یک رزمنده دوران دفاع مقدس گفت:کار با مجاهدین و نیروهای عراقی آسان نبود چرا که از صنوف مختلف با تنوع فرهنگی، سیاسی و اخلاقی بودند اما، عراقیها هرگاه به مشکل بر میخوردند به شهید دقایقی رجوع میکردند و همه او را قبول داشتند و حول محورش جمع میشدند.
برادر سردار شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسمپور» ضمن تشریح زندگی و مجاهدتهای برادر شهید خود، به روایت خواب عجیب این شهید والامقام که موجب بهبودی جراحت وی شد، پرداخت.
افراز دارای لیسانس زبان و ادبیات عرب از مدرسه عالی ترجمه، مبارز قبل از انقلاب در ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی و خیر مدرسه ساز بود و دو خواهر ایشان، شهید رفعت افراز و شهید دکتر محبوبه افراز، توسط منافقین ترور شدند.
امروز سالروز آغاز عملیات «کربلا ۶» است که چهار روز پس از انجام عملیات «کربلا ۵» به منظور کاهش فشار دشمن در جنوب و درگیر کردن نیروهای دشمن در منطقه سومار طرحریزی شد.
از کانال رد شدیم. تمام تانکهای دشمن با فاصله یک کیلومتری از ما آرایش گرفته بودند وداشتند به سمت جلو پیش روی میکردند. این در حالی بود که کسی از بچههای ما در خط نبود.
رئیس هیأت مؤسس شبکه ملی وارثون گفت: نخستین دوره جایزه مردمی «عقیق سلیمانی» با هدف شناسایی و تقدیر از فعالیتهای برتر مکتبی و جهادی در چهلمین سالگرد بزرگداشت دفاع مقدس برگزار میشود.
حاج قاسم مانع از شرکت رزمندگان نوجوان در عملیات بیت المقدس میشد و از احتمال سوء استفاده صدام از اسرای نوجوان نگران بود، نگرانی حاج قاسم بی دلیل نبود و آن ۲۳ نفر شاهد و راوی ماجرا هستند.
امام جمعه رفسنجان گفت: حاج قاسم تأکید داشت "ما نیامدیم که عدهای را بکشیم یا منطقهای را آزاد کنیم؛ اینها مسلمان هستند باید تلاش کنیم با واقعیتهای دین آشنا شوند. "
صدام انگار هنوز با ما کار داشت. گفت: حالا دخترم، هلا، گلهای سفیدی را به نشانه صلح و دوستی میان شما تقسیم میکند. این را که گفت، افسری با ظرفی بلوری، پر از غنچههای سفید، از راه رسید و ظرف را داد به هلا. دخترک بلند شد، دور میز چرخید و ما هر یک غنچهای رز سفید برداشتیم و در جیب گذاشتیم.
در تنگه ابوقریب، با هم برمیگشتیم که به مقر برویم. آقای عزیز جعفری که فرمانده قرارگاه بود، گفت: «ما میخواهیم به خط برویم». داخل یک استیشن سوار شدیم. ناگهان در ماشین ما انفجاری اتفاق افتاد.
تماشاگری مات و مبهوت بودم از پشت شیشه ماشین نگاه میکردم. سیاهی آسفالت به سختی دیده میشد تا چشم کار میکرد سرخی خون بود. پدر و پیرزن سمت ایستگاه راه آهن دویدند. هنوز بمباران ادامه داشت هر لحظه صدای انفجاری میآمد.
پدر شهید زین الدین گفت: پسرم همان روزهایی که میخواست برای ادامه تحصیل و حضور امام خمینی (ره) به فرانسه برود، به دیدار امام رفته بود و ایشان گفته بودند ایران به وجود شما جوانها نیاز دارد.