی افزود: بعد از اول شدن یک روز به او زنگ زدند که به خاطر اول شدن اش حج واجب باید برود،خیلی خوشحال شد گفت مامان میروم که لباس احرام بخرم ،گفتم محسن جان لباس احرام قبلی ات که هست گفت نه میخواهم نویش رابخرم.خلاصه رفت
مکه که بود هر روز به من زنگ میزد ولی ان روز زنگ نزد .
ساعت 8 شد زنگ نزد 10 ،12 ،3بعد از ظهر 5بعدازظهر ولی انگار تلفن قصد زنگ خوردن نداشت ،تو همین نگرانی ها یک نفرزنگ منزل را زد .ازدوستان محسن بود گفت که منا فاجعه شده چادر را سر کردم سریع رفتم حرم آقا امام رضا(ع).
گفتم امام رضا محسن ام را از تو میخواهم ،10 روز گذشت ولی خبری ازمحسن نشد،این 10 روز صدبار مردم وزنده شدم .
آره محسن شهید شده بود ولی حتی جنازه اش را هم نمی دادن تا اینکه آقا (رهبری) تو تلوزیون صحبت کردند وگفتند اگر به ما جسارت کنید حسابتان رو میرسیم. رفتم حرم گفتم امام رضا اجازه بده جنازه پسرم برگردد .
فردایش بهم زنگ زدند گفتند جنازه محسن برگشته است رفتم خلعت محسن رو که از کربلا خریده بود برایش آماده کردم. ان شب به حضرت زهرا متوسل شدم وگفتم خانم جان من می میرم اگرفردا بدن محسن روببینم .خدا بهم صبر داد فردا شب بدن محسن من رو آوردند.
دختران وپسران من توصیه من به شما این است که یاد خدا را زنده نگه دارید تا سربلند بشوید .
با اینکه بنده خودم حضور داشتم از متن لذت بردم.
لطفا دانشگاه علوم پزشکی بهشتی با کلمه ی دانشگاهعلوم پزشکی شهید بهشتی اصلاح شود.