اخبار دانشگاهی را از «کانال اخبار دانشگاهی SNN.ir» دنبال کنید
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد، محمد اسدی متولد سال 68 در مشهد و در یک خانواده مذهبی بود. او ابتدا رشته حقوق دانشگاه امام حسین(ع) قبول شد اما بعد به دلیل حد نصاب نرسیدن کلاسهای این رشته در این دانشگاه، به دانشگاه پیام نور مشهد آمد و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت.
محمد با راضی کردن خانواده خود با نام جهادی «غلام عباس» و درقالب نیروهای مردمی مدافع حرم راهی سوریه شد و روز اول رمضان سال 95 در حین انجام عملیاتی جهت بازگرداندن پیکر جمعی از شهدا در شهر حلب سوریه به دست نیروهای داعشی به شهادت رسید و تاکنون پیکر او مفقود مانده است.
اسدی، پدرشهید محمد اسدی در گفتوگو با خبرنگار ما با اشاره به این موضوع که محمد متولد سال 68 در مشهد بود، گفت: از همان دوران کودکی بسیار مودب و مهربان بود و همه ما از او راضی بودیم.حتی در دوران مدرسه نیز همه از او راضی بودند و چنانچه مسئولان مدرسه از ما دعوت میکردند که به آنجا برویم صرفا برای تقدیر از محمد بود.
پدر شهید اسدی ضمن بیان این مطلب که هیچ گاه بدون وضو از منزل خارج نمیشد، تصریح کرد: نماز صبحش قضا نمیشد و حتی بسیار اتفاق میافتاد که من و مادرش را برای نماز صبح بیدار میکند و برخی مواقع، خودش صبحانه ما را آماده میکرد.
وی یادآور شد: روزی میخواستم در باغ خودمان نهالی بکارم صدایش زدم تا پای نهال خاک بریزد. مدتی از من وقت گرفت و زمانی که امد متوجه شدم که رفته تا وضو بگیرد، نهال را از من گرفت و به من گفت «شما پای درخت خاک بریزید».
اسدی اضافه کرد: قبل از این که به دانشگاه برود به سربازی رفت تا تکلیف سربازی را انجام دهد و بعد در کنکور شرکت کرد و در رشته حقوق دانشگاه امام حسین(ع) قبول شد؛ اما به دلیل این که کلاس به حدنصاب نرسیده بود، تشکیل نشد و رشته حقوق دانشگاه پیام نور مشهد شرکت و در آنجا مشغول به تحصیل شد.
وی با اشاره به اینکه در دوران دانشجویی نیز بسیار فعال بود، ابراز داشت: به طوری که پس از شهادتش رئیس دانشگاه پیام نور مشهد به ما گفت «نام محمد را باید در تاریخ نوشت؛ چراکه بسیار فعال بود و دبیر 16 رشته علمی در دانشگاه و برپا کننده کارگاه هوا و فضای دانشگاه بود . قرار شده تا این کارگاه را به نام محمد اسدی ثبت کنیم ».
محمد 2 جیب داشت که هر دوی آنها سوراخ بود
پدر شهید اسدی اضافه کرد: محمد بسیار دست و دلباز بود به طوری که همیشه میگفتیم «محمد دو تا جیب دارد که هر دوی آنها سوراخ است»، او مشاور یک شرکت بزرگ بود و درآمد خوبی داشت؛ اما هیچ گاه پس انداز نمی کرد و حتی یک بار هم نمی دیدیم که محمد دست خالی به منزل بیاید.
وی ادامه داد: باغی در فردوسی مشهد داریم که هر زمان که میوه میداد، محمد اجازه میگرفت و دست کودکان و به خصوص کودکانی که بضاعت خرید میوه را نداشتند را، میگرفت به این باغ میبرد.
اسدی با بیان این مطلب که محمد در محیط کار هم بسیار خوش خلق و مهربان بود، خاطرنشان کرد: روزی که به شهادت رسید و پیکرش را آوردند تا تشییع کنیم، همکاران او نیز آمدند و گفتند آقای اسدی مانند برادر برای ما بود.
وی توجه به مسئله حرام و حلال را یکی دیگر از ویژگیهای پسر شهیدش خواند و ابراز کرد: حتی در این خصوص شعری سرود و آن را به من داده است.
پدر شهید اسدی تاکید کرد: شغل من بنایی است و تمام سعی خود را کردهام تا نان حلال سر سفره بیاورم و حقوق کارگرانم را پرداخت کنم .
اسدی با بیان این موضوع که محمد کودکان را بسیار دوست داشت، ادامه داد: به طور مثال در کربلا و حرم امام حسین(ع) یک مرتبه دیده بود دختری عراقی گریه میکند. از پدرش علت را جویا شده بود و وی هم گفته بود: «موبایلش را دزدیدهاند» محمد همان وقت گوشی تلفن همراهی را که تازه خریده بود، به آن دختر داده بود و به دوستانش گفته بود دوست ندارم این بچه از حرم امام حسین(ع) خاطره بدی در ذهنش بماند.
وی در پاسخ به این پرسش که آیا راضی بودید که پسرتان به سوریه برود؟، گفت: زمانی که میخواست برود، من بیمار بودم و عمل قلب کرده بودم. به زور میتوانستند مرا بلند کنند، زمانی که با مخالفت ما روبرو شد کف پای مرا را بوسید و گفت «بگذارید به خاطر بیبیزینب(س) بروم. شفای شما را هم از ایشان بگیرم» که مدتی بعد از رفتن محمد، علیرغم اینکه تا قبل از آن نمیتوانستم از جای خود برخیزم، بهبود یافتم.
پدر شهید اسدی با بیان این مطلب که روزی به من گفت «پدر من خمس پنج پسر تو هستم»، خاطرنشان کرد: برای ما مدام از ظلمی که به مردم سوریه و تاکیداتی که اسلام در خصوص کمک به مظلوم کرده است، میگفت تا ما را راضی کرد.
مادر شهید اسدی برای رفتن پسرش به سوریه چه شرطی گذاشت؟
در ادامه مادر شهید اسدی در پاسخ به این پرسش که راضی به رفتن پسرتان به سوریه بودید، با بیان این موضوع که راضیم کرد، گفت: پیش از اینکه به سوریه برود، چهار بار به عراق رفته بود. رفتنش به سوریه خیلی راحت نبود؛ حتی کارت جعلی مهاجران افغانی را تهیه کرد. زمانی که با اصرارهای او مواجه شدم، گفتم به این شرط که خواب امام حسین(ع) و یا حضرت زینب(س) را ببینم اجازه خواهم داد که تو به سوریه بروی. در جواب خندید و گفت این چه شرطی است؟.
مادر شهید اسدی اضافه کرد: یک روز نشد که دخترم به خانهمان آمد و گفت: «مادر دیشب خواب دیدم که در باغمان اتاقهای زیادی است و یکی متعلق به محمد است و میگویند آنجا محفل حضرت زینب(س) است؛ چون بچهها به سوریه میروند، حضرت زینب (س) هم به دیدنشان آمده است».
وی بیان داشت: زمانی که دخترم خواب خود را تعریف میکرد، محمد هم ایستاده بود و گوش میکرد. به دخترم گفتم چرا این خواب را جلوی محمد تعریف کردی، من به او قول داده بودم چنانچه خواب حضرت زینب(س) یا امام حسین(ع) را ببینم به او اجازه خواهم داد که به سوریه برود؛ در این حین محمد خندید و گفت «مامان شرطت را باختی».
مادر شهید اسدی ضمن یادآوری این موضوع که همیشه به ما میگفت «چنانچه شهید شدم برایم مشکی نپوشید»، خاطرنشان کرد: همیشه میگفت «دوست دارم مانند خانم فاطمه زهرا(س) پیکرم مفقود بماند».
وی افزود: هنگامی که خبر شهادتش را به ما رساندند، با توجه به اینکه پیکرش را نیافتند و در حال حاضر نیز پیکرش پیدا نشده، مراسم تشییع جنازه نمادینی برای او گرفتیم و در آن برادرانش لباس رزم به تن کردند؛ تا مردم بدانند که آنها آماده دفاع کردن هستند.
مادر شهید اسدی تاکید کرد: قبل از اینکه محمد به سوریه برود به ما گفت «چنانچه پیکرم مفقود شد راضی نیستم که آن را با دشمن مبادله کنید».
محمد به پول احتیاج نداشت که برای آن به سوریه برود
در خصوص ادعای آن دسته افرادی که میگویند مدافعین حرم برای گرفتن پول به سوریه میروند، گفت: آیا کسی حاضر است در قبال قطع انگشتش به جنگ برود، خیر.محمد وکالت میخواند و همه میدانند که درآمد وکالت خوب است، بنابراین لزومی ندارد که به خاطر پول بخواهد جانش را به خطر بیاندازد.همچنین وضع مالی خود ما نیز خوب است و احتیاج به این پولها نداریم.
مادر شهید اسدی تصریح کرد: زمانی که محمد به شهادت رسید، دوستان و همرزمانش به دیدنمان آمدند و گفتند « هیچ گاه محمد به ما نمیگفت این کار را انجام دهید، بلکه خودش برمیخواست و آن کار را انجام میداد و همین باعث شده بود که همه مرید او باشند. روز آخری که برای ماموریت رفتیم، هفت شهید بین نیروهای خودی و دشمن مانده بودند و محمد میخواست تا آنان را به عقب برگرداند، به ما نگفت که برویم، ابتدا خودش برخواست و بعد نیروها که مشاهده کردند، مافوق آنان چه قصدی دارد از جا برخواستند و با او همراه شدند و اینگونه شد که تیری به قلب محمد اصابت کرد و در روز اول ماه مبارک رمضان سال 95 به شهادت رسید.»
به محمد و راهی که انتخاب کرد افتخار میکنم
مادر شهید اسدی خاطرنشان کرد: از روزی که محمد به سوریه رفت و به شهادت رسید بارها دوستان وآشنایان به ما گفتهاند که «محمد حیف بود که به این زودی از این دنیا برود، نباید اجازه میدادید که به سوریه برود»؛ اما دخترم به من میگوید «ما باید به محمد افتخار کنیم، همه انسانها روزی از این دنیا میروند و چه بهتر که انسان شهید شود».
وی تاکید کرد: با اینکه دلم بسیار برای محمد تنگ شده و گاهی از دل تنگی گریه میکنم؛ اما به او و راهی که انتخاب کرده است افتخار میکنم؛ چراکه تبدیل به الگویی برای جوانان همسن خود شده است ؛به طوری که از زمانی که به سوریه رفت و شهید شد ؛ همسن و سالها او به ما میگویند دعا کنید تا ما هم بتوانیم همانند پسر شما راه صحیح را انتخاب کنیم.
مادر شهید اسدی در پایان گفت: حتی برادر کوچک محمد هم راه بردار را پیش گرفته و تاکنون چند بار به سوریه رفته است و چند روز آینده هم اعزام خواهد شد.
تهیه کننده: فرزانه زراعتی