به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سنجار، منطقهای سرسبز، پرجمعیت، با چشمههای فراوان بود که درختان زیتون، انار، گردو و بادام آن را دربرگرفته بودند. این شهر قبل از سلجوقیان بوده است و قول یاقوت درباره آنکه بنای آن را به سلجوقیان منسوب میکند، چندان درست نیست. میگویند، چون سلطان سنجر در این شهر متولد شده است آن را سِنجار میگویند، مردم سِنجار، کُرد بودهاند. سِنجار، منطقه کوهستانی بود، کاروان از این نقطه نیز گذشته است؛ بنابراین گزارش، نصیبین همان نسیبس رومی است که از شعبههای چپ فرات سیراب میشود. یونانیها آن را مکدونیس یا سوکورِس گفتهاند. کوه جودی را که کشتی نوح بر آن مستقر شد در این شهر میدانند. گلهای سفید شهر نصیبین را بهترین گلهای ایران میدانستند (این شهر در گذشته جزء سرزمین ایران محسوب میشده است) در آن گل سرخ نمیروید.
منصوربنالیاس-حاکم شهر-دستور زینت شهر داد با هزار آینه! جشن و سرور شروع شد. حامل سر امام حسین (ع) همین که خواست وارد شهر شود اسب او فرمان نبرد. چند اسب دیگر آوردند فایده نداشت. ناگاه سر از روی نیزه بیفتاد. ابراهیم موصلی سر را برداشت، شناخت و گفت: این سراباعبداللهالحسین (ع) است. همین باعث شد تا مردم آنان را به درون شهر راه ندهند و نقطه افتادن سر امام «مشهد حسین (ع)»نامیده شود و زیارتگاه مردم گردد. بیدادگران، ابراهیم موصلی را کشتند تا گزارش به شهر نرسد.
حضرت زینب (س) همین که سر برادر را در ورود به نصیبین بر نیزه دید این اشعار را سرود:آیا ما را به جبر در شهرها و بیابانها میگردانید در حالی که بر پدر ما وحی نازل میشد. به خدای عرش و پیامبرش کافر شدید، آنسان که گویی پیامبری ندیده است. امروز ما گریه میکنیم و فردا در قیامت و آتش، صدای گریه شما بلند است.
نوشتهاند سه روز بودند و گرد و غبار برخاست و مردم گفتند اگر نروید شما را خواهیم کشت؛ و بامدادان از آنجا رفتند. به نظر میرسد ۳ روز توقف در نصیبین نباشد بلکه سومین روز حرکت، کاروان به نصیبین رسیده باشد.
شایان ذکر است عینالورده، محلی سرسبز و خرم نزدیک رودخانه خابور بوده است با ۳۶۰ چشمه و یک دریاچه. این شهر چند سال بعد محل نبرد توابین با لشکر شام شد. کاروان از عینالورده و زمینهای اطراف آن گذشت و به دعوات رفت. کاروان با عبور از دروازه اربعین شهر دعوات، وارد میدان اصلی شهر شد. سر مطهر را از اول ظهر تا عصر در میدان شهر نصب کردند. شهر آراسته بود و نوازندگان در بوق میدمیدند و بر طبل میکوبیدند. نیمی از شهر میگریستند و نیمه دیگر میخندیدند. تا شب صدای موسیقی در شهر پیچیده بود. شب، حاملان سر، به خوشگذرانی پرداختند. بامداد روز بعد، وقتی قافله سر حرکت داشت و صدای قهقهه جنایتکاران بلند بود، حضرت امام سجاد (ع) سوگمندانه میگریست و میخواند:ای کاش میدانستم آیا اندیشهور و عاقلی هست که در انبوه تاریکیها، شب را به صبح پیوند دهد و از سوگ و مصیبتی که بر ما وارد شده شکوه کند و سخن بگوید؟ من که فرزند امامام چرا باید حقیقت و حق من در این گروه تبهکار نادیده و تباه شود؟
رَقَه در دیار مُضر قرار دارد. رَقَه یعنی زمینی که هر وقت آب بالا آید آنجا را فرا گیرد. این شهر در ساحل فرات بود. رَقَه را در یونانی قالانیقوس میگفتند. این منطقه با صفین همسایه است. رَقَه را رَقّهُالسوداء هم میگفتند. از بغداد تا رَقَه ۱۲۶ فرسنگ قاصله است. با نامگذاری این سرزمین به رافقه نام رَقَه فراموش شد. کاروان از رَقَه گذشت و به بالس رفت.
گفتنی است بالِس در مغرب رَقَه است. از بالس تا صفین ۲۳ کیلومتر و تا رَقَه ۴۲ کیلومتر بود. بالس را در رومی باربالیسوس میگفتند. در این شهر عبادتگاهی به نام علیبنابیطالب هست. وجود «مشهدالطّرح» و «مشهدالحجر» در این محل، گواه عبور قافله حاملان سر، از این شهر بوده است. این منزلگاهها در گزارشهای تاریخی کمتر مطرح شده است.
خاطرنشان میشود قنَسرین منطقه وسیعی بود که حلب هم احتمالا جزء آن محسوب میشد. نام باستانی این شهر فلیکس بود و مسیحیان به آن «کِن نشر» میگفتند. قنسرین در مصب رودخانه قُوَیق بوده و در سالهای ۵۷۳ تا ۶۰۸ در تصرف ایرانیان بوده است. از اینجا تا حلب یک منزل فاصله بوده است. به این شهر که رسیدند راهب پارسایی در آستانه ورود، سر مبارک امام را دید که نوری از دهانش ساطع شده بود و به سمت آسمان کشیده میشد. حاملان سر کنار صومعه وی اُتراق کردند. راهب دههزار درهم به آنان داد تا شبی سر را در اختیار داشته باشد. وقتی سر را درون صومعه برد، صدایی شنید و کسی را ندید. صدا میگفت:خوشا به حال آنکه حرمت تو را پاس بدارد و بشناسد.
راهب سربرافراشت و گفت:خدایا به حق عیسی مسیح، به این سر بگو با من سخن بگوید. سر، زبان گشود و گفت:ای راهب چه میخواهی؟ راهب گفت:تو کیستی؟ سر پاسخ داد:من فرزند محمّد مصطفی هستم. فرزند علی مرتضی، فرزند فاطمه زهرا. من شهید کربلایم. من مظلوم و عطشانام.
سر ساکت شد. راهب صورت بر صورتش گذاشت و گفت:صورت برنمیدارم تا بگویی شفیع تو در روز قیامت خواهم بود. سر دیگر بار به سخن درآمد و گفت:به دین جدم محمّد (ص) درآی. راهب گفت:اشهد ان لا اله الا الله و اشهدُ اَنَّ محمدَاً رسول الله؛ و شفاعت او پذیرفته شد. صبحگاهان که حاملان، سر و زر بازستاندند، حرکت کردند. وقتی به جای دیگر رسیدند و به درهمها نگاه کردند، همگی به سنگ تبدیل شده بود!
قافله قاتلان و حاملان و اسیران به شهر قَنسرین نزدیک شدند. مردم که دوستدار اهل بیت بودند، دروازهها را به روی آنان بستند و از بالای دیوارها سنگباران و لعنتبارانشان کردند و گفتند:ای قاتلان فرزند پیامبر، اگر همه کشته شویم اجازه نخواهیم داد یک نفر از شما به شهر وارد شود. امکلثوم این سروده را میخواند:تا چند و تا کی ما را بر شتران برهنه سوار میکنید آنسان که گویی ما اسیران روم هستیم. وای بر شما، آیا جد من رسول خدا نیست که شما را به راه رشد و کمال رهنمون شد؟ای امت بدرفتار، خداوند بر زمینهایتان جز باران عذاب نبارد. در منزلگاه قنسرین حادثه مهم همان برخورد راهب و ایمان آوردن او نوشته شده است که شبیه آن را به دیگر منازل هم نسبت دادهاند.
منابع:
۱. مناقب
۲. ناسخالتواریخ
۳. مقتل ابیمخنف
۴. نفسالمهموم
۵. وسیلةالدارین
۶. بحارالانوار
۷. آینه در کربلاست «محمدرضا سنگری»