گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، مرتضی بیابانی؛* وقتی پوستر ثبت نام اربعین را در برد دانشگاه دیدم بدون فکر و تصمیم قبلی به محل ثبت نام رفتم. نمی دانم چرا خودم را از همان لحظه در کربلا می دیدم. نه به هزینه اش فکر کرده بودم و نه به اجازه خانواده. همان روز وقتی به خانه دانشجویی خود رفتم بقیه افراد خانه را هم ترغیب کردم که برویم. آن ها نه حزب اللهی بودند و نه بسیجی؛ نه لباس روی شلوار می انداختند و نه ریش و انگشتر عقیق داشتند؛ اما بلافاصله قبول کردند.
القصه هر چهار نفر اعضای خانه ثبت نام کردیم. کم کم به فکر تامین هزینه اش نیز افتادیم. یکی دو نفرمان مشکل تهیه مبلغ را داشتند؛ اما جور شدنش زیاد سخت نبود. راحت مهیا شد و دیگر آماده بودیم. کارهای گذرنامه و ویزا را انجام دادیم البته با یک اتفاق نادر همراه شد.
این اتفاق برای دوستم رخ داد. وقتی شناسنامه اش را به پلیس +۱۰ داد، متصدی با تعجب پرسید تاریخ تولدت کی است؟ دوستم جواب داد. متصدی شناسنامه را رو به رویش گرفت و گفت: بخوان. تاریخ عجیب و غریب بود. روز ۱۲؛ ماه ۱۴؛ سال ۷۴!
معلوم نبود چطور تا حالامتوجه اش نشده بود. البته شناسنامه خود را تعویض کرده بود و در این پروژه تاریخ اشتباه درج شده بود. متصدی گفت: باید شناسنامه را درست کنی و تا وقتی درست نشودنمی توانم درخواست گذرنامه ات را ثبت کنم. دوستم ناامید شد اما به او گفتم الان پیگیرش شو؛ معطل نکن.
به سرعت به سازمان های مربوط رفت. من نیز در صف درخواست گذرنامه ماندم. بعد گذشت 2 ساعت که هنوز در صف بودم و نوبتم نشده بود رفیقم آمد. می خندید و شاد بود؛ نزدیکم آمد و گفت: درست شد. تعجب کردم و گفتم به این سرعت؟ گفت وقتی به محل رفتم و مشکلم را گفتم فردی شناسنامه ام را گرفت و بعد یکی دو ساعت با شناسنامه جدید آمد. گفتم یعنی نپرسیدی چطور اینقدر سریع انجام شد؟ گفت: به من چه؟ من فقط شناسنامه درست می خواستم.
خلاصه یقین داشته باشید کربلا به دعوت است. کسی که قرار باشد برود هرطور شده می رود و چه بسا افراد زیادی که از لب مرز بازگشتند. آری؛ دعوت می خواهد.