گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو،سیده ساجده علوی؛* روزهای اول شهریور بود و هرکسی به دنبال مسیری است برای سفر، این روزها درست زمانی است که هرکس برای دور شدن از روزمرگیها و شکستنِ قاعدههای یکنواختِ ساختگی، سفر میکند. یکی دلش را میزند به دریا و یکی به آتشِ سوزان کویر پناه میبرد، در همین حال و احوال، کسانی را میبینی که گرمای سوزان روستاهای مرزیِ خراسان را به خنکای نسیم جنگلهای شمال و آبیِ نیلگون خلیج فارس ترجیح دادهاند.
دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی مشهد همراه با کانون جهادی صراط الحمید، به روستای شور قلعه از توابع شهرستان سرخس رفتهاند تا اوایلِ ماهِ پایانیِ تابستان را جور دیگری رقم بزنند و در کنار مردمِ محرومِ این روستا باشند. هدف را گذاشتند ارتقاء سطح بهداشت، آموزش و پیشگیری؛ اصل هم شد آموزش، اصلی تاثیر گذار که پس از بازگشت هم باقی بماند.
همه آمدهاند که کاری که از دستشان بر میآید را انجام دهند، فرقی نمیکند که جزو با تجربه ترینها باشی یا برای بار اول آمده باشی؛ به هر حال در این سیستم همه باید تمام توانشان را به کار گیرند.
اعتقادی است که برای هرکس اینجا جا افتاده است و اصلا برای همین آمده اند؛ برنامه ریخته شد که گروه گروه شویم و با تیمهایی متشکل از یک پزشک، یک دانشجوی مامایی و پرستار، به خانه هایشان سر بزنیم تا شرح حالی گرفته شود و آموزشهای فردی داده شود.
همچنین به کلاس هایی که در حوزه تغذیه و مامایی و یا سل و تب مالت برگزار میشد،دعوت شدند؛ باید بهشان میگفتیم که خانه بهداشت محل استقرار پزشک و ماماست و مدرسه هم شده است پایگاه آموزش کلاسهای هنری.
وقتی شروع شد طبق برنامه، به خانههایشان رفتیم و پای صحبتهای مردم روستا نشستیم؛ از حرفهایشان میشد فهمید که تا به حال گروه جهادی ای به آنجا نیامده است. آنقدر از حضور جهادگران راضی و خوشحال بودند که مدام پیگیر حضور چند روزهشان بودند.
این راضی بودن و این لبخند رضایت همان حس خوبی بود که دقیقا وقتی به گفت وگو با دانشجویان هم مشغول میشدی، از آن صحبت میکردند؛ از خوبیهای وقتی که پای درد و دل مردم مینشستی هم این بود که میفهمیدی آموزش یکی از بزرگترین خواسته هایشان است. حق هم داشتند، اکثرا دام نگه میداشتند و درگیر بیماریهای مشترک انسان و دام میشدند؛ واقعا نیاز بود و از کلاسهای آموزشی پیشگیری شان هم استقبال شد.
جالب بود پیر و جوان هم نداشت که بگویی این یکی حوصله ماندن در کلاس را داشت و دیگری نه، همه آنهایی که خبر شده بودند ، آمدند و استفاده کردند. بعضی حتی، مبتلایش بودند و شوق دانستن شان چندین برابر بقیه بود.
البته همزمان مدرسه هم شلوغ شد، به شوق کلاسهای قرآن و آموزشیِ بافتنی، روبان دوزی و نمد دوزی قبل از شروع ساعت کلاسها به صف ایستاده بودند. بعدش هم که میآمدی، میدیدی پسر بچههای کوچولوی روستا آرام و بی صدا سر کلاس آموزش بهداشت فردی نشسته بودند و بسی عمیق گوش میدادند!
اینجا هرکسی آمده تا با همتش گوشه ای را بگیرد و راهی را هموار کند؛ در میانشان همه جوره و با هر سن و سالی میبینی؛ از کسی که برای زندگی جهادی آمده، گرفته تا آن کسی که برای خودسازی و خدمت به خلق آماده شده و آستین بالا زده؛ یا کسی که به دنبال سختی کشیدن است با طعم کمک.
میان حرفها میشنوی که این جا احساس مفید بودن میکنند. حتی وقتی پای صحبت همسفرها بنشینی و به روزی که گذرانده اند، گوش کنی محکم تر هم میشوی. میگفت «اینجا از کنار مردم بودن احساس آرامش میکنم، احساس غریبی نمیکنم». راست میگفت. این روزها به دلش نشسته است؛ میشود از ارتباطش با مردم این را فهمید، جدی و منظم، بیغل و غش. بماند که عزمش همه را به اشتباه انداخته بود و همه تصور میکردند که برای بار چندم است، چنین فضایی را تجربه میکند.
خلاصه این که سفر به این جا، شبیه به هیچ سفر دیگری نیست. هر کسی میآید تا مسیری را برود، یکی میرسد و دیگری راهی شروع کرده تا برسد...!