کد خبر:۷۰۲۴۳۸
روایت دانشجویی | پرونده هفدهم | اردوی جهادی

داستان کلاس سالمندان/ هم‌زمانی سختی‌ها و لبخند‌ها

دبستان عرش در حاشیه شهر مشهد، شاهد حضور بارانی نسل جوان و دغدغه‌مندی بود که در قالب اردو‌های جهادی به سبک باران، سعی می‌کردند برای غبارروبی از دل مردم محروم، هر کاری بکنند.

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو_ فاطمه گرانقدر؛ هوا گرم است. طوری که دلت می‌خواهد از تیغ تیز آفتاب به کنج خنکِ خانه پناه ببری. در این هوای گرم، چه کاری راحت‌تر از نشستن پای اخبار، ناله کردن از وضعیتِ بد اقتصادی و تحویل دادن تحلیل‌های آبدوغ خیاری به خانواده. بعد از این مجموعه، چرت عصرانه زیر کولر هم حتماً می‌چسبد؛ امّا همیشه هستند افرادی که فارغ از رنگ و شکل و اعتقاد، قلب‌های با صفایی دارند و برای هر حزب و جناحی هم که کف بزنند، تا حرف از عمل به میان می‌آید، میدان را خالی نمی‌کنند. به این عده می‌گویند جوان‌های این مملکت.


توی هوای گرم و طاقت‌فرسای مشهد، دبستانِ عرش در حاشیه شهر مشهد، شاهد حضورِ بارانیِ نسل جوان و دغدغه‌مندی بود که در قالب اردو‌های جهادی به سبک باران، سعی می‌کردند برای غبارروبی از دلِ مردمِ محروم، هر کاری بکنند. اردو‌های جهادی یک روزه، تلاشی بود برای ارائه خدمات بهداشتی، درمانی و آموزشی اعم از دندانپزشکی، غربالگری قند و فشار خون، بینایی سنجی، پزشک عمومی، کمک‌های اوّلیه، مراقبت‌های سالمندان و... که با همّت کانون‌های دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، ستاد اردو‌های جهادی دانشگاه و بسیج دانشجویی، در پنجشنبه و جمعه، ۷ و ۸ مردادماه برگزار شد.

بهاره، که همین امسال از دانشکده بهداشت فارغ التحصیل شده بود، در قسمت پذیرش مراجعین مشغول به کار بود. سلیمه، دانشجوی سال دوم پزشکی، در غربالگری ایدز کمک می‌کرد و شیما، دانشجوی سال دوم در بخش بینایی سنجی کار می‌کرد. ندا و مائده، سی دی های تربیت فرزند و پیشگیری از اعتیاد را در بین جمعیّت توزیع می‌کنند و البته معتقد هستند که ممکن است سی دی‌ها خیلی کارآمد نباشند وقتی حتی دستگاه پخشش در دسترس برخی از مراجعین نیست.


وقتی از هدفشان برای حضور در اردوی جهادی می‌پرسیدم از انس با مردم، استفاده از تابستان برای کمک به مردم و حتی، کسب تجربه، صحبت کردند. بهاره می گفت: «کلاس سالمندان امروز داستانی شده بود برای خودش! برای هر کسی که تیک شرکت توی کلاس را می‌زدیم، می‌گفت دست شما درد نکنه، مگر من سالمندم؟ و باید کلّی توضیح می‌دادیم که کلاس‌ها برای ارتباط گیری مناسب با سالمندان اطرافتون هست.


دیگری می گفت خیلی سخت بود، اعلام پایانِ پذیرش بینایی سنجی، به نگاه‌های ناامید و مستأصل. اکثر بچه‌ها دوست داشتند بعد از تمام شدن تحصیلشان به این کار‌های خوب بپردازند. اگر چه دوری از خانواده برای همه سخت است؛ اما شاید این علاقه، از فایده‌هایی نشأت می‌گرفت که اردوی جهادی برایشان داشت.

 

جوان‌های این مملکت می‌گفتند «وقتی مردمِ اینجا، زندگی عادی و توقعاتِ پایینشون رو دیدیم، متوجه شدیم خیلی از دغدغه‌های مادیِ ما شهروندانِ نسبتاً مرفه‌تر، چیز‌های بیخود و کم اهمیتی هستند و میشه زندگی را آسان‌تر گرفت» یا می‌گفتند ما یاد گرفتیم مدیریت بحران کنیم و کظم غیظ و مهارت روابط اجتماعیمان تقویت شده.


حس جاری بین بچه‌ها دلنشین بود. یکی از خستگیِ شیرین می گفت، یکی از احساس مفید بودن و دیگری از خوشحال بودن به خاطر رها بودن از غل و زنجیر تکلّفات. تهیه‌ این دلنوشته از بهترین لحظه‌های من بود. چون شاهد هم‌زمانی سختی‌ها و لبخند‌ها بودم. لبخند آرامش جوان‌های این مملکت و لبخند رضایت مردمِ سختی کشیده‌ حاشیه‌ شهرمان. خدایا شکرت.

فاطمه گرانقدر- دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی مشهد
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار