گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، هاشمی؛* بخواب کودکم، بخواب که دیگر نائی برای نفس کشیدن نمانده است، هوا مرده است، شهر تاریک است، راهزن نور را به یغما برده است.
بخواب کودکم که پاسبان نیز مرده است، تقلا مکن طفلکم که دریا سیاه است، دیگر باران هم بر این شهر مرده هم نمیبارد، گویی که در بخشیدن بخل می ورزد. بخواب کودکم، که میدانم تشنه ی یک جرعه آبی ، ولی داروغه شهر نیز مرده است.
روزگاری این شهر زنده بود، مردمانش سرزنده و شاد، در آن گرمای سوزان تابستانی، کنار اسکله و صدای مرغان آبی و امواج هموار شط ، بازی جیجه خروس و تشتک بازی کودکان، و ماهی فروشانی که به صف بودند با آن لهجه های جنوبی ، کنار نقش شعله های آتش دکل های نفتی ، شهر زنده بود...
ناگهان آمدند و بردند هوایمان را، آب و نفتمان را.. ریشه ی این شهر در آتش تاراج گزمه ها سوخت، ماهی ها مردند، مرغان آبی به سفر رفتند، اندک اندک این شهر مرد...
مردمان سرزمینم در بی آبی و در تقلایی برای نفس کشیدن دربرابر چشمان غارتگر داروغه که ظالمانه می خندید، آرام آرام به خواب ابدی رفت ...
*هاشمی، فعال دانشجویی دانشگاه شهید چمران اهواز
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.